لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۷:۱۳

«واقعيت ديگران را در کادر روابطمان با آنها تعبير می‌کنيم»


رضا کاظم زاده، روانشناس مقیم بروکسل (عکس از اختر قاسمی)
رضا کاظم زاده، روانشناس مقیم بروکسل (عکس از اختر قاسمی)
به دعوت انجمن حقوق بشری اميد و با همکاری انجمن فرهنگی پرسپوليس در بروکسل، رضا کاظم زاده، روانشناس و پژوهشگر ساکن بلژيک، اخيرا بحثی در باب فرهنگ خشونت در جامعه ايران را در بروکسل آغاز کرده است. اين بحث به تدريج در راديو فردا منتشر می شود. بخش اول را می توانيد در اينجا بخوانيد. در بخش پیشین و این بخش، رضا کاظم زاده در مورد فرهنگ در زبان فازسی سخن می گويد.

این نکته را بايد در نظر گرفت که نظام فرهنگی جامعه ما در حال حاضر، در بحرانی عميق و کم سابقه بسر می برد. در نتيجه آنچه من در اينجا می گويم به اين معنی نمی باشد که ما در حال حاضر همچنان و به مانند گذشته با مدلی يکدست و کاملا هماهنگ سر و کار داريم.

با اين حال و حتی با ملاحظه ی اين بحران بی سابقه، همچنان واحدهای معنايی از نوع تعارف،‌ آبرو و احترام نقشی درجه اول در سازماندهی فرهنگ ايرانی بازی می کنند. از واحدهای معنايی ديگر در فرهنگ مان مثلا "ناموس" است. "ناموس" واحد معنايی ای است که بکار معنابخشی به برخی از روابط ميان مرد و زن در فرهنگ ما می آيد. ناموس به شکل ويژه ای رابطه ميان مرد با زن را تنظيم می‌کند.

"آبرو" در رابطه اش با "ناموس"، رابطه ميان مرد و زن را در ارتباط با فضای عمومی طوری تنظيم می‌کند که باعث می‌شود تا ما نگاهی خاص مثلا به مسايل فردی و خصوصی خودمان داشته باشيم. در مورد "تعارف" و ارتباطش با ناموس يا آبرو نيز می توان به نکاتی اشاره کرد‌.
"آبرو" در رابطه اش با "ناموس"، رابطه ميان مرد و زن را در ارتباط با فضای عمومی طوری تنظيم می‌کند که باعث می‌شود تا ما نگاهی خاص مثلا به مسايل فردی و خصوصی خودمان داشته باشيم. در مورد "تعارف" و ارتباطش با ناموس يا آبرو نيز می توان به نکاتی اشاره کرد‌.

در تاثير گذاری بر منش و رفتار ما، اين نوع واحدهای معنايی به مراتب از دستگاه های معناسازی در يک فرهنگ (مثلا دين يا هنر) عميق تر و موثرتر عمل می کنند چرا که ناخودآگاه تر عمل می کنند. در عين حال واحدهای معنايی در هر فرهنگی از منطقی واحد برخوردارند.

يعنی مثلا "احترام"،‌ "تعارف" و "آبرو" در کارکردهايشان از منطقی مشابه پيروی می‌کنند. بی دليل نيست اگر از يک سو مثلا "آبرو" داری داريم و از يک سوی ديگر اصلی به نام "غيرت".


واحدهای معنايی "ساختگی" و در نتيجه "اکتسابی" هستند. يعنی بخش عمده‌ای در آن جامعه بايد بهش عمل کنند تا ما آن را واحد معنايی بشناسيم. "همسان‌گردانی افتراقی" يعنی اين که مثلا واحدهای معنايی "تعارف" و "آبرو" و ...، در ضمن اين که ما ايرانيان را به هم نزديک می‌کند از سوی ديگر ما را از مردمان متعلق به فرهنگی ديگر متفاوت می سازد. تا جايی که حتی گاهی بعضی از واحدهای معنايی مانند "تعارف" هيچ معادلی مثلا در زبان های اروپايی برای خود نمی يابد. برای آن که پديده ای مانند تعارف را بتوان واحد معنايی به شمار آورد لازم است تا "اکثريت" افراد متعلق به حوزه ی فرهنگ ايرانی کم و بيش از آن تبعيت کنند.

در ضمن به لحاظ تاريخی نيز بايد قدمت داشته باشد. مثلا آن پديده هايی که امروز تحت عنوان "مُد" می فهميم، در عين حالی که می تواند بسيار فراگير نيز باشد اما از آنجايی که زودگذر و ناپايدار است واحد معنايی محسوب نمی شود.

اين واحدها درعين حال به طور مستقيم با "ارزش‌های اجتماعی" در يک فرهنگ در ارتباط قرار دارند. مثلا در جامعه ی ما، رعايت آداب و معاشرت به طور مستقيم با واحدهای معنايی مانند "تعارف" و "آبرو" ربط دارد.

تصور کنيد مثلا شوهری پس از آمدن به خانه به همسرش يک دسته گل هديه می‌دهد. از نظر شما اين زن چه معناهايی می‌تواند به اين عمل شوهر خود بدهد؟
"نشانه ی عشق شوهر است". ديگر چه؟
"اين عمل بدی مرتکب شده و بدين تريب می خواهد عذرخواهی کند".... ديگر چه؟
"شايد خواست يا انتظاری دارد" و غيره.

بدين ترتيب در جامعه بسياری از رفتارها را می توان معناهای گوناگون داد و بدين ترتيب آن را در مجموعه های مختلف قرار داد. در هيچ فرهنگی معنای عمل يک فرد را از خود او نمی پرسند مگر اين که مشکل يا سوتفاهمی ايجاد شود و راه ديگری جز صحبت کردن در مورد رابطه باقی نمانده باشد. در حالت عادی برای فهم منظور ديگری به مجموعه هايی که فرهنگ در اختيارمان قرار داده مراجعه می کنيم.

مثلا در مجموعه های زن برای فهم معنای دسته گل، "عشق"، "عذرخواهی"، "تقاضا" و غيره وجود دارد. او در چارچوب همين موارد انتخاب می کند. انتخاب ها در قالب مجموعه های گوناگون در کادر فرهنگ انسجام يافته اند. يعنی در درجه ی نخست بر اساس فرهنگی که در درون آن زندگی می کنيم انتخاب صورت می گيرد. البته تجربه ی فردی گاهی ميزان احتمال يک معنا را در موقعيتی خاص افزايش يا کاهش می دهد.
بدين ترتيب ما با "واقعيت" ديگری مستقيما تماس نداريم. مدام داريم "واقعيت" ديگران را در کادر روابطمان با آنها تعبير می‌کنيم. برای فهم هر پديده و رويدادی که به رابطه ی شما با ديگران برميگردد (درست مانند مثالی که در بالا بدست دادم)، مجبوريد به فرهنگی که در آن به سر می بريد متوسل شويد.

بدين ترتيب ما با "واقعيت" ديگری مستقيما تماس نداريم. مدام داريم "واقعيت" ديگران را در کادر روابطمان با آنها تعبير می‌کنيم. برای فهم هر پديده و رويدادی که به رابطه ی شما با ديگران برميگردد (درست مانند مثالی که در بالا بدست دادم)، مجبوريد به فرهنگی که در آن به سر می بريد متوسل شويد. اين امر در مورد واحدهای معنايی حتی از اهميت بيشتری برخوردار است. مثلا‌ً تعارف کردن. وقتی من با يک ايرانی تعارف می‌کنم مشکلی ميانمان ايجاد نمی شود.

اما وقتی با يک بلژيکی چنين رفتاری ‌کنم از آنجايی که چنين مجموعه ای در فرهنگش وجود ندارد مجبور است عمل مرا با مراجعه به مجموعه ای ديگر بفهمد و معنا دار سازد. مثلا‌ً وقتی در مورد اين رفتار با اروپائيان صحبت می‌کنيد، بسته به اين که در مجموع تجربه ی مثبت يا منفی با ايرانی‌ها داشته باشند، اغلب يکی از دو مورد زير را انتخاب می‌کنند. اگر تجربه خوبی با اجتماع ايرانيان داشته باشند تعارف را جز مجموعه ی "مهمان نوازی شرقی" قرار می دهند و اگر برعکس کفه ی تجارب منفی بچربد، از "دو رويی و رياکاری" شرقی يا ايرانی سخن می گويند. "تعارف" اما به هيچکدام از اين دو معنا ارتباطی ندارد که البته بحثش مفصل است و در اينجا نمی توانم بيشتر بدان بپردازم.

خب همانطور که پيشتر گفتم اولين کارکرد مهم فرهنگ توليد معناست. حال می خواهم با شما در مورد کارکرد دوم فرهنگ صحبت کنم. کارکرد دوم و مهم ديگر فرهنگ سازمان دهی روابط ميان انسان هايی است که در درون آن فرهنگ می زيند.

از لحظه‌ای که من با شما روبرو می شوم چگونه بايد رفتار کنم؟ بايد مثلا به شما دست بدهم؟ رويتان را ببوسم؟ به چشم‌های تان نگاه کنم يا‌ نکنم؟ لبخند بزنم يا نزنم؟ تنظيم همه ی اين امور بر عهده ی فرهنگ است. بدين ترتيب فرهنگی که ما از کودکی در آن رشد کرده ايم به شکلی اغلب ناخودآگاه به ما آموخته که چگونه رابطه ی خود را با ديگران تنظيم کنيم. انسانی که در درون فرهنگ رشد نکرده به هيچ ترتيب از قابليت برقراری ارتباط برخوردار نيست. از اين زاويه است که ادوارد هال، مردمشناس بزرگ آمريکايی، ارتباط را اساس فرهنگ می داند. يعنی نقش اصلی فرهنگ را تنظيم ارتباط در شرايط مختلف می‌داند.
خب همانطور که پيشتر گفتم اولين کارکرد مهم فرهنگ توليد معناست. حال می خواهم با شما در مورد کارکرد دوم فرهنگ صحبت کنم. کارکرد دوم و مهم ديگر فرهنگ سازمان دهی روابط ميان انسان هايی است که در درون آن فرهنگ می زيند.


برايتان چند تا مثال می‌زنم. مثلا‌ً يک پديده ای که ادوارد هال در موردش تحقيق کرده پديده ی «حباب امنيت» است. "حباب امنيت" يعنی اين که همه ما انسان‌ها وقتی در فضای عمومی هستيم، وقتی نه با دوست يا همسر بلکه با "آشنا" يا "غريبه" طرفيم، فاصله‌ای ميان خود و ديگری قرار می دهيم که اگر ديگری وارد فضا و حريمش شود، در ما احساس ناراحتی و نا امنی ايجاد می کند.

مثلا کسی که در خيابان از شما ساعت می‌پرسد يا توی دفترتان می‌آيد و از شما سئوالی دارد، اگر از مرز حباب امنيت شما به شما نزديک تر شود احساس ناخوشايندی به شما دست می‌دهد. وجود حباب امنيت بنا به نظر مردم‌شناس‌ها امری جهانی است. در همه فرهنگ‌ها حباب امنيت شخصی وجود دارد. با اين حال آن چه از فرهنگی تا فرهنگ ديگر فرق می‌کند اندازه ی قطر چنين حبابی است. در فرهنگ های اروپای مرکزی (اگر اسکانديناوی در شمال و ايتاليايی‌‌ها در جنوب را کنار بگذاريم) شعاع حباب امنيت به اندازه ی درازای دست است.

يعنی اگر شما در فضای عمومی مثلا به فردی بلژيکی که او را از نزديک نمی شناسيد، از اين فاصله نزديک تر شويد، به او احساس ناايمنی و ناخوشايندی دست می دهد. احساسی که او حالا بايد بر اساس همان مجموعه هايی که توضيح دادم برايش معنايی بيابد.

مطالعات مردم شناسی در نقاط ديگر جهان نشان داده که هر چند حباب امنيت در تمامی فرهنگ ها وجود دارد با اين حال فاصله و اندازه اش می تواند از يک فرهنگ تا فرهنگی ديگر متفاوت باشد.

مثلا اين مطالعات در کشوری مانند لبنان که به لحاظ فرهنگی به ما نزديک است نشان می دهد که چنين فاصله ای به مراتب کمتر است. بدين ترتيب يک فرد لبنانی وقتی وارد بلژيک می‌شود امکان دارد بطور ناخودآگاه و بدون هيچ قصدی وارد حباب امنيت بلژيکی ها شود. در مقابل نيز آن بلژيکی ممکن است به دليل احساس ناخوش آيندی که به او دست می دهد عقب رود تا فاصله را بر اساس فرهنگ خود تنظيم نمايد. هم جلو آمدن لبنانی و هم عقب رفتن بلژيکی می تواند در رابطه ی ميان اين دو سوتفاهم ايجاد کند.
مطالعات مردم شناسی در نقاط ديگر جهان نشان داده که هر چند حباب امنيت در تمامی فرهنگ ها وجود دارد با اين حال فاصله و اندازه اش می تواند از يک فرهنگ تا فرهنگی ديگر متفاوت باشد.


همه اين قواعد مربوط به ارتباط اغلب به شکلی ناخودآگاه در ما درونی شده اند و تا وقتی بر سر آنها ميان افراد توافق و هماهنگی وجود دارد، توجه شان به اين قواعد جلب نمی شود. اما وقتی فرد محيط زندگی‌اش را عوض می‌کند، حال خواه به محيط و کشوری جديد مهاجرت می کند يا حتی برای زندگی مثلا از روستا به شهری بزرگ برود در ابتدا دچار نوعی گيجی و بدفهمی می شود.

تغيير ناگهانی قواعد و نحوه ی سازماندهی ارتباط بحران زا است. بحرانی که چون به قواعد ناخودآگاه مربوط می باشد خيلی قابل توضيح نيست.

مثلا‌ً بسياری از کسانی که از کشورهايی مثل ايران به اينجا می آيند وقتی نظرشان را در مورد اروپاييان می پرسيد اغلب می گويند که اروپاييان "آدم های سردی" هستند. اما وقتی از آنها می خواهيد که اين "سردی" را توضيح دهند، به شکلی روشن نمی توانند احساس شان را توضيح دهند. حس "سرد" بودن اروپاييان از همين تغيير قواعد ارتباط در ما ايجاد می شود (مثلا فاصله ای که در گفتگو با ما حفظ می کنند) بدون آن که به آن آگاه باشيم.
XS
SM
MD
LG