دولت اوباما در آغاز هر دو دوره به صراحت پیشنهاد مذاکرهٔ مستقیم با جمهوری اسلامی را مطرح کرده اما با دشمنی کینهتوزانهٔ رهبر جمهوری اسلامی مواجه شدهاست. علی خامنهای علیرغم رهبری یک کشور استبدادی هنوز خود را انقلابی (البته در صحنهٔ سیاست خارجی و برای براندازی امپریالیسم و تاسیس نظام امپریالیستی جمهوری اسلامی) و مصالحهناپذیر معرفی میکند: «من دیپلمات نیستم، انقلابیم. به همین علت صریح، صادقانه و قاطعانه حرف میزنم.» (تابناک، ۱۹ بهمن ۱۳۹۱) صراحت، صداقت و قاطع بودن در دشمنی و نفرت ارزش و اعتباری برای هیچ مقام سیاسی فراهم نمیکند چون از سیاستمداران انتظار میرود که دیپلمات (اهل مذاکره و مصالحه) باشند و نه جاهطلب و سلطهجو و در پی برپا داشتن امپراتوری به هزینهٔ فلاکت دهها میلیون ایرانی ناشی از تحریمها و احتمالا جنگ.
در شرایط امروز ایران مصالحه با اصلاحطلبان در داخل و کاهش تنش در خارج و لغو تحریمها به نفع جمهوری اسلامی است. اما مقامات جمهوری اسلامی در سیاست خارجی مدام از دشمن سخن میگویند. غیر از این، ماشین سرکوب حکومت در حوزهٔ سیاست داخلی هر روز در کار قتل و شکنجه و ترور و بازداشت و ضرب و جرح دگرباوران، دگراندیشان و دگرباشان است. به همین دلیل قوهٔ دافعهٔ جمهوری اسلامی بسیار قویتر از قوهٔ جاذبهٔ آن است و نظام سیاسی دوستان بسیار اندکی در داخل و خارج دارد.
هرگاه فرصت حل اختلاف میان جمهوری اسلامی و کشورهایی که روابط میان آنها دوستانه نیست فراهم شده مقامات جمهوری اسلامی آن را هدر دادهاند. در داخل نیز اصولا با در اختیار داشتن داغ و درفش نیازی به کاهش تنش نمیبینند.
جمهوری اسلامی بدون خصومت دائمی، تهدید جنگ و اِعمال ترور نمیتواند زندگی کند. چرا؟
چرا دشمنتراشی؟
جنگ و تخاصم و ترور به زندگی افرادی با شخصیت اقتدارگرا یا گروههای اقتدارگرا معنی میبخشد. دشمنی واقعی یا تخیلی میتواند موجب بسیج اجتماعی و انسجام اجتماعی در گروههایی خاص شود و سرکوب مخالف را تحت عنوان عامل دشمن تسهیل کند. دشمن، خواه تهدید بالقوهای را در بر داشته باشد یا نداشته باشد یا اصولا توهمی باشد میتواند در ایجاد یک هویت توهمی مرتبط با تخیلات جمعی نقش موثری بازی کند. «دشمن» به افرادی که به واسطهٔ کمبود سرمایهٔ علمی و اجتماعی مشکل احساس امنیت شخصی دارند نوعی احساس امنیت کاذب میدهد. نفرت از یک گروه خاص به این افراد این تصور را انتقال میدهد که دارای یک گروه اجتماعی منسجم برای دفاع از خود هستند. همان طور که عشق، انرژی مثبت و امید ایجاد میکند تنفر میتواند انرژی (منفی) و یاس ایجاد کند که خود محرک هستند.
احساس نفرت و انداختن همهٔ مشکلات به گردن دشمن، انسانها از دو دغدغهٔ آزاردهنده رها میکند: ۱) احساس مسئولیت و تصور مورد سرزنش واقع شدن به واسطهٔ عدم توجه کافی به مسئولیتها، و ۲) بر عهده گرفتن خطاها و اشتباهات. انتساب هر گونه تهدید و مشکل به خارج از جامعه و گروه خودی و از اینرو احساس خودمعصومپنداری در همهٔ شرایط، خود-ارضاکننده است. رها شدن از هر دو دغدغه در احساس تعالی و برگزیدگی و نمایندگی خدا و خیر در جهان نقشی کلیدی بازی میکنند.
دشمنتراشی تحت عناوین ظاهرالصلاحی چون محافظت از ملت، حفظ اسلام، دفاع از مقدسات، مبارزه با فساد غرب، و مانند آنها صورت میگیرد. به همین علت خطابههای رهبران جمهوری اسلامی پیامدهای امنیتی سهمگینی میتوانند داشته باشند و باید آنها را جدی گرفت.
گزینش و برساختن آگاهانهٔ دشمن
ایالات متحدهٔ امریکا و اسرائیل در سی و چهار سال گذشته هیچ تهدیدی علیه دولت-ملت ایران نبودهاند و تنها به تهدیدات جمهوری اسلامی عکس العمل نشان دادهاند. طرح «وجود گزینهٔ نظامی روی میز» توسط دولت ایالات متحده هم صرفا ابزاری برای پیشبرد مذاکرات اتمی بوده و نه تهدید مستقیم حملهٔ نظامی. جمهوری اسلامی صرفا برای اهداف سیاسی داخلی و منطقهای این دو کشور را به عنوان دشمن «انتخاب» کردهاست.
فراموش نکنیم که حملهٔ نظامی آمریکا به طبس پس از گروگانگیری دیپلماتهای این کشور در تهران صورت گرفت. روسیه و چین در حدی گسترده مسلمانان داخل کشور خود را سرکوب میکنند در حالی که ایالات متحده چنین رهیافتی را اصولا به ادیان و مذاهب نیز ندارد.
ایالات متحده و اسرائیل به عنوان دولی عملگرا دارای دوستان ابدی و دشمنان ابدی نیستند اما جمهوری اسلامی بر اساس اقتضائات اسلامگرایانه چنین دوستان و دشمنانی را برای خود تعریف کردهاست.
نقش «دیگری» یا «دیگر»ها (که از آنها با عناوین تحقیرآمیزی مثل همجنسبازان، منافقان، فتنهگران، صهیونیستها، امپریالیستها، منحرفین، سادهلوحها، بازیخوردهها، بیبصیرتان) آن است که نخست یک جامعهٔ توهمی از خودیها ایجاد کنند تا در برابر دیگری بایستد و از خلوص تصور شدهٔ آن محافظت کند و بعد به طور مصنوعی با استفاده از قوای قهریه تحکیم شود.
فرایند و فرآورده
دشمنتراشی یک فرایند است که در آن آگاهانه بودن انتخاب دشمن و نیاز به دشمن برای اهدف مشخص به تدریج آشکار میشود. همچنین مقاطع و روشهایی برای حل کشمکشها وجود دارد که پرهیز از آنها خود بینهٔ تصمیم به دشمنتراشی و کینتوزی است. فراوردهٔ این فرایند، «دشمن»ی موهوم است که با گذشت زمان و بر اساس رفتارهای گروه کینتوز به «دشمن» واقعی تبدیل میشود. از همین جهت است که باید دشمنتراشیها را جدی گرفت. از این جهت کسانی که خطابههای نفرتانگیز مقامات جمهوری اسلامی را به گونهای دیگر تفسیر میکنند (منظوری نداشتهاند، مصرف داخلی دارد، در فارسی به معنایی دیگر است، ...) به آنها مجال میدهند که از زیر بار مسئولیت سخنان و رفتارهای خود بگریزند.
خیال یا تفسیر خلاق و مصور رویدادها با بازی یک گروه یا کشور به عنوان دشمن به یک نیاز پاسخ میدهد. پس از آن که یک گروه کوچک (اسلامگرا، فاشیستی یا مارکسیستی) دنیای خیالی یا درام خود را آفرید وارد فرایند نوعی همگرایی نمادین میشود تا به دشمن صورت واقعی ببخشد. چرخ این فرایند را تمامیتخواهی به راه میاندازد و در میانهٔ راه عوامل و مولفههای دیگر مثل اقتدارگرایی، انسانهراسی، نژادپرستی، زنهراسی، ترس از غیر یا دیگری و مانند آنها بدان میپیوندند.
تمامیتخواهی، دشمنی را خلق میکند که نه به خاطر رفتار و کردارش (که قابل تغییرند) بلکه به دلیل وجود و ماهیت فلسفی و هستیشناختیاش دشمن به شمار میآید. همان طور که دشمنسازی از یهودیان (صرفا به دلیل یهودی بودن و نه اعمالی که انجام میدهند) توسط رژیم نازی آلمان به کشتار یهودیان و جنگ جهانی دوم انجامید دشمنسازی جمهوری اسلامی از غرب (صرفا به دلیل غربی بودن و تاسیس تمدن غرب) نیز دارای چنین ظرفیتی است. از همین جهت اسلامگرایان به صورت یک مخاطرهٔ امنیتی مطرح میشوند چون غرب یا مخالفان خود را نه به دلیل اعمال آنها بلکه به دلیل صرف «وجود» دشمن میانگارند.
پاکسازی میکرب
کاری که علی خامنهای و محمد تقی مصباح یزدی در دو دههٔ گذشته و پیش از آن خمینی کردهاند آن است که جنگ و ترور را نه به عنوان ضرورت و عامل بقا (که اگر این طور بود با تغییر شرایط عناصر دیگری به عنوان عامل بقا قابل طرح بودند) بلکه به عنوان فضیلت مطرح میکنند، فضایلی که موجب ترویج ایدئولوژی و قدرت کاست حکومتی میشود. جنگ و ترور فضیلت است چون دشمنانی را که مخرب خوبیها در دنیا هستند نابود میکنند. تصور مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی به صورت میکرب در بیان خامنهای (همان تصور یهودیها به صورت بیماری در آلمان نازی) مبتنی است بر افکندن ترس در دل مخاطبان از گروهی که هیچ خطری برای جامعه ایجاد نمیکنند مگر به چالش کشیدن اقتدار تمامیتگرایانهٔ «رهبر» یا «پیشوا.»
خلوص ایدئولوژیک
رهبران جمهوری اسلامی حاضرند میلیونها ایرانی و غیر ایرانی را به کشتن دهند تا خلوص ایدئولوژیک خود را به اثبات برسانند و نقش "خون خدا" را بازی کنند. اگر رهبران به خاطر این خونریزیها مورد سرزنش قرار گیرند مسئولیت آنها به گردن دیگران انداخته میشود. برای آن که خمینی از مسئولیت ادامهٔ جنگ پس از فتح خرمشهر مبرا شود طرفداران وی کسانی مثل هاشمی رفسنجانی یا محسن رضایی یا میر حسین موسوی را مقصر تداوم جنگ (با عدم حمایت کافی از رزمندگان یا رویکرد به دیپلماسی) معرفی میکنند. هنوز در جمهوری اسلامی مشخص نیست چه کسی مسئولیت یک مجموعه عملیات اشتباه را که در هر یک هزاران بسیجی قربانی شدند بر عهده دارد. پاسخ مقامات به این گونه پرسشها آن است که به تکلیف عمل میکردهاند و مسئول نتیجه نیستند.
نقش داستان و روایت
دشمنتراشی نه در ظرف عقل و استدلال بلکه در داستان و روایت کاشته میشود. به عنوان مثال برای دشمن تراشی در جمهوری اسلامی به سراغ کودتا علیه دکتر مصدقی میروند که هم شخص وی کافر معرفی شده و هم روحانیون آن دوره از کودتا علیه وی پشتیبانی کردهاند. در اینجا فقط داستان کودتاست که به کار میخورد نه ابعاد و اجزای دیگر مسئله.
تقسیمات دوگانه مثل «اسلام امریکایی و اسلام ناب»، «شیطانی و الهی»، «طاغوتی و انقلابی» و مانند آنها که ذهن را از تحلیل و تبیین رها ساخته و احساس کاذب فهم میدهند برای دشمن تراشی بسیار موثر هستند. این گونه تقسیمات تاریخ را در قالب خیر و شر دراماتیزه میکنند و پیشگویان میتوانند وعدهٔ پیروزی خیر بر شر را به مخاطبان خود بدهند، کاری که خمینی و خامنهای هر روز میکرده و میکنند. همین دوگانهها هستند که زبان استعاری ارجاع به دشمن را بر میسازند.
موسیقی مرگ
در این تئاتر دشمنی از همهٔ اندوختهها و میراث فرهنگی استفاده میشود. برای نمونه، از ابتکارات موفق جمهوری اسلامی تبدیل روضهخوانی و نوحهخوانی به موسیقی مرگ و خشونت است. افرادی که در جلسات روضهخوانی و نوحهخوانی دولتی شرکت میکنند آن چنان از حیث عاطفی دستکاری شده و آمادهٔ خشونت میشوند که قدرت کشتن افراد معمولی در خیابان را به عنوان دشمنان اسلام و خدا پیدا میکنند. آنها بدان مرحله ارتقا مییابند که شهروندان معترض را از بالای پل به پایین پرتاب یا به سوی آنها تیراندازی کنند. این نوع موسیقی نوعی حس قهرمانی و غیرت و مردانگی را به مخاطب القا میکند، القای حس نیاز به تنبیه خود و خالصسازی خود از طریق کشتن دیگران یا اعمال خشونت علیه دیگران.
در شرایط امروز ایران مصالحه با اصلاحطلبان در داخل و کاهش تنش در خارج و لغو تحریمها به نفع جمهوری اسلامی است. اما مقامات جمهوری اسلامی در سیاست خارجی مدام از دشمن سخن میگویند. غیر از این، ماشین سرکوب حکومت در حوزهٔ سیاست داخلی هر روز در کار قتل و شکنجه و ترور و بازداشت و ضرب و جرح دگرباوران، دگراندیشان و دگرباشان است. به همین دلیل قوهٔ دافعهٔ جمهوری اسلامی بسیار قویتر از قوهٔ جاذبهٔ آن است و نظام سیاسی دوستان بسیار اندکی در داخل و خارج دارد.
هرگاه فرصت حل اختلاف میان جمهوری اسلامی و کشورهایی که روابط میان آنها دوستانه نیست فراهم شده مقامات جمهوری اسلامی آن را هدر دادهاند. در داخل نیز اصولا با در اختیار داشتن داغ و درفش نیازی به کاهش تنش نمیبینند.
جمهوری اسلامی بدون خصومت دائمی، تهدید جنگ و اِعمال ترور نمیتواند زندگی کند. چرا؟
چرا دشمنتراشی؟
جنگ و تخاصم و ترور به زندگی افرادی با شخصیت اقتدارگرا یا گروههای اقتدارگرا معنی میبخشد. دشمنی واقعی یا تخیلی میتواند موجب بسیج اجتماعی و انسجام اجتماعی در گروههایی خاص شود و سرکوب مخالف را تحت عنوان عامل دشمن تسهیل کند. دشمن، خواه تهدید بالقوهای را در بر داشته باشد یا نداشته باشد یا اصولا توهمی باشد میتواند در ایجاد یک هویت توهمی مرتبط با تخیلات جمعی نقش موثری بازی کند. «دشمن» به افرادی که به واسطهٔ کمبود سرمایهٔ علمی و اجتماعی مشکل احساس امنیت شخصی دارند نوعی احساس امنیت کاذب میدهد. نفرت از یک گروه خاص به این افراد این تصور را انتقال میدهد که دارای یک گروه اجتماعی منسجم برای دفاع از خود هستند. همان طور که عشق، انرژی مثبت و امید ایجاد میکند تنفر میتواند انرژی (منفی) و یاس ایجاد کند که خود محرک هستند.
احساس نفرت و انداختن همهٔ مشکلات به گردن دشمن، انسانها از دو دغدغهٔ آزاردهنده رها میکند: ۱) احساس مسئولیت و تصور مورد سرزنش واقع شدن به واسطهٔ عدم توجه کافی به مسئولیتها، و ۲) بر عهده گرفتن خطاها و اشتباهات. انتساب هر گونه تهدید و مشکل به خارج از جامعه و گروه خودی و از اینرو احساس خودمعصومپنداری در همهٔ شرایط، خود-ارضاکننده است. رها شدن از هر دو دغدغه در احساس تعالی و برگزیدگی و نمایندگی خدا و خیر در جهان نقشی کلیدی بازی میکنند.
دشمنتراشی تحت عناوین ظاهرالصلاحی چون محافظت از ملت، حفظ اسلام، دفاع از مقدسات، مبارزه با فساد غرب، و مانند آنها صورت میگیرد. به همین علت خطابههای رهبران جمهوری اسلامی پیامدهای امنیتی سهمگینی میتوانند داشته باشند و باید آنها را جدی گرفت.
گزینش و برساختن آگاهانهٔ دشمن
ایالات متحدهٔ امریکا و اسرائیل در سی و چهار سال گذشته هیچ تهدیدی علیه دولت-ملت ایران نبودهاند و تنها به تهدیدات جمهوری اسلامی عکس العمل نشان دادهاند. طرح «وجود گزینهٔ نظامی روی میز» توسط دولت ایالات متحده هم صرفا ابزاری برای پیشبرد مذاکرات اتمی بوده و نه تهدید مستقیم حملهٔ نظامی. جمهوری اسلامی صرفا برای اهداف سیاسی داخلی و منطقهای این دو کشور را به عنوان دشمن «انتخاب» کردهاست.
فراموش نکنیم که حملهٔ نظامی آمریکا به طبس پس از گروگانگیری دیپلماتهای این کشور در تهران صورت گرفت. روسیه و چین در حدی گسترده مسلمانان داخل کشور خود را سرکوب میکنند در حالی که ایالات متحده چنین رهیافتی را اصولا به ادیان و مذاهب نیز ندارد.
ایالات متحده و اسرائیل به عنوان دولی عملگرا دارای دوستان ابدی و دشمنان ابدی نیستند اما جمهوری اسلامی بر اساس اقتضائات اسلامگرایانه چنین دوستان و دشمنانی را برای خود تعریف کردهاست.
نقش «دیگری» یا «دیگر»ها (که از آنها با عناوین تحقیرآمیزی مثل همجنسبازان، منافقان، فتنهگران، صهیونیستها، امپریالیستها، منحرفین، سادهلوحها، بازیخوردهها، بیبصیرتان) آن است که نخست یک جامعهٔ توهمی از خودیها ایجاد کنند تا در برابر دیگری بایستد و از خلوص تصور شدهٔ آن محافظت کند و بعد به طور مصنوعی با استفاده از قوای قهریه تحکیم شود.
فرایند و فرآورده
دشمنتراشی یک فرایند است که در آن آگاهانه بودن انتخاب دشمن و نیاز به دشمن برای اهدف مشخص به تدریج آشکار میشود. همچنین مقاطع و روشهایی برای حل کشمکشها وجود دارد که پرهیز از آنها خود بینهٔ تصمیم به دشمنتراشی و کینتوزی است. فراوردهٔ این فرایند، «دشمن»ی موهوم است که با گذشت زمان و بر اساس رفتارهای گروه کینتوز به «دشمن» واقعی تبدیل میشود. از همین جهت است که باید دشمنتراشیها را جدی گرفت. از این جهت کسانی که خطابههای نفرتانگیز مقامات جمهوری اسلامی را به گونهای دیگر تفسیر میکنند (منظوری نداشتهاند، مصرف داخلی دارد، در فارسی به معنایی دیگر است، ...) به آنها مجال میدهند که از زیر بار مسئولیت سخنان و رفتارهای خود بگریزند.
خیال یا تفسیر خلاق و مصور رویدادها با بازی یک گروه یا کشور به عنوان دشمن به یک نیاز پاسخ میدهد. پس از آن که یک گروه کوچک (اسلامگرا، فاشیستی یا مارکسیستی) دنیای خیالی یا درام خود را آفرید وارد فرایند نوعی همگرایی نمادین میشود تا به دشمن صورت واقعی ببخشد. چرخ این فرایند را تمامیتخواهی به راه میاندازد و در میانهٔ راه عوامل و مولفههای دیگر مثل اقتدارگرایی، انسانهراسی، نژادپرستی، زنهراسی، ترس از غیر یا دیگری و مانند آنها بدان میپیوندند.
تمامیتخواهی، دشمنی را خلق میکند که نه به خاطر رفتار و کردارش (که قابل تغییرند) بلکه به دلیل وجود و ماهیت فلسفی و هستیشناختیاش دشمن به شمار میآید. همان طور که دشمنسازی از یهودیان (صرفا به دلیل یهودی بودن و نه اعمالی که انجام میدهند) توسط رژیم نازی آلمان به کشتار یهودیان و جنگ جهانی دوم انجامید دشمنسازی جمهوری اسلامی از غرب (صرفا به دلیل غربی بودن و تاسیس تمدن غرب) نیز دارای چنین ظرفیتی است. از همین جهت اسلامگرایان به صورت یک مخاطرهٔ امنیتی مطرح میشوند چون غرب یا مخالفان خود را نه به دلیل اعمال آنها بلکه به دلیل صرف «وجود» دشمن میانگارند.
پاکسازی میکرب
کاری که علی خامنهای و محمد تقی مصباح یزدی در دو دههٔ گذشته و پیش از آن خمینی کردهاند آن است که جنگ و ترور را نه به عنوان ضرورت و عامل بقا (که اگر این طور بود با تغییر شرایط عناصر دیگری به عنوان عامل بقا قابل طرح بودند) بلکه به عنوان فضیلت مطرح میکنند، فضایلی که موجب ترویج ایدئولوژی و قدرت کاست حکومتی میشود. جنگ و ترور فضیلت است چون دشمنانی را که مخرب خوبیها در دنیا هستند نابود میکنند. تصور مخالفان و منتقدان جمهوری اسلامی به صورت میکرب در بیان خامنهای (همان تصور یهودیها به صورت بیماری در آلمان نازی) مبتنی است بر افکندن ترس در دل مخاطبان از گروهی که هیچ خطری برای جامعه ایجاد نمیکنند مگر به چالش کشیدن اقتدار تمامیتگرایانهٔ «رهبر» یا «پیشوا.»
خلوص ایدئولوژیک
رهبران جمهوری اسلامی حاضرند میلیونها ایرانی و غیر ایرانی را به کشتن دهند تا خلوص ایدئولوژیک خود را به اثبات برسانند و نقش "خون خدا" را بازی کنند. اگر رهبران به خاطر این خونریزیها مورد سرزنش قرار گیرند مسئولیت آنها به گردن دیگران انداخته میشود. برای آن که خمینی از مسئولیت ادامهٔ جنگ پس از فتح خرمشهر مبرا شود طرفداران وی کسانی مثل هاشمی رفسنجانی یا محسن رضایی یا میر حسین موسوی را مقصر تداوم جنگ (با عدم حمایت کافی از رزمندگان یا رویکرد به دیپلماسی) معرفی میکنند. هنوز در جمهوری اسلامی مشخص نیست چه کسی مسئولیت یک مجموعه عملیات اشتباه را که در هر یک هزاران بسیجی قربانی شدند بر عهده دارد. پاسخ مقامات به این گونه پرسشها آن است که به تکلیف عمل میکردهاند و مسئول نتیجه نیستند.
نقش داستان و روایت
دشمنتراشی نه در ظرف عقل و استدلال بلکه در داستان و روایت کاشته میشود. به عنوان مثال برای دشمن تراشی در جمهوری اسلامی به سراغ کودتا علیه دکتر مصدقی میروند که هم شخص وی کافر معرفی شده و هم روحانیون آن دوره از کودتا علیه وی پشتیبانی کردهاند. در اینجا فقط داستان کودتاست که به کار میخورد نه ابعاد و اجزای دیگر مسئله.
تقسیمات دوگانه مثل «اسلام امریکایی و اسلام ناب»، «شیطانی و الهی»، «طاغوتی و انقلابی» و مانند آنها که ذهن را از تحلیل و تبیین رها ساخته و احساس کاذب فهم میدهند برای دشمن تراشی بسیار موثر هستند. این گونه تقسیمات تاریخ را در قالب خیر و شر دراماتیزه میکنند و پیشگویان میتوانند وعدهٔ پیروزی خیر بر شر را به مخاطبان خود بدهند، کاری که خمینی و خامنهای هر روز میکرده و میکنند. همین دوگانهها هستند که زبان استعاری ارجاع به دشمن را بر میسازند.
موسیقی مرگ
در این تئاتر دشمنی از همهٔ اندوختهها و میراث فرهنگی استفاده میشود. برای نمونه، از ابتکارات موفق جمهوری اسلامی تبدیل روضهخوانی و نوحهخوانی به موسیقی مرگ و خشونت است. افرادی که در جلسات روضهخوانی و نوحهخوانی دولتی شرکت میکنند آن چنان از حیث عاطفی دستکاری شده و آمادهٔ خشونت میشوند که قدرت کشتن افراد معمولی در خیابان را به عنوان دشمنان اسلام و خدا پیدا میکنند. آنها بدان مرحله ارتقا مییابند که شهروندان معترض را از بالای پل به پایین پرتاب یا به سوی آنها تیراندازی کنند. این نوع موسیقی نوعی حس قهرمانی و غیرت و مردانگی را به مخاطب القا میکند، القای حس نیاز به تنبیه خود و خالصسازی خود از طریق کشتن دیگران یا اعمال خشونت علیه دیگران.