لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۱:۵۷

زنجير و زنجيره‌های قتل نويسنده


بکتاش آبتین در تیرماه امسال پس از انتقال به بیمارستان
بکتاش آبتین در تیرماه امسال پس از انتقال به بیمارستان

یادداشتی از شهلا شفیق: تيرماه ۱۴۰۰، عکس آبتين بکتاش نويسنده زندانی، پای در زنجير روی تخت بيمارستان منتشر شد. حالا، در دی ماه، بکتاش به سبب ابتلا به کرونا در خطر مرگ است و ناگزير در وضعيت بی‌هوشی مصنوعی قرار گرفته است.

همان منطقی که زنجير را بر پای آبتين بکتاش بسته بود، امروز او را تا پای مرگ برده است. نويسنده را در زنجير کرده‌اند تا هنگام انتقال از زندان به بيمارستان فرار نکند. گویی مجرمی بس خطرناک!

اما آبتين به کدام جرم به حبس محکوم شده است؟ عضويت در کانون نويسندگان، انتشار نشریه‌ داخلی کانون نویسندگان ایران، مشارکت در تدوین کتاب تاریخچه‌ کانون و بیانیه‌های کانون، شرکت در مراسم سالگرد شاملو و حضور در مراسم قربانيان قتل‌های سياسی زنجيره‌ای.

چه گوياست که اينجا هم پای زنجير به ميان می‌آيد. به راستی حلقه‌های زنجيره قتل‌های سياسی در نيمه دوم دهه هفتاد از همان آلياژی ساخته شده که زنجير پای نويسنده بر تخت بيمارستان در سال ۱۴۰۰. جرم انسان‌های شريفی هم که در جريان قتل‌های سياسی موسوم به زنجيره‌ای کشته شدند، تنها و تنها دفاع از آزادی‌های بنيادی انسانی و حقوق شهروندی بود: چه شخصيت‌های سياسی داريوش و پروانه فروهر، و چه نويسندگان و شاعران و مترجمان، سيرجانی، تفضلی، مختاری، پوينده، شريف، نورعلائی، حاجی‌زاده، زال‌زاده و...

با يادآوری نام‌شان يکی از سروده‌های درخشان شاعر بزرگ‌مان سيمين بهبهانی به خاطرم می‌آيد که فضای قتل اهل قلم و انديشه و آزادی را با حساسيتی تکان‌دهنده ترسيم می‌کند.

سيمين در اين شعر که عنوانش را «يکی مثلاً اينکه» گذاشته از دلهره‌هایی می‌گويد که هر سحرگاه به سراغش می‌آيند؛ يکی يکی:

یکی مثلاً اینکه چگونه نگه دارم/ امانتِ یاران را به چنگِ خطر مانده
یکی مثلاً اینکه به خاک فرو خفتند/ و خونِ قلم‌هاشان به کوی و گذر مانده
چه سرخ و چه عطرآگین! شکفته ولی خونین/ گلی که جدا از بُن، کنارِ تبر مانده
خشونت این آزار، اگر کم اگر بسیار/ چو خنجر و چون سوزن میانِ جگر مانده
بود که بر آرد سر قیامت از این مجمر/ که در دلِ خاکستر هنوز شرر مانده

...............

سال‌هاست جامعه ايران بی‌وقفه در اين فضای خشونت و آزار و دلهره تنفس می‌کند، چرا که ايدئولوژی راهبر جمهوری اسلامی قتل و جنايت را در قلب استراتژی حکمرانی قرار می‌دهد. چنانکه آرنت تحليل می‌کند، ترور که در حکومت استبدادی ابزاری برای امحای مخالفان است، جايگاهی مرکزی در نظام‌هایی دارد که بر پايه ايدئولوژی‌های توتاليتر شکل می‌گيرند. و به تبع آن سانسور و ارعاب فراگير نيز خصيصه ماهوی اينگونه نظام‌هاست که در پی تحميل الگوی عقيدتی خود بر نظم زندگی جمعی و فردی هستند.

فهم اين نکته ياری می‌کند توجه کنيم چه ربط تنگاتنگی ميان موقعيت حبس مرگبار آبتين بکتاش و قتل‌های سياسی زنجيره‌ای که بيرون از زندان انجام گرفته وجود دارد؛ و نيز ربط درونی اين قتل‌ها را با جنايات سياسی دريابيم که دهه شصت از آن خونبار است. اين دوره شاهد هزاران قتل سياسی در درون و بيرون زندان‌های جمهوری اسلامی است.

اکنون محاکمه حميد نوری در استهکلم، بزرگترين پرونده اين جنايت‌ها را پيرامون کشتار جمعی زندانيان سياسی در تابستان ۶۷ گشوده است. اميد که گشاينده راهی باشد برای باز کردن پرونده ديگر جنايات‌های سياسی در دهه شصت، قتل‌های سياسی زنجيره‌ای در دهه ۷۰، کشتار معترضان در دی ۹۶ و آبان ۹۸، و ده‌ها قتل سياسی ديگر که جمهوری اسلامی مرتکب شده و می‌شود.

يادآوری سلسله اين جنايت‌های سياسی کافی است تا مشاهده کنيم چگونه جمهوری اسلامی، از امحای مخالفان سياسی متشکل در سازمان‌ها و گروه‌ها در دهه آغازين، به سرکوب خونبار اعتراضات مردمی گذر کرده و در همان حال که هر صدای حق‌خواهی را در گلو خفه می‌کند، مهار سانسور و اراده ارعاب را وا نمی‌نهد.

رسانه‌ها اجازه و امکان خبررسانی و مستندسازی رخدادها را ندارند. حکومت در همان حال که با صرف هزينه‌های هنگفت از ثروت ملی محصولات دستگاه عريض و طويل پروپاگاندايش را تبليغ و ترويج می‌کند، از مجازات نويسندگان نافرمان باز نمی‌ايستد و هدف اين مجازات‌ها علاوه بر استيلای سانسور، ارعاب اهل قلم هم هست.

حکم زندان سه تن از اعضای کانون نويسندگان ايران، رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن در دی‌ماه ۱۳۹۸ نمونه‌ای شاخص از اين سياست است، و ميوه مسموم آن، وضعيتِ بس رنجبار و خطرناکِ آبتين بکتاش.

وقتی او را در ميانه مرگ و زندگی نظر می‌آورم، صد کاش بر زبانم می‌آيد. کاش آبتين بکتاش از بی‌هوشی مصنوعی به درآيد. کاش از حبس رها شود و بار ديگر قلم به دست بگيرد. کاش مبارزه بر عليه سانسور و سرکوب جمهوری اسلامی تداومی چنان يابد که ملت ايران از زندان حاکمان مرگ‌انديش و جنايت‌پيشه رها شود. کاش مردم بتوانند سرنوشت خويش را به دست گيرند.

یادداشت‌ها نظرات نویسندگان‌شان را بازتاب می‌دهند و الزاماً بازتابی از دیدگاه رادیوفردا نیستند.
  • 16x9 Image

    شهلا شفیق

    شهلا شفیق، جامعه‌شناس، پژوهشگر و نویسنده ایرانی مقیم فرانسه است. او از دریافت‌کنندگان نشان لژیون دونور است.

XS
SM
MD
LG