«یکی از کابوسهای زندگی من که همیشه تکرار میشود این است که این اتفاق انگار دوباره دارد در خواب تکرار میشود و من تلاش میکنم راهی پیدا کنم تا جلویش را بگیرم.»
این کابوس ۲۲ ساله سهراب مختاری است؛ فرزند محمد مختاری، نویسنده و عضو کانون نویسندگان ایران که ۱۲ آذرماه ۱۳۷۷ توسط وزارت اطلاعات ربوده شد و یک هفته بعد پیکر بیجانش را یافتند.
سهراب که هنگام قتل پدرش تنها ۱۲ سال داشت، حالا همچنان با کابوس قتل پدرش زندگی میکند. او در مصاحبه با رادیو فردا میگوید «وقتی آدم به گذشته تاریخی فکر میکند، با خودش میاندیشد که چه کارهایی میشد صورت بگیرد که چنین اتفاقاتی نیفتد و ای کاش خبررسانی بیشتر و بهتری درباره احضار اعضای کانون نویسندگان به دادگاه انقلاب در آن زمان صورت میگرفت و همه متوجه میشدند که نویسندگان ایران تحت فشار قرار گرفتهاند و حساسیتها بیشتر میشد. چه بسا شاید این اتفاق نمیافتاد، شاید درد کمتری را خانوادهها تحمل میکردند.»
محمد مختاری، محمدجعفر پوینده و داریوش و پروانه فروهر در آذر ۱۳۷۷ به قتل رسیدند. قتل آنها به قتلهای زنجیرهای معروف شد و وزارت اطلاعات نهایتاً مجبور شد با صدور اطلاعیهای مسئولیت این قتلها را بر عهده بگیرد با این ادعا که «معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس، کجاندیش و خودسر این وزارت که بیشک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفتهاند، در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زدهاند».
این وزارتخانه اما هیچگاه هیچ توضیحی دربارۀ سرنوشت دگراندیشان دیگری چون پیروز دوانی و مجید شریف که در همان زمان ربوده شدند، نداد.
سهراب مختاری حال و هوای روزهایی را که پدرش ابتدا ربوده شده و سپس به قتل رسید، اینگونه توصیف میکند: «همه ما دچار التهاب و اضطراب بهخصوصی بودیم. هفتهها پیش از این اتفاق، من بارها با پدرم توی خانه تنها بودم و احساس میکردم که خطری را احساس میکند. یکی از عادتهای من این بود که میرفتم توی اتاق پدرم و یادداشتهایش را میخواندم و میدیدم که در یادداشتهایش درباره فراخوانده شدن به دادگاه انقلاب و قتلهایی که اتفاق افتاده و قتل فروهرها نوشته بود. احساس میکرد انگار وزارت اطلاعات یک لیستی دارد و بنابر آن لیست سراغ آزادیخواهان و نویسندگان میروند تا این قتل ها را ادامه دهند.»
۱۲ آذر که محمد مختاری به خانه بازنگشت، سهراب ۱۲ سال داشت و در خانه تنها بود، در فضایی آمیخته با نگرانی و هراسی که از سالها پیش به خاطر بازجوییها و تهدیدها در خانهشان وجود داشت و حالا شدت گرفته بود.
«همراه این نگرانی و ترس، این پیشبینی هم وجود داشت که مثل فروهرها به قتل رسیده باشد. من بیشتر نگران بودم، اضطراب داشتم و در تنهایی خودم بود. فردای آن روز با برادرم تماس گرفتم و برادرم به خانه برگشت. سعی میکرد همهجا سر بزند تا شاید ردی از او پیدا کند، اما خبری نبود تا اینکه هفته بعد این خبر رسید. برادرم پیکر او را در پزشکی قانونی شناسایی کرد و پیشبینی و ترسی که ما داشتیم، واقعیت پیدا کرد و متوجه شدیم که کشته شده است.»
تا قبل از سال ۷۷ قتلها کاملاً در سکوت اتفاق میافتاد و سؤالهای جدی در رسانهها و یا در جامعه مطرح نمیشد، اما قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ واکنشهای زیادی در جامعه ایجاد کرد تا جایی که وزارت اطلاعات ناچار به پذیرش مسئولیت این قتلها شد.
«قتلها سر و صدا کرد و مسئولان در ایران مجبور شدند زیر این فشار بهنوعی سعی کنند راهی پیدا کنند که این پرونده را مختومه اعلام کنند. از آغاز به نظر میرسید هدف این است که پرونده را به نوعی با لاپوشانی و حذف کردن مدارک اساسی که وجود داشت و کشتن سعید امامی و همچنین با حذف آن بخشی از اعترافات عاملین قتلها که وزیر اطلاعات و مقامات بلندپایه نظام را مسئول این قتلها میدانستند مختومه کنند. در واقع به نوعی هدف از آغاز این بود که این پرونده را کاملاً به چهار قتل محدود کنند. در صورتی که هر کسی که با نیت افشای حقیقت میخواست این پرونده را بررسی کند، کاملاً روشن بود که باید قتل غفار حسینی و قتلهای مشابهی هم که پیش از آن اتفاق افتاده بود رسیدگی میشد.»
غفار حسینی شاعر و مترجم و استاد دانشگاه و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود که بیستم آبان ۱۳۷۵ در خانهاش در تهران به قتل رسید و بعدها نام او، در افکار عمومی، پرونده قتلهای زنجیرهای جا گرفت.
به گفته سهراب مختاری، قتلها و روند سرکوب «طی سالها اتفاق افتاده بود، چیزی نبود که در پاییز ۷۷ وزارت اطلاعات تصمیم گرفته باشد این کار را بکند. گروههایی در وزارت اطلاعات مسئول استراق سمع و بازجویی و تهدید نویسندگان بودند که سالها از اوایل دهه ۷۰ این مسئولیت را داشتند و اگر واقعاً دادرسی میخواست صورت بگیرد، تمام اینها باید رو میشد، ولی متأسفانه این اتفاق نیفتاد و حتی کسانی هم که در آن زمان ادعا میکردند خواهان رسیدگی عادلانه به این پروندهاند، دست در دست نیروهای امنیتی در جمهوری اسلامی، معتقد بودند که نظام سیاسیشان به خطر میافتد.»
دگراندیشان و نویسندگان ایران از سالها پیش از ۷۷ تحت فشارهای امنیتی بودند. سهراب مختاری با اینکه سن کمی هم داشته، به یاد میآورد که مثلاً غفار حسینی در سال ۷۴ و اوایل سال ۷۵ بهشدت تهدید میشد و پس از بازجوییهایش خیلی اوقات به منزل آنها میرفت برای اینکه با محمد مختاری مشورت کند.
«من یک روز متوجه شدم که او دیگر زنده نیست و مرگش بسیار مشکوک بود. اما آن زمان متأسفانه دربارهاش هیچ اطلاعرسانی نشد. این از نظر انسانی برای من همیشه دردناک بوده و حال و هوای خود ما را هم در آن زمان نشان میدهد. ما فقط در سال ۷۷ نبود که مورد این رفتار بیرحمانه حکومت قرار گرفتیم، پیش از آن هم در اوایل دهه ۷۰ پدرم بارها بازجویی میشد و آن بیپناهی که آن موقعها ما احساس میکردیم، بسیار دردآور است.»
قتل دگراندیشان در دورهای رخ داد که ارتباطات گستردگی امروز را نداشت. از اینترنت خبری نبود و امکانات رسانهای نویسندگان و آزادیخواهان هم بسیار بسیار محدود بود.
«این باعث میشد نویسندگان و آزادیخواهان در بیپناهی بسیار دردناکی زندگی کنند و اینکه برخی از آنها کاملاً در سکوت کشته شدند و هنوز متأسفانه درباره آنها بسیار کم صحبت میشود، درد بزرگی است که هم درباره آنها و اتفاقی که برایشان افتاد دردآور است و هم منعکسکننده شرایطی است که ما هم آن را از سر گذراندیم. کودکی من در آن شرایط گذشت و متأسفانه از درد و رنج بسیاری از آزادیخواهان ایرانی که در دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ در این شرایط زندگی کردند، بسیار کم میدانیم.»
پذیرش رسمی مسئولیت قتل دستکم چهار نفر، از جمله محمد مختاری، هم باعث نشد فشارهای امنیتی بر خانوادههای قربانیان قتلهای زنجیرهای کاسته شود. ۲۲ سال از قتلهای پاییز ۷۷ میگذرد و این خانوادهها هنوز حتی از برگزاری مراسم بزرگداشت و سالگرد عزیزانشان هم محروماند.
«از همان اول همانطور که در خود این پرونده یک نگاه امنیتی و این اتفاق نظر وجود داشت که به خاطر مسائل امنیتی باید این پرونده غیرعلنی باشد و حقایقش فاش نشود، پس از آن هم هرچه مربوط به این پرونده و مربوط به قتل پدرم، محمدجعفر پوینده و فروهرها بود، اساساً در زیر سایه نگاه امنیتی حکومت قرار داشت. یعنی هرگونه برنامهای سالگردی که کانون نویسندگان ایران یا خانوادهها میخواستند برگزار کنند، با مانع برخورد میکرد و این نگاه امنیتی باعث میشد که حتی وقتی که سر خاک میروند و میخواهند ادای احترام کنند هم بریزند و بزنند و ببندند یا اینکه قبرستان را ببندند و نگذارند مراسم برگزار شود.»
بهتعبیر سهراب مختاری، اکنون دیگر «جرم جدید» نانوشتهای هم وجود دارد با این تعریف که اساساً حضور بر سر مزار محمد مختاری و محمدجعفر پوینده و یا حتی احمد شاملو جرم است و امنیت ملی را به خطر میاندازد.
حالا در بیست و دومین سالگرد قتل محمد مختاری، کاری که سهراب مختاری بهخاطر پدرش انجام داده، راهاندازی وبسایت رسمی محمد مختاری است.
«این سایت برای اطلاعرسانی درباره آثار پدرم است و آنچه از او باقی مانده است. برای ما اهمیت داشت که آنها با کشتن پدر من، جلوی انتشار و گسترش افکار و اندیشههای او را گرفتند و ما سعی میکردیم بتوانیم در این سالها آنچه را از او باقی مانده بود، منتشر کنیم. او متأسفانه نتوانست کارهایش را ادامه دهد اما آنچه را باقی مانده بود که بیش از ۳۰ جلد کتاب از پژوهشها، شعرها، ترجمهها تحقیقات اوست، به دست مخاطبانش میرسانیم.»
تمرین مدارا، زاده اضطراب جهان، هفتاد سال عاشقانه، بر شانه فلات، در وهم سندباد، منظومه ایرانی، چشم مرکب و مجموعه اشعار از جمله آثار محمد مختاری است.