در آن دورها
در آن دورها در بخار بشقاب های سوپ
زنانی محو می شدند
ما نام آن زنان را نمی دانستيم
و گرنه آنان را صدا می کرديم
زنانی که در کنار ما لخته لخته می شدند و عاشق بودند
ما لخته های زنان را در بوته های گل زعفران
دفن می کرديم
راه قبرستان تا خانه ی ما دور بود
ابرها بر کفش های زنانه ی زنان آويخته بود
ناگهان
صدای سازی دهاتی ما را به خود آورد
ديگر گمان نداشتيم که بوته های اطلسی را
تا آخر عمر نخواهيم يافت
زنان لخته شده مرا تسلی می دادند
بشقاب های سوپ را پيشخدمت ها برای ما می آوردند
سوپی سرد
سوپی بی نمک
سوپی رنگا رنگ بود.
تنها گاهی از نوميدی
چرا مرا
با ظرف های شکسته مقايسه می کنی
من که هنوز می توانم تو را صدا کنم
من که هنوز برگ زرد را نشانه ی پاييز می دانم
تنها گاهی از نااميدی
با افسوس آهی می کشم
سپس پنجره را در سرما می بندم
هنوز تفاوت ميوه های تابستانی و زمستانی را
می دانم
همان طور که ميان اتاق ايستاده بودم
سال تحويل شد
دو سه پرنده به سرعت پر زدند
سپس در افق گم شدند
سپس پيری من و تو آغاز شد
ماهيان قرمز سفره ی هفت سين
با دهان باز
با تعجب ابدی ما را نگاه می کردند
بر جامه های نو روح افسرده ی ما
دوخته شده بود
تو را سه باز خواندم
نمی شنيدی
پنجره را گشودی
گفتم: هياهو نيست، شهر خلوت است
ما تنها در اين شهر هستيم
تا غروب فردا فقط يکديگر را
نگاه کرديم و گريستيم
گفته بودی: شايد معجزه ای رخ دهد
تا ما اين خانه را ترک گوييم.
(آخرين مجموعه شعر احمد رضا احمدی با نام ساعت ده صبح بود، به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است)
در آن دورها در بخار بشقاب های سوپ
زنانی محو می شدند
ما نام آن زنان را نمی دانستيم
و گرنه آنان را صدا می کرديم
زنانی که در کنار ما لخته لخته می شدند و عاشق بودند
ما لخته های زنان را در بوته های گل زعفران
دفن می کرديم
راه قبرستان تا خانه ی ما دور بود
ابرها بر کفش های زنانه ی زنان آويخته بود
ناگهان
صدای سازی دهاتی ما را به خود آورد
ديگر گمان نداشتيم که بوته های اطلسی را
تا آخر عمر نخواهيم يافت
زنان لخته شده مرا تسلی می دادند
بشقاب های سوپ را پيشخدمت ها برای ما می آوردند
سوپی سرد
سوپی بی نمک
سوپی رنگا رنگ بود.
تنها گاهی از نوميدی
چرا مرا
با ظرف های شکسته مقايسه می کنی
من که هنوز می توانم تو را صدا کنم
من که هنوز برگ زرد را نشانه ی پاييز می دانم
تنها گاهی از نااميدی
با افسوس آهی می کشم
سپس پنجره را در سرما می بندم
هنوز تفاوت ميوه های تابستانی و زمستانی را
می دانم
همان طور که ميان اتاق ايستاده بودم
سال تحويل شد
دو سه پرنده به سرعت پر زدند
سپس در افق گم شدند
سپس پيری من و تو آغاز شد
ماهيان قرمز سفره ی هفت سين
با دهان باز
با تعجب ابدی ما را نگاه می کردند
بر جامه های نو روح افسرده ی ما
دوخته شده بود
تو را سه باز خواندم
نمی شنيدی
پنجره را گشودی
گفتم: هياهو نيست، شهر خلوت است
ما تنها در اين شهر هستيم
تا غروب فردا فقط يکديگر را
نگاه کرديم و گريستيم
گفته بودی: شايد معجزه ای رخ دهد
تا ما اين خانه را ترک گوييم.
(آخرين مجموعه شعر احمد رضا احمدی با نام ساعت ده صبح بود، به تازگی از سوی نشر چشمه منتشر شده است)