لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۸:۱۲

انقلاب فرهنگی: چرايی‌ها، سوء فهم‌ها، پيامدها


دولت احمدی‌نژاد در سال‌های قدرت خود نوعی انقلاب فرهنگی تدريجی (اخراج اساتيد، تعليق، اخراج و ستاره‌دار کردن دانشجويان، بستن فضای دانشگاه‌ها، دفن کشته‌شدگان جنگ در دانشگاه‌ها) را بر اساس الگوی انقلاب فرهنگی اواخر دهه‌ی پنجاه خورشيدی در دستور کار داشته و اجرا کرده است اما برای برخی از اعضای هيئت حاکمه (مثل احمد علم الهدی، امام جمعه‌ مشهد، ايرنا، ۱۳ خرداد ۱۳۸۹) اين اندازه کافی نيست.

آنها می‌خواهند صدها هزار دانشجوی مخالف و منتقد و اساتيد غير همرنگ از دانشگاه‌ها اخراج شوند و بسيجيان تنها صدای اين محيط باشند. آنها که امروز از انقلاب فرهنگی دوم سخن می‌گويند خواهان چنان تصفيه‌ای در دانشگاه‌ها هستند که ديگر صدای مخالفی از آنها شنيده نشود. انقلاب فرهنگی اول چه مشخصاتی داشت که اکنون تکرار ان مورد تقاضاست؟

انقلاب فرهنگی، پديده‌ای چند وجهی

فهم آن چه در دانشگاه‌های ايران در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ اتفاق افتاد مستلزم يک تحقيق تاريخی گسترده و نفس‌گير است. اين موضوع دارای آن چنان ابعاد گسترده‌ای است که نمی‌توان آنها را در يک يا چند موضوع و مقاله خلاصه کرد. دانشگاه قلب تپنده‌ سياست و فرهنگ در جامعه‌ ايران بوده و هست و سرکوب‌ها و محدوديت‌های سه دهه اخير ان را از تکاپو نينداخته است. جنبش دانشجويی همواره بخشی تاثيرگذار در جنبش‌های اجتماعی ايران بوده است.

مباحث گوناگونی در اين تحقيق جامع تاريخی در مورد دانشگاه در مقطع مذکور و تحولات آن جای می‌گيرند مثل ايده‌ دانشگاه اسلامی، اهداف و چگونگی و پيامدهای اسلامی کردن علم، سطح و ميزان رقابت سياسی ميان گروه‌های سياسی و نمايندگان آنها در دانشگاه‌ها، جريان‌‌های دانشجويی و سير تحول آنان (مثل انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها، جريان‌های دانشجويی چپ که دهها گروه را تشکيل می‌دادند و هريک ادبيات، ايدئولوژی و تشکيلات خاص خود را داشتند، و جريان‌های دانشجويی مسلمان اما مخالف حکومت روحانيون مثل انجمن‌های دانشجويان مسلمان)، سيل مهاجرت اساتيد به خارج از کشور حتی پيش از انقلاب فرهنگی، رابطه حوزه و دانشگاه، غرب‌ستيزی، فرايند تحکيم قدرت توسط روحانيت و نيروهای وفادار به آن، سير تحول و تشکيلات ستاد و بعدا شورای عالی انقلاب فرهنگی، مرکز نشر دانشگاهی، بسته و باز شدن دانشگاه‌ها و مدارس عالی و چگونگی اشغال سفارت آمريکا و گروگانگيری. هر يک از اين موضوعات به نحوی به جريان انقلاب فرهنگی ارتباط پيدا می‌کنند.

در اين نوشته صرفا به موضوع انقلاب فرهنگی از سه زاويه می‌پردازم: چرا اين پديده اتفاق افتاد؟ سوء فهم‌ها در تحليل آن چه بوده است؟ و پيامدهای آن چه بوده است؟

چرايی‌ها

چرا دانشگاه‌ها و مدارس عالی کشور در فروردين سال ۱۳۵۹ توسط دانشجويان خط امامی يکی پس از ديگری تعطيل شدند؟

۱. برهم خوردن قواعد دمکراتيک رقابت سياسی و صنفی در دانشگاه‌‌‌ها

عدم خشونت، رواداری، گفتگو و رعايت حقوق در سال‌های پيش و پس از انقلاب اصل نبود. اين‌ها مفاهيمی غائب در فضای سياسی اواخر دهه‌ ۱۳۵۰ بودند. گروه‌ها برای غلبه بر رقيب و کسب قدرت بيشتر (البته برای خدمت به خلق و مستضعفان) تلاش می‌کردند.


اصولا گفت‌وگويی در ميان جريان‌های مختلف دانشجويی در جريان نبود. تنها رقابت بود بر سر داشتن نمايندگان بيشتر در شوراهای صنفی دانشجويی، از شورای سلف سرويس و سينما تا شورای دانشکده‌ها و خوابگاه‌ها. اگر بخشی از دانشجويان يعنی دانشجويان خط امامی با بخش ديگری در نمی‌افتادند حکومت به هيچ وجه نمی‌توانست دانشگاه‌ها را به بهانه‌ وجود گروه‌های مخالف و حضور دفاتر آنها رسما تعطيل کند. در صورت يک دسته قواعد بازی دمکراتيک در ميان همه‌ گروه‌ها، دانشجويان دفاع از آزادی و حقوق ديگری را عين دفاع از حقوق خود تصور می‌کردند و به حاکميت يا نيروهای حزب‌اللهی بيرون از دانشگاه اجازه نمی‌دادند دخالت کنند.

خط امامی‌ها چپ‌ها را عوامل امپرياليسم روس و طرفداران مجاهدين خلق را منافق می‌دانستند و چپ‌ها و طرفداران مجاهدين خلق خط امامی‌ها را عوامل حاکميت و ارتجاعی. برچسب‌ها از در و ديوار بر روی يکديگر ريخته می‌شد. بر همين اساس جايی برای همکاری و مفاهمه باقی نمانده بود. طرف‌ها مرتبا خود را برای درگيری نهايی آماده می‌کردند. بنا نبود که برحسب نيرويی که گرايش‌های مختلف در دانشگاه و جامعه داشتند سهمی از قدرت را نيز در اختيار داشته باشند.

به دليل قاعده بودن حذف و باور همه‌ گروه‌های دانشجويی به سلطه‌ بلامنازع و ناديده گرفتن وزن هر گرايش، خط امامی‌ها با اتکا بر نيروهای حزب‌اللهی و روحانيت و حاکميت به حذف ديگران پرداختند و خود نيز پس از چندی حذف شدند و حذف‌کنندگان ديگر نيز حذف شدند تا امروز که نيروهای نظامی همه را حذف کرده‌اند.

۲. نگاه تاريخی منفی روحانيت به دانشگاه

دانشگاه از نگاه روحانيت نهادی بود که همانند آموزش و پرورش جديد در ايران در برابر نهاد روحانيت و تضعيف آن تاسيس شد. روحانيون شيعه علم و معرفت را به خود منحصر ديده و نمی‌توانستند ببينند که نهادهايی کار و کسب آنها را از رونق بيندازند. از همين جهت با سو ظن به دانشگاه نگاه می‌کردند. اموری مثل اعزام دانشجو به خارج، استخدام اساتيد خارجی، استخدام اساتيد از ميان دانشجويان تحصيل کرده در خارج، دنباله‌روی دانشگاه‌ها از برنامه‌های دانشگاه‌های کشورهای غربی و بالاخص ايالات متحده در دوران محمد رضا شاه پهلوی، و فضای اجتماعی باز دانشگاه‌ها (مثل روابط آزاد ميان دانشجويان دختر و پسر) برای آنها خوشايند نبود. اين سوء ظن بعدا پس از به قدرت رسيدن در صحنه‌ عمل به انتقام‌گيری و تضعيف دانشگاه در برابر حوزه انجاميد.

آن دسته از دانشجويان مذهبی که با روحانيت در ارتباط بودند کم و بيش همين ديدگاه‌ها را داشتند و حتی برخی از آنها بر اين باور بودند که دانشگاه‌های موجود بر اساسی نادرست گذاشته شده‌اند و بايد آنها را به کلی نابود کرد و از نو ساخت.

۳. تجربه موفق تسخير سفارت آمريکا برای خط امامی‌ها

در تسخير سفارت آمريکا، دانشجويان خط امامی توانستند ۱) ضد امپرياليست‌تر از چپ‌ها ظاهر شوند و در دانشگاه‌ها و جامعه دست بالاتر را بگيرند تا حدی که مخالفانشان از حرکت آنها حمايت کردند، ۲) پشتيبانی عموم مردم را در جو انقلابی و ضد آمريکايی به دست آوردند، ۳) با ارتباطاتی که با روحانيون نزديک به آیت‌الله خمينی داشتند حمايت وی را جلب کرده و به رهبری انقلاب نزديک شوند، و ۴) دولت بازرگان را که آن را دولتی سازشکار و غير انقلابی تصور می‌کردند ساقط کنند. اين تجربه به دانشجويان مذهبی خط امامی اين جرات و جسارت را می‌داد که اگر حرکتی انجام دهند مورد پشتيبانی روحانيت و توده‌های مذهبی قرار می‌گيرند.



۴. تبديل دانشگاه به صحنه‌ اصلی رقابت سياسی در فقدان احزاب سياسی فراگير و قدرتمند

انقلاب سال ۱۳۵۷ يک انقلاب توده‌ای بود اما اين انقلاب توسط يک حزب يا چند رهبری نمی‌شد. در عين وجود دهها حزب، اين تشکيلات نقشی اصلی را در هدايت نيروهای سياسی بر عهده نداشتند. احزاب ملی، مذهبی، مارکسيستی و قومی در يک فرايند ۳۵ ساله (۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷) به تدريج تضعيف شده بودند در حالی که روحانيت در اين دوره مشغول ساختن مدارس و ساختن کادرها و ايجاد شبکه‌ خود در سطح ملی بود و اسب راهواری را برای سوار کردن آیت‌الله خمينی بر موج نارضايی‌ها فراهم کرده بود. حکومت پهلوی در سرکوب نيروهای ملی و آزاديخواه و مارکسيست بيشترين خدمت را به روحانيت کرد و فضا را برای رشد شبکه‌ی اجتماعی آن باز گذاشت.


سوء فهم‌ها

در توضيح انقلاب فرهنگی بد فهمی‌هايی صورت گرفته که در اينجا به مهم ترين آنها اشاره می کنم:

۱. حرکت، متفاوت با پيامدهای آن

بسته شدن دانشگاه‌ها توسط انجمن‌های اسلامی دانشجويی و سازمان‌های دانشجويان مسلمان پديده‌ای کاملا متفاوت با اقداماتی است که پس از آن در دانشگاه‌ها صورت گرفت. حرکت دانشجويان مذهبی معطوف بود به پايان دادن فعاليت گروه‌های سياسی مارکسيست و نزديک به مجاهدين خلق در دانشگاه‌ها و مدارس عالی، و اقدامات پس از آن يعنی رسميت بخشيدن به اخراج اساتيد مخالف و منتقد، دانشجويان مارکسيست و نزديک به مجاهدين خلق و جنبش مسلمانان مبارز و فرقان، دستکاری در دروس علوم انسانی و افزودن دروس مذهبی بر دروس پايه‌ دانشگاه‌ها (افزايش واحدهای دوره ليسانس تا ۱۶۰ واحد)، و تلاش برای اسلامی کردن علوم انسانی و اجتماعی کارهايی بود که پس از تعطيلی توسط ستاد انقلاب فرهنگی (و بعدا شورای عالی انقلاب فرهنگی) صورت گرفت. بسياری از دانشجويانی که در حرکت بسته شدن دانشگاه‌ها مشارکت داشتند اصولا تصور آن را نمی‌کردند که اين امر به اخراج صدها استاد دانشگاه و اخراج و تعليق هزاران دانشجو منجر شود.

تلاش برای فهم اين حرکت بر اساس پيامدهای آن که همه برای تاريخ تحولات سياسی و دانشگاه در ايران تراژيک و مخرب بوده است ما را از فهم آن دوره و سازوکارها، بافت و سياق و فرايندهای جاری در آن سال ها دور می کند.


۲. حرکت از بالا يا حرکت از پايين

فراتر از درستی و نادرستی حرکت دانشجويان انجمن‌های اسلامی و سازمان‌های دانشجويان مسلمان برای بستن دانشگاه و تعطيل کردن دفاتر انجمن دانشجويان مسلمان (شاخه‌ دانشجويی سازمان مجاهدين خلق) و گروه‌های چپ دانشجويی، حرکتی که در دانشگاه‌ها صورت گرفت از پايين و در متن انجمن‌های اسلامی دانشجويی صورت گرفت؛ آنها خود تصميم گرفته و خود عمل کردند. روحانيت و دستگاه رهبری تنها پس از تصميم‌گيری های جمعی در جريان قرار می‌گرفتند. فضای آن سال‌ها اصولا اقتضای دستورات از بالا را نمی‌کرد. نسبت دادن اين حرکت به يک فرد يا گروهی از افراد يا حکومت (که هنوز تحکيم نشده بود) يک خطای بزرگ تحليلی است و بيشتر به کار تصفيه حساب‌های سياسی می‌آيد تا فهم رويدادهای اجتماعی و سياسی.

بايد ميان اقداماتی که «برای تعطيلی» و «پس از تعطيلی» صورت گرفت تمايز قائل شد. اقدامات «برای تعطيلی» از پايين صورت گرفت و در محدوده‌هايی اصولا با مقامات دولتی و حکومتی هماهنگ ناشده بود اما اقدامات «پس از تعطيلی» همه از بالا و توسط حکومت صورت گرفت. تنها بخشی از دانشجويان خط امامی در اقدامات پس از تعطيلی دخالت داشتند، يعنی کسانی که با ستاد انقلاب فرهنگی و جهاد دانشگاهی همکاری داشتند.


۲.۱ رابطه‌ انجمن‌ها و سازمان‌های دانشجويان مسلمان و روحانيت

در سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۱ دانشجويان مذهبی مخالف با مجاهدين خلق رابطه‌ای تعاملی و دو سويه با روحانيت داشتند. آنها بر اين باور نبودند که بايد از روحانيون اطاعت کنند و دستورات آنها را در حوزه‌های سياسی مو به مو اجرا کنند. پس از استقرار حکومت روحانيون در سال‌های پس از ۱۳۶۱، هنگامی که روحانيت با تحکم از بالا با اين دانشجويان مواجه شد اکثر آنها يا در برابر روحانيت ايستادند يا فعاليت سياسی را رها کردند. استحاله‌ انجمن‌های اسلامی دانشجويی در عرض يک دهه از همراهی با روحانيت تا مخالفت صريح با روحانيت سنت‌گرا و اقتدارگرا ناشی از طلب رابطه‌ اطاعت‌آميز از دانشجويان مذهبی بود. اين روند تا امروز هم ادامه داشته و اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجويان مستقل بيشترين ميزان زندان را از دادگاه‌های نمايشی رژيم دريافت می‌کنند.

۲.۲ انجمن‌های اسلامی دانشجويان و دولت

انجمن‌های اسلامی دانشجويان و سازمان‌های دانشجويان مسلمان (که بعدا همه تحت نام واحد انجمن‌های اسلامی دانشجويان فعاليت کردند و در دفتر تحکيم وحدت گرد آمدند) نگرش‌های متفاوتی به دولت‌های شکل گرفته پس از انقلاب داشتند. آنها منتقد دولت بازرگان بودند و سياست‌های آن را به اندازه‌ کافی انقلابی نمی‌دانستند؛ در انتخاب بنی صدر به رياست جمهوری دو شقه شدند: برخی به وی رای دادند و برخی با حزب جمهوری اسلامی همراهی کرده و به حسن حبيبی رای دادند؛ پس از سقوط بنی صدر همه از دولت‌های رجايی و موسوی حمايت کردند. اما حمايت آنها نيز هيچگاه غير انتقادی نبود. آنها هيچ گاه مثل بسيجيان در دهه‌های بعد برای دولت مورد حمايت خويش به همکاری با نيروهای اطلاعاتی نپرداختند يا به عوامل نيروهای نظامی برای سرکوب دانشجويان تبديل نشدند.

آنها در فضای انقلابی به تشخيص جمعی خود عمل می‌کردند. کار شورايی يک اصل بود و افراد از رای اکثريت علی رغم ميل خود پيروی می‌کردند اما فشار از بيرون برای کنش‌های خاصی قابل قبول نبود. در ميان انجمن‌های اسلامی دانشجويان بودند کسانی که با بستن دانشگاه مخالف بودند اما بواسطه‌ اعتقاد به کار جمعی با جمع همراهی می‌کردند.

۲.۳ انجمن‌های اسلامی و حکومت

رابطه‌ ميان اعضای انجمن‌های اسلامی دانشجويان و سازمان‌های دانشجويان مسلمان با گروهی از روحانيون که با‌ آیت‌الله خمينی ارتباط نزديکی داشتند يا نماينده‌ رسمی وی بودند نسبت به رابطه با دولت وثيق‌تر بود. اما در همين حيطه نيز علی‌رغم علاقه‌ی آنان به آیت‌الله خمينی رابطه‌ مريد و مرادی حاکم نبود. برخی از فعاليت‌ها ممکن بود با روحانيون نزديک به وی هماهنگ شود. اما چه در مورد تسخير سفارت آمريکا و چه بستن دانشگاه‌ها تصميم گيری‌ها در جمع دانشجويان انجام می‌شد و تنها پس از تصميم‌گيری ممکن بود به اين دسته از روحانيون اطلاع داده شود.

۳. تشکيلات در گير در انقلاب فرهنگی

تشکيلاتی که دانشگاه‌ها را بست دولتی نبود اما تشکيلاتی که در دانشگاه‌ها دستکاری کرد و آنها را باز گشود دولتی بود. تاسيس اين نهاد حکومتی به تغيير عناوين دروس، افزودن دروس معارف اسلامی به واحدهای دانشگاهی، تغيير معيارهای گزينش دانشجو و استاد و برنامه‌های فرهنگی و اجتماعی در دانشگاه‌ها انجاميد.

اکثر دانشجويانی که دانشگاه‌ها را بستند چندان در اين فرايند مشارکت نداشتند. بسياری از دانشجويانی که در بستن دانشگاه‌ها مشارکت داشتند اصولا به دانشگاه‌ها باز نگشتند. آنها به جبهه‌ها، نهادهای انقلابی، و حوزه‌های علميه رفتند و برخی از آنها حتی دو سال بعد که دانشگاه‌ها باز شدند تمام وقت به دانشگاه باز نگشتند.

همچنين تشکيلات سراسری دانشجويان مسلمان باورمند به‌ آیت‌الله خمينی پيش از انقلاب فرهنگی وجود خارجی نداشت. دفتر تحکيم وحدت و شاخه‌های مختلف تشکيلاتی آن در سراسر کشور بعد از بسته شدن دانشگاه‌ها شکل گرفت. اصولا تشکيلات انجمن‌های اسلامی دانشجويان و سازمان‌های دانشجويان مسلمان بسيار عقب مانده‌تر از تشکيلات انجمن‌های دانشجويان مسلمان و گروه‌های مارکسيست (مثل دانشجويان پيشگام) و مائوئيست (مثل گرو پيکار) در دانشگاه‌ها بود. بدين ترتيب نمی‌توان پذيرفت که حاکميت از بيرون و در دادن خط به دانشجويان، جريان بسته شدن دانشگاه‌ها را هدايت کرده باشد.


پيامدها

۱. تشديد روند حذف و تحکيم قدرت روحانيت

روند حذف که از روز نخست بعد از انقلاب آغاز شد و در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ با تسخير سفارت آمريکا و سقوط دولت بازرگان يکی از مراحل اصلی خود را پشت سر گذاشت (حذف نيروهای ملی و مذهبی از قدرت) در انقلاب فرهنگی به همه‌ گروه‌های سياسی غير باورمند به آیت‌الله خمينی رسيد.

اتخاذ نظام گزينش ايدئولوژيک برای انتخاب دانشجو و استاد بسياری از شهروندان را از حق تحصيل محروم کرد تا مبادا چند نفری از مخالفان به دانشگاه راه يابند. در سال‌های ابتدايی پس از بازگشايی نظام گزينش حتی تا آنجا پيش می رفت که دانشجويان غير همرنگ را از طریق تحقيقات محلی از مرحله ‌کنکور حذف می‌کرد. عدم مخالفت برای اين سيستم کافی نبود.

حذف مخالفان جدی روحانيت حاکم در فضای دانشگاه‌ها فرصت خوبی را برای رژيم جهت زندانی کردن دانشجويان مخالف و اعدام برخی از آنها و بستن نشريات و منافذ آزادی بيان آنها فراهم کرد. دانشجويان مخالف در شرايط فقدان فضايی برای تنفس به سرعت روابط ميان خود را از دست داده و از فضای سياسی حذف شدند. اين امر به تحکيم بيشتر قدرت روحانيت حاکم انجاميد.

۲. تشديد فرار مغزها

فرار مغزها از دوران نا آرامی‌های انقلاب در سال ۱۳۵۷ آغاز شد و پس از براندازی رژيم پهلوی تشديد شد. اما با انقلاب فرهنگی رسما به بسياری از نخبگان کشور اعلام شد که ديگر جايی در موسسات آموزشی و پژوهشی ندارند و آنها که اکثرا درس خوانده‌ی اروپا و آمريکا بودند به آن مناطق مهاجرت کردند. اين فرار مغزها در رشته‌های فنی و پزشکی شديدتر بود و در حوزه‌های هنری و علوم انسانی و اجتماعی شدت کمتری داشت.

۳. افت کيفی دانشگاه‌ها

پس از بسته شدن دانشگاه‌ها و مدارس عالی، اين موسسات ميان دو تا سه سال بسته بودند که همين امر به تنهايی خسارت بزرگی برای يک کشور به حساب می‌آيد. پس از پيروزی انقلاب اساتيد خارجی ايران را ترک کرده بودند. پس از انقلاب فرهنگی اين دانشگاه‌ها بودند که اساتيد ايرانی را اخراج می‌کردند (حدود ۷۰۰ عضو هيئت علمی). بسياری نيز بدون اخراج، خود راه خروج از دانشگاه و مهاجرت را بر گزيدند.

با انقلاب فرهنگی و ديدگاه ضد نخبه‌گرايانه‌ای که در ميان انقلابيون وجود داشت جزيره‌های کيفيت مثل دو دانشگاه شيراز و صنعتی شريف عمدتا از ميان رفت و ديگر قرار نبود دانشجو و استاد ايرانی با دانشجو و استاد آمريکايی يا انگليسی به رقابت بپردازد و در حد همان استانداردها قرار گيرد.

با تصفيه‌خوش استعدادترين دانشجويان که با رقابت شديد در کنکور به دانشگاه‌ها آمده بودند مسئولان جديد با نگاه به مستضعفان سهميه‌هايی برای مناطق محروم در نظر گرفتند که بعدا به خانواده‌ شهدا و بسيجيان جبهه رفته (و بعدا جبهه نرفته) و بسياری ديگر از اقشار بسط يافت و ورود به دانشگاه را به پاداشی برای ايثار و محروميت تبديل کرد. اين امر بهترين دانشگاه‌های کشور را به سطح دبيرستان تنزل داد.

...........................................................................................................................................................................................
یادداشت‌های نویسندگان منعکس‌کننده نظر رادیو فردا نیست.
XS
SM
MD
LG