لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۴:۲۰

آموزش ریاضی با صیغه موقت و دائم


در عکس سمت چپ از خطر اختلاط اطفال نر و ماده به خوبی جلوگیری شده است.
در عکس سمت چپ از خطر اختلاط اطفال نر و ماده به خوبی جلوگیری شده است.

طنزنوشته‌ای از جلال سعیدی: خواب دیدم در اداره اسلامی‌سازی کتب درسی و در محضر یکی از مؤلفین کتاب ریاضی پایه سوم دبستان هستم. حاج‌آقای مؤلف دهانش باز مانده بود. گفتم: «حاج آقا چیزی شده؟ گشادی ‌دهانی گرفتین چرا؟» به تصویر روی جلد کتاب ریاضی که دستش بود اشاره کرد. چند دختربچه و پسربچه داشتند زیر یک درخت بازی می‌کردند.

گفتم: «خب مگه چیه؟» زد روی لپش و گفت: «خدا مرگم بده! نمی‌بینی؟» گفتم: «چی رو دقیقاً؟» گفت: «طبق سند منحوس۲۰۳۰ که مقام معظم رهبری رویش دست گذاشته‌اند، همه این‌ها بهانه است و دختر و پسری که این‌طوری کنار هم دولا و راست شوند، معلوم است چند سال بعد چطور روی هم دولا می‌شوند.»

گفتم: «حاج آقا، نقاشیه‌ها!» گفت:«به نکته مهمی اشاره کردی. از کجا معلوم این عکس نبوده باشه که از روش نقاشی کرده باشن؟» و تلفن روی میزش را برداشت و شماره‌ای را گرفت...

آن طرف خط کسی گوشی را برداشت: «سید، نقاش این جلد کتاب ریاضی سوم تا ظهر تو اتاق من باشه. همه آلبو‌م‌های خونه‌شون، درخت‌هاشون و همه بچه‌های دور و برش رو هم که قابلیت دولا و راست شدن داشته باشن می‌خوام. بجنب اخوی. قبول باشه انشالله!»

گوشی را گذاشت و انگار که چیز جذابی یادش افتاده باشد، دستانش را به هم مالید و از توی کشوی میزش کاغذی را بیرون آورد و جلوی من گذاشت: «تازه ما علم ریاضی رو هم داریم با تعالیم درخشان اسلامی معطر می‌کنیم.»

گفتم:«چجوری مثلا؟» به کاغذ اشاره کرد و گفت: «خودت بخون! اینا مسائلیه که باید تو کتاب ریاضی بچه‌ها حل کنن.»

از روی کاغذ خواندم: «حاج آقا موقتیان ۳ عدد زن را به عقد دائم درآورده و ۴ عدد زن را در عقد موقت خود دارد. اگر او از دو عدد از زن‌های موقتش خیلی خوشش بیاید و آنها را به عقد دائم خود در بیاورد، در نهایت حاج آقا موقتیان چند عدد زن عقدی و چند عدد زن دائمی دارد؟»

قاه قاه زد زیر خنده و گفت: «خداییش کارم خوبه! نه؟» و در حالی که چشم‌هایش از شادی برق می‌زد یک کاغذ دیگر جلویم گذاشت و گفت: «اینم درس بزرگ‌تر و کوچیک‌تره. بخون ببین چه کردم!»

روی کاغذ نقاشی یک پسربچه و یک دختربچه چادر به سر کشیده شده بود و در شرح تصویر چیزهایی نوشته شده بود. خواندم: «سمیه و مقداد برادر و خواهر دوقلو هستند اما مقداد ۳ برابر بیشتر از خواهرش ارث می‌برد و دیه او هم بیشتر است و تازه سمیه منشی دادگاه هم به زور می‌تواند بشود، چه برسد به قاضی. پس به طور کلی مقداد از سمیه بزرگ‌تر است هرچند آنها دوقلو هستند.»

از خوشحالی دست زد و گفت: «معطل نکن، بعدی رو بخون!» روی کاغذ تصویر یک زن مانتویی با یک بچه و یک زن چادری با چندین بچه کشیده شده بود و زیرش نوشته شده بود:«المیرا فقط یک بچه دارد و ام‌البنین ۶ تا. بنابراین میزان بهشتی که زیر پای ام‌البنین قرار دارد ۶ برابر میزان بهشتی است که زیر پای المیرای خاک برسرِ لَگوری وجود دارد.»

گفتم: «گفتم این "خاک بر سر لگوری" برای بچه‌ها بدآموزی نداره؟» گفت: «حالا می‌گم تو چاپ نهایی «بر»ش رو سانسور کنن «ل» لگوری رو هم کم‌رنگ کنن تا بچه‌ها خودشون حدس بزنن چی بوده اینا.»

گفتم: «واقعاً خسته نباشید! حقیقتاً زحمت می‌کشید این‌جا.» گفت: «مؤید باشید. خدا قبول کنه! من باید برم بیمارستان. آخه سیزدهمین نوه‌ام داره به دنیا می‌آد.»

گفتم: «واقعا؟ مگه شما چند سالتونه؟» بادی به غبغب انداخت و گفت: «اون حاج موقتیان که توی مسئله کتاب بود بود، خودمم.»

گفتم: «احسنت! یعنی اون ۳ تا زن دائم و ۴ تا صیغه و اینا...؟» چشمکی زد و گفت: «البته اسمم رو عوض کردم، ریا نشه.»

گفتم:«ببخشید شما؟» گفت: «مردِعَمَلیان هستم. البته توی خونه بیرق‌الاسلام صدام می‌کنن!» و بدوبدو از اتاق بیرون رفت.

چند لحظه بعد توی خوابم ۷ تا پیرمرد شکم‌گنده داشتند ۷ تا دختربچه را به عقد موقت خود در می‌آوردند و من با فریاد قبلتُ قبلتُ از خواب پریدم.

XS
SM
MD
LG