رسانههای ایران این روزها به بهانه روز «وحدت حوزه و دانشگاه» بار دیگر به سراغ رابطه میان این دو نهاد فرهنگی و آموزشی رفتهاند.
فضای امسال دانشگاه و بحثها پیرامون جایگاه علوم انسانی و پروژه اسلامی کردن این علوم سبب شده تا این بار بیشترین برخوردها به موضوع نقش حوزه در اسلامی کردن علوم انسانی بازگردد.
با آن که نکته جدید مهمی در لابهلای حرفهای کلی دستاندرکارانی که در رسانهها پیرامون این روز و موضوع وحدت زبان به سخن گشودهاند به چشم نمیخورد، همزمان میتوان گفت کسی هم به طور دقیق نمیگوید معنای این وحدت چیست و رابطه این دو نهاد چه میتواند باشد و اکنون چگونه است.
۳۰ سال پیش در چنین روزهایی برای نخستین بار در فضای انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها برای اسلامی کردن آموزش و پژوهش، فکر وحدت حوزه و دانشگاه به میان آمد. در آن زمان هم کسی نمیدانست و نگفت در ورای مسائل سیاسی روز هدف از چنین وحدتی در بعد علمی چیست، چگونه باید به آن جامه عمل پوشاند و تکلیف تفاوتها چه میشود. اما همزمان در آن دوره این توهم وجود داشت که چنین وحدتی در حکومت اسلامی امری «طبیعی» و «بدیهی» است و فقط وجود اراده سیاسی برای پیاده کردن آن کفایت میکند.
سالها گذشت و این وحدت در شکل صوری آن به صورت حضور روحانیون در دانشگاهها و برگزاری همایشهای تبلیغاتی خلاصه شد. اما هر بار هم رابطه دانشگاه با حکومت دستخوش بحران میشود همگان دوباره به یاد این وحدت میافتند و در فواید و ضرورت آن چند صباحی زبان به سخن میگشایند. همان گونه که سال گذشته هم در جریان بحران سیاسی کشف شد که با وجود این وحدت سی ساله و حضور پررنگ روحانیون در دانشگاه باز هم علوم انسانی دانشگاهها مانند گذشته «منحرف» و «غربی» است.
دو سنت و دو دنیای متفاوت
آن چه دانشگاه و حوزه را از یکدیگر جدا میکند، برخلاف گفته برخی از مسئولین و دستاندرکاران توطئه حکومت پهلوی، روشنفکران «وابسته» و خارجیها (حداد عادل، مهر، ۳۰ آذر ۱۳۸۹) نیست. اهداف، موضوع کار، تاریخ، سنتها و فرهنگ این دو نهاد دارای تفاوتهای جدی هستند.
دانشگاه در اصلیترین بخش فعالیت خود باید در پیشرفت علم و شناخت انسانی مشارکت کند، پژوهش و آموزش را با یکدیگر درآمیزد و با توجه به نقشی که علم در جامعه و اقتصاد پیدا کرده وظیفه تربیت نیروی انسانی را به عهده دارد که بتواند با بازار کار در حال تحول کنونی و نیازهای آن همراه شود. کار پژوهش در دانشگاه بر پایه پرسشگری، نقد، نگاه غیرجامد و آزادی آکادمیک بنا شده است. اگر دانشگاه توانسته است در تحولات علمی، فنی و اجتماعی دو قرن گذشته دنیا نقش بسیار مهمی ایفا کند به خاطر جایگاه ویژه پژوهش و نگاه و درک باز و نقادانه، فارغ از قیدوبندها و شروط بوده است.
حوزههای علمیه دارای پیشینه، سنتهای آموزشی و وظایف دیگری هستند. کار حوزه بیشتر آموزش و تربیت روحانیون از مراجع تقلید تا روضهخوان و پیشنماز بوده است. برنامه آموزشی حوزهها و متون اصلی در طول قرنها ثابت مانده یا تحول ناچیزی پیدا کرده است. دروس اصلی حوزه مانند مقدمات زبان و ادبیّات عربی، فقه، منطق، علم کلام، تفسیر، رسایل، مکاسب، کفایه، مباحث خارج فقه و اصول، عرفان، حکمت حوزه شناختی کم و بیش مشخصی را در برمی گیرند که به طور عمده با تکیه بر متون قدیمی محدود یاد گرفته میشوند.
شاخههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی در ابعاد دانشگاهی و امروزی کمتر در حوزهها مورد بحث قرار میگیرند. حوزه در دو قرن اخیر نه تنها به دستاوردهای مهم علوم انسانی در دانشگاهها بیتوجه بوده، که گاه حتی بدون شناخت عمیق با عناوینی مانند علوم «فرنگی» و «غیراسلامی» با آنها به دشمنی برخاسته است. چند مرجع تقلید میتوان نام برد که با علوم انسانی جدید به طور واقعی آشنا بودند؟
آن گروه کوچک از حوزویان هم که با علوم جدید آشنایی عمیقتر دارند شناخت خود از این علوم را نه مدیون حوزه، که دانشگاه یا خودآموزی هستند. برای مثال، نوشتههای پژوهشی افرادی مانند محمد مفتح، مطهری یا محمدحسین بهشتی که وابستگی دوگانه (دانشگاه و حوزه) داشتند در رابطه با کار دانشگاهی بود و استفاده از عنوان «دکتر» هم نشان از ویژگی تحصیلات دانشگاهی برای آنها و جامعه بود.
آیتالله مصطفی محقق داماد که دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی است در توضیح تاریخ زندگی خود درباره دلیل رفتن به دانشگاه و تحصیل در رشته حقوق میگوید: «عرضه علوم اسلامی هیچ راهی نداشت جز این که فرد مرجع تقلید شود. البته داشتن منبر یا پیشنماز بودن هم از راههای دیگر بود که من هیچ یک را دوست نداشتم. ضمن این که مثلا از میان صد هزار نفر، دو نفر مرجع تقلید میشوند که این راه هم راه مناسبی نبود. من میخواستم از دریچه و تریبون دیگری به عرضه علوم اسلامی بپردازم.» (مهر، ۲۹ آذر ۱۳۸۹)
نوع برخورد با روشنفکری دینی
برای نشان دادن عمکرد و شیوه کار غیردانشگاهی حوزههای علمیه میتوان به نوع برخورد آنها با اندیشه جدید دینی اشاره کرد که توسط روشنفکران و اهل اندیشه حوزه اسلام در ایران و سایر کشورها به میان کشیده شده است. حوزههای علمیه اگر قرار بود با سنت، فرهنگ و روششناسی دانشگاهی به سراغ این پدیده نظری جدید بروند میبایست، برای مثال، نظریات مطرح شده توسط دکتر سروش، مجتهد شبستری، کدیور، یوسفی اشکوری، بازرگان یا دیگران را به موضوع کار و بحث کاوشگرانه حوزه و طلاب تبدیل میکردند. از سرنوشت این اندیشمندان و چگونگی برخورد حوزه همگی کم و بیش باخبریم. کار در مواردی حتی به فتوای منع خواندن مطالب این اندیشمندان و تکفیر کشانده شده است.
آیا دانشگاه هم با اندیشمندان نوآور و کسانی که در حوزه نظری مباحث بدیعی مطرح میکنند یا در پژوهشهای خود به نکات و درک جدیدی دست مییابند این گونه برخورد میکند؟
در حوزههایی که علوم انسانی دانشگاهی به کار نظری و پژوهشی میپردازند نیز میتوان به نمونههای فراوانی از رکود فکری و حتی بنبستهای حوزه اشاره کرد.
مقایسه مباحث جدید حقوقی درباره مفهوم مجازات در دنیای امروز مثال جالبی برای درک تفاوت اساسی میان دانشگاه و حوزه است. در حالی که در یک قرن اخیر نوعی انقلاب نظری درباره نوع مجازات مجرمان و تاثیر منفی خشونت ناشی از تنبیه قضایی در پژوهشهای علوم انسانی رخ داده، حوزههای ما هنوز گرفتار تکرار و بازتولید بحثهای متون درباره بریدن دست، سنگسار، قصاص و ارتداد هستند. حتی تجربه ۳۰ ساله قضایی در ایران و بحران اخلاقی و گسترش بیسابقه جرائم، حوزه را به بازاندیشی انتقادی درباره این قوانین فقهی سوق نداده است.
حوزه چه به دانشگاه میدهد؟
با چنین برنامه آموزشی و بضاعت فکری، حوزه و روحانیون حوزوی چه میتوانند به دانشگاه بدهند؟ وحدت میان این دو نهاد چه معنایی دارد و تکلیف تفاوتهای بنیادی آنها چه میشود؟ چگونه میتوان با وجود این همه تفاوت به وحدت دست یافت؟
مشکل کلیدی میان دانشگاه و حوزه نوع ورود آنها به حوزه شناخت و روششناسی آنها است. برای علوم دانشگاهی حقیقت واحد و مطلق وجود ندارد، همه عرصههای شناختی قابل نقد، تمام نشده و تمامنشدنیاند و امر قدسی مانع از پرسشگری نمیشود. در حالی که حوزههای علمیه بر اساس باور به یک حقیقت مطلق و متون مقدس شکل گرفتهاند و قرنهاست کار آنها آموزش و بازتولید این متون، تفسیر آنها و در بهترین حالت بهروز کردن آنهاست.
حتی آن چه که به عنوان فقه پویا مطرح میشود چهارچوب محدودی را در بر میگیرد. حوزه قرنهاست با وسواس و با چماق تکفیر در جستجوی طرد بدعتگذاران در علوم دینی است، در حالی که دانشگاه امروزی بر پایه بدعت بنا شده است.
پرسش دیگری که در این میان مطرح میشود این است که چگونه حوزهها بدون شناخت دقیق از دانشگاه امروزی، از شاخههای گوناگون علوم انسانی و شیوه و موضوع کار آنها میتوانند با دانشگاه وحدت کنند یا در اسلامی کردن دانشگاه مشارکت ورزند. اهل حوزه چه دانشی را برای تقسیم کردن با علوم امروزی به دانشگاه میآورند و این شناخت چه جایگاهی در فعالیت و کار نظری و فکری دانشگاه دارد؟
مفهوم وحدت دولتی
اراده سیاسی دولت در سی سال گذشته نوعی از همکاری یکسویه و اجباری را به دانشگاه تحمیل کرده است و شاید به همین خاطر هم کارنامه ۳۰ ساله این وحدت تهی است. در این سی سال کسی به فکر شرایط و موضوع این وحدت نبوده و دانشگاه به عنوان یکی از دو طرف نقش چندانی در سرنوشت این وصلت دستوری نداشته است.
وحدتی که ۳۰ سال است از آن سخن گفته میشود بیشتر شامل حضور و دخالت روحانیون حوزه علمیه در دانشگاه میشود. حضور روحانیت در دانشگاهها چه در لباس استادی و چه در قالب نمایندگی نهادهای دولتی و شبهدولتی بیش از آن که علمی و آکادمیک باشد سیاسی و نظارتی است و با تحمیل از بالا عملی شده است.
غلامعلی حداد عادل مضمون این رابطه را در مراسم امسال وحدت حوزه و دانشگاه به روشنی بیان کرده است: «وحدت بین حوزه و دانشگاه از لوازم رابطه دین و سیاست است... کسانی که طالب جدایی دین از سیاست هستند با وحدت حوزه و دانشگاه مخالفند.» (مهر، ۳۰ آذر ۱۳۸۹) این بدان معناست که حتی موضوع این وصلت دولتی و دستوری هم نمیتواند مورد بحث و نقد قرار گیرد.
چنین برداشتی از وحدت حوزه و دانشگاه از سوی دیگر مسئولین نیز به صورت امر بدیهی تکرار میشود. همین نگاه در عمل به حوزه بیشتر نقش دستگاه نظارتی و ایدئولوژیکی میدهد تا نهاد آموزشی و فرهنگی به معنای امروزی. شاید هم در پس این نگاه دولتی هدف تبدیل فرهنگ دانشگاه به فرهنگ حوزوی است.
همکاری دانشگاه و حوزه در شرایط دموکراتیک و برابر میتوانست در برخی زمینهها از بعد علمی و فرهنگی به سود هر دو نهاد باشد. شاید تنها نقطه اتصال منطقی این دو نهاد دانشکدههای الهیات و معارف اسلامی (دانشکده منقول و معقول سابق) هستند که از گذشتههای دورتر هم نوعی از همکاری وجود داشته است. این همکاری تنها به شرطی سازنده است که در آن نوعی دیالوگ نقادانه و علمی شکل گیرد و هدف درک متقابل مسائل هر حوزه و تفاوتهای روششناسانه یا معرفتشناسانه باشد. اما آیا میتوان در فضای امروز ایران امیدی به شکلگیری چنین دیالوگی داشت؟
شواهد بسیاری نشان میدهد جمهوری اسلامی به دانشگاه اعتماد ندارد و بر آن است از اهرم حوزه برای نظارت و فشار بر دانشگاه استفاده کند. وحدت مورد نظر نه روند خودانگیخته و درونی خود این نهادها، که سیاست دولت است. آیا داستان تکراری وحدت حوزه و دانشگاه چیزی بیش از این است؟
------------------------------------------------
نظرات مطرح در این مقاله الزاما دیدگاه رادیوفردا نیست.
فضای امسال دانشگاه و بحثها پیرامون جایگاه علوم انسانی و پروژه اسلامی کردن این علوم سبب شده تا این بار بیشترین برخوردها به موضوع نقش حوزه در اسلامی کردن علوم انسانی بازگردد.
با آن که نکته جدید مهمی در لابهلای حرفهای کلی دستاندرکارانی که در رسانهها پیرامون این روز و موضوع وحدت زبان به سخن گشودهاند به چشم نمیخورد، همزمان میتوان گفت کسی هم به طور دقیق نمیگوید معنای این وحدت چیست و رابطه این دو نهاد چه میتواند باشد و اکنون چگونه است.
۳۰ سال پیش در چنین روزهایی برای نخستین بار در فضای انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها برای اسلامی کردن آموزش و پژوهش، فکر وحدت حوزه و دانشگاه به میان آمد. در آن زمان هم کسی نمیدانست و نگفت در ورای مسائل سیاسی روز هدف از چنین وحدتی در بعد علمی چیست، چگونه باید به آن جامه عمل پوشاند و تکلیف تفاوتها چه میشود. اما همزمان در آن دوره این توهم وجود داشت که چنین وحدتی در حکومت اسلامی امری «طبیعی» و «بدیهی» است و فقط وجود اراده سیاسی برای پیاده کردن آن کفایت میکند.
سالها گذشت و این وحدت در شکل صوری آن به صورت حضور روحانیون در دانشگاهها و برگزاری همایشهای تبلیغاتی خلاصه شد. اما هر بار هم رابطه دانشگاه با حکومت دستخوش بحران میشود همگان دوباره به یاد این وحدت میافتند و در فواید و ضرورت آن چند صباحی زبان به سخن میگشایند. همان گونه که سال گذشته هم در جریان بحران سیاسی کشف شد که با وجود این وحدت سی ساله و حضور پررنگ روحانیون در دانشگاه باز هم علوم انسانی دانشگاهها مانند گذشته «منحرف» و «غربی» است.
دو سنت و دو دنیای متفاوت
آن چه دانشگاه و حوزه را از یکدیگر جدا میکند، برخلاف گفته برخی از مسئولین و دستاندرکاران توطئه حکومت پهلوی، روشنفکران «وابسته» و خارجیها (حداد عادل، مهر، ۳۰ آذر ۱۳۸۹) نیست. اهداف، موضوع کار، تاریخ، سنتها و فرهنگ این دو نهاد دارای تفاوتهای جدی هستند.
دانشگاه در اصلیترین بخش فعالیت خود باید در پیشرفت علم و شناخت انسانی مشارکت کند، پژوهش و آموزش را با یکدیگر درآمیزد و با توجه به نقشی که علم در جامعه و اقتصاد پیدا کرده وظیفه تربیت نیروی انسانی را به عهده دارد که بتواند با بازار کار در حال تحول کنونی و نیازهای آن همراه شود. کار پژوهش در دانشگاه بر پایه پرسشگری، نقد، نگاه غیرجامد و آزادی آکادمیک بنا شده است. اگر دانشگاه توانسته است در تحولات علمی، فنی و اجتماعی دو قرن گذشته دنیا نقش بسیار مهمی ایفا کند به خاطر جایگاه ویژه پژوهش و نگاه و درک باز و نقادانه، فارغ از قیدوبندها و شروط بوده است.
حوزههای علمیه دارای پیشینه، سنتهای آموزشی و وظایف دیگری هستند. کار حوزه بیشتر آموزش و تربیت روحانیون از مراجع تقلید تا روضهخوان و پیشنماز بوده است. برنامه آموزشی حوزهها و متون اصلی در طول قرنها ثابت مانده یا تحول ناچیزی پیدا کرده است. دروس اصلی حوزه مانند مقدمات زبان و ادبیّات عربی، فقه، منطق، علم کلام، تفسیر، رسایل، مکاسب، کفایه، مباحث خارج فقه و اصول، عرفان، حکمت حوزه شناختی کم و بیش مشخصی را در برمی گیرند که به طور عمده با تکیه بر متون قدیمی محدود یاد گرفته میشوند.
شاخههای گوناگون علوم انسانی و اجتماعی در ابعاد دانشگاهی و امروزی کمتر در حوزهها مورد بحث قرار میگیرند. حوزه در دو قرن اخیر نه تنها به دستاوردهای مهم علوم انسانی در دانشگاهها بیتوجه بوده، که گاه حتی بدون شناخت عمیق با عناوینی مانند علوم «فرنگی» و «غیراسلامی» با آنها به دشمنی برخاسته است. چند مرجع تقلید میتوان نام برد که با علوم انسانی جدید به طور واقعی آشنا بودند؟
آن گروه کوچک از حوزویان هم که با علوم جدید آشنایی عمیقتر دارند شناخت خود از این علوم را نه مدیون حوزه، که دانشگاه یا خودآموزی هستند. برای مثال، نوشتههای پژوهشی افرادی مانند محمد مفتح، مطهری یا محمدحسین بهشتی که وابستگی دوگانه (دانشگاه و حوزه) داشتند در رابطه با کار دانشگاهی بود و استفاده از عنوان «دکتر» هم نشان از ویژگی تحصیلات دانشگاهی برای آنها و جامعه بود.
آیتالله مصطفی محقق داماد که دارای تحصیلات حوزوی و دانشگاهی است در توضیح تاریخ زندگی خود درباره دلیل رفتن به دانشگاه و تحصیل در رشته حقوق میگوید: «عرضه علوم اسلامی هیچ راهی نداشت جز این که فرد مرجع تقلید شود. البته داشتن منبر یا پیشنماز بودن هم از راههای دیگر بود که من هیچ یک را دوست نداشتم. ضمن این که مثلا از میان صد هزار نفر، دو نفر مرجع تقلید میشوند که این راه هم راه مناسبی نبود. من میخواستم از دریچه و تریبون دیگری به عرضه علوم اسلامی بپردازم.» (مهر، ۲۹ آذر ۱۳۸۹)
نوع برخورد با روشنفکری دینی
برای نشان دادن عمکرد و شیوه کار غیردانشگاهی حوزههای علمیه میتوان به نوع برخورد آنها با اندیشه جدید دینی اشاره کرد که توسط روشنفکران و اهل اندیشه حوزه اسلام در ایران و سایر کشورها به میان کشیده شده است. حوزههای علمیه اگر قرار بود با سنت، فرهنگ و روششناسی دانشگاهی به سراغ این پدیده نظری جدید بروند میبایست، برای مثال، نظریات مطرح شده توسط دکتر سروش، مجتهد شبستری، کدیور، یوسفی اشکوری، بازرگان یا دیگران را به موضوع کار و بحث کاوشگرانه حوزه و طلاب تبدیل میکردند. از سرنوشت این اندیشمندان و چگونگی برخورد حوزه همگی کم و بیش باخبریم. کار در مواردی حتی به فتوای منع خواندن مطالب این اندیشمندان و تکفیر کشانده شده است.
آیا دانشگاه هم با اندیشمندان نوآور و کسانی که در حوزه نظری مباحث بدیعی مطرح میکنند یا در پژوهشهای خود به نکات و درک جدیدی دست مییابند این گونه برخورد میکند؟
در حوزههایی که علوم انسانی دانشگاهی به کار نظری و پژوهشی میپردازند نیز میتوان به نمونههای فراوانی از رکود فکری و حتی بنبستهای حوزه اشاره کرد.
مقایسه مباحث جدید حقوقی درباره مفهوم مجازات در دنیای امروز مثال جالبی برای درک تفاوت اساسی میان دانشگاه و حوزه است. در حالی که در یک قرن اخیر نوعی انقلاب نظری درباره نوع مجازات مجرمان و تاثیر منفی خشونت ناشی از تنبیه قضایی در پژوهشهای علوم انسانی رخ داده، حوزههای ما هنوز گرفتار تکرار و بازتولید بحثهای متون درباره بریدن دست، سنگسار، قصاص و ارتداد هستند. حتی تجربه ۳۰ ساله قضایی در ایران و بحران اخلاقی و گسترش بیسابقه جرائم، حوزه را به بازاندیشی انتقادی درباره این قوانین فقهی سوق نداده است.
حوزه چه به دانشگاه میدهد؟
با چنین برنامه آموزشی و بضاعت فکری، حوزه و روحانیون حوزوی چه میتوانند به دانشگاه بدهند؟ وحدت میان این دو نهاد چه معنایی دارد و تکلیف تفاوتهای بنیادی آنها چه میشود؟ چگونه میتوان با وجود این همه تفاوت به وحدت دست یافت؟
مشکل کلیدی میان دانشگاه و حوزه نوع ورود آنها به حوزه شناخت و روششناسی آنها است. برای علوم دانشگاهی حقیقت واحد و مطلق وجود ندارد، همه عرصههای شناختی قابل نقد، تمام نشده و تمامنشدنیاند و امر قدسی مانع از پرسشگری نمیشود. در حالی که حوزههای علمیه بر اساس باور به یک حقیقت مطلق و متون مقدس شکل گرفتهاند و قرنهاست کار آنها آموزش و بازتولید این متون، تفسیر آنها و در بهترین حالت بهروز کردن آنهاست.
حتی آن چه که به عنوان فقه پویا مطرح میشود چهارچوب محدودی را در بر میگیرد. حوزه قرنهاست با وسواس و با چماق تکفیر در جستجوی طرد بدعتگذاران در علوم دینی است، در حالی که دانشگاه امروزی بر پایه بدعت بنا شده است.
پرسش دیگری که در این میان مطرح میشود این است که چگونه حوزهها بدون شناخت دقیق از دانشگاه امروزی، از شاخههای گوناگون علوم انسانی و شیوه و موضوع کار آنها میتوانند با دانشگاه وحدت کنند یا در اسلامی کردن دانشگاه مشارکت ورزند. اهل حوزه چه دانشی را برای تقسیم کردن با علوم امروزی به دانشگاه میآورند و این شناخت چه جایگاهی در فعالیت و کار نظری و فکری دانشگاه دارد؟
مفهوم وحدت دولتی
اراده سیاسی دولت در سی سال گذشته نوعی از همکاری یکسویه و اجباری را به دانشگاه تحمیل کرده است و شاید به همین خاطر هم کارنامه ۳۰ ساله این وحدت تهی است. در این سی سال کسی به فکر شرایط و موضوع این وحدت نبوده و دانشگاه به عنوان یکی از دو طرف نقش چندانی در سرنوشت این وصلت دستوری نداشته است.
وحدتی که ۳۰ سال است از آن سخن گفته میشود بیشتر شامل حضور و دخالت روحانیون حوزه علمیه در دانشگاه میشود. حضور روحانیت در دانشگاهها چه در لباس استادی و چه در قالب نمایندگی نهادهای دولتی و شبهدولتی بیش از آن که علمی و آکادمیک باشد سیاسی و نظارتی است و با تحمیل از بالا عملی شده است.
غلامعلی حداد عادل مضمون این رابطه را در مراسم امسال وحدت حوزه و دانشگاه به روشنی بیان کرده است: «وحدت بین حوزه و دانشگاه از لوازم رابطه دین و سیاست است... کسانی که طالب جدایی دین از سیاست هستند با وحدت حوزه و دانشگاه مخالفند.» (مهر، ۳۰ آذر ۱۳۸۹) این بدان معناست که حتی موضوع این وصلت دولتی و دستوری هم نمیتواند مورد بحث و نقد قرار گیرد.
چنین برداشتی از وحدت حوزه و دانشگاه از سوی دیگر مسئولین نیز به صورت امر بدیهی تکرار میشود. همین نگاه در عمل به حوزه بیشتر نقش دستگاه نظارتی و ایدئولوژیکی میدهد تا نهاد آموزشی و فرهنگی به معنای امروزی. شاید هم در پس این نگاه دولتی هدف تبدیل فرهنگ دانشگاه به فرهنگ حوزوی است.
همکاری دانشگاه و حوزه در شرایط دموکراتیک و برابر میتوانست در برخی زمینهها از بعد علمی و فرهنگی به سود هر دو نهاد باشد. شاید تنها نقطه اتصال منطقی این دو نهاد دانشکدههای الهیات و معارف اسلامی (دانشکده منقول و معقول سابق) هستند که از گذشتههای دورتر هم نوعی از همکاری وجود داشته است. این همکاری تنها به شرطی سازنده است که در آن نوعی دیالوگ نقادانه و علمی شکل گیرد و هدف درک متقابل مسائل هر حوزه و تفاوتهای روششناسانه یا معرفتشناسانه باشد. اما آیا میتوان در فضای امروز ایران امیدی به شکلگیری چنین دیالوگی داشت؟
شواهد بسیاری نشان میدهد جمهوری اسلامی به دانشگاه اعتماد ندارد و بر آن است از اهرم حوزه برای نظارت و فشار بر دانشگاه استفاده کند. وحدت مورد نظر نه روند خودانگیخته و درونی خود این نهادها، که سیاست دولت است. آیا داستان تکراری وحدت حوزه و دانشگاه چیزی بیش از این است؟
------------------------------------------------
نظرات مطرح در این مقاله الزاما دیدگاه رادیوفردا نیست.