لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۷:۰۴

«انسان خداگونه» در انتظار فردا


کتاب «انسان خداگونه»؛ تاریخ مختصری از فردا، نوشته یوال نوح هراری
کتاب «انسان خداگونه»؛ تاریخ مختصری از فردا، نوشته یوال نوح هراری

«انسان‌ها در قرن بیست و یکم تلاش می‌کنند مبدل به خدا(یان) شده و به مرگ و پیری غلبه کنند. انسان سعی می‌کند حیوانات، گیاهان و حتی انسان‌هایی را براساس میل و آرزوهای خودش خلق کند.... طبقه بی‌خاصیت (بی مصرف) هم به وجود خواهد آمد که شامل میلیاردها انسان خواهد بود.»

این بخشی از سخنان یوال نوح هراری، تاریخدان اسرائیلی و نویسنده کتاب پرفروش «انسان خداگونه» است که در آن به جهش تکنولوژی و دگرگونی بنیادی و انقلابی جامعه و انسان می‌پردازد.

کتاب پیشین هراری، استاد تاریخ در دانشگاه عبری اورشلیم، «انسان هوشمند» در فهرست کتاب‌های خواندنی باراک اوباما، بیل گیتس و مارک زاکربرگ قرار داشت و به ده‌ها زبان ترجمه شد. هراری با رادیو فردا در مورد کتاب جدیدش ،«انسان خداگونه»، آینده انسان و جامعه بشری به گفت‌وگو نشسته است:

پارلمان اروپا به طور جدی مسئله درآمد همگانی برای همه شهروندان عضو این اتحادیه را-که ممکن است با ادامه روند فراگیر شدن روبات‌ها بیکار شوند- پیگیری می‌کند. برخی بر این عقیده‌اند که اقتصاددانان مسئله انقلاب صنعتی روبات‌ها را- که در آینده نزدیک اتفاق خواهد افتاد- دست کم می‌گیرند چرا که ذات این انقلاب با بقیه متفاوت است: روبات‌ها خرید نمی‌کنند (پس به اقتصاد سودی نمی‌رسانند)‌ و نگران حقوق بازنشستگی آنها هم نباید بود.

آیا دنیای مصرف‌گرای ما در عصر روبات‌ها دوام خواهد یافت؟

آیا ترکیب روبات‌ها و هوش مصنوعی، آنطور که استیون هاوکینگ و بسیاری دیگر از متفکران هشدار داده‌اند- حیات بشر را به خطر خواهد انداخت؟

فراگیر شدن هوش مصنوعی می‌تواند خطری جدی برای جوامع انسانی باشد، اما تصویری که اغلب ما از این خطر داریم بیشتر تحت تأثیر داستان‌های علمی تخیلی است. در یک فیلم علمی تخیلی، وقتی یک کامپیوتر هوش مصنوعی خود را پرورش می‌دهد، همزمان هوشیار هم می‌شود و بعد از آن یا یک انسان عاشق این کامپیوتر می‌شود یا این کامپیوتر تلاش می‌کند که همه آدم‌ها را از بین ببرد. اینها سناریوهایی غیرواقعی‌اند چرا که هوش و هوشیاری در واقع کاملاً دو چیز متفاوت از هم هستند.

هوش، توانایی حل مسائل است اما هوشیاری توانایی احساس و خواستن چیزهایی مثل درد، لذت، عشق و نفرت است. در حالیکه کامپیوترها به اندازه تحسین‌برانگیزی باهوش شده‌اند، اما هنوز میزان هوشیاری آنها صفر است و هیچ نشانه‌ای هم در دست نیست که ممکن است در آینده به این هوشیاری دست یابند؛ بنابراین ترس از روبات‌های قاتل که تلاش می‌کنند نسل بشر را از بین ببرند، بی‌جا است.

متخصصان پیش‌بینی می‌کنند که در طی چند دهه آینده نه تنها شغل‌هایی مثل رانندگی تاکسی یا طبابت بلکه بسیاری از مشاغل تخصصی دیگر هم توسط روبات‌ها انجام خواهند شد.

شغل‌های دیگری بوجود خواهند آمد، اما آنها لزوماً مشکل را حل نمی‌کنند. انسان‌ها در واقع تنها دو نوع مهارت دارند: جسمانی (مهارت‌های بدنی) و مغزی (فعالیت‌های فکری). اگر کامپیوترها در هر دو گروه از انسان‌ها بهتر عمل کنند، پس در شغل‌های تازه هم باز جای انسان‌ها را خواهند گرفت.

حتی اگر شغل‌های تازه‌ای برای انسان‌ها-مانند مهندسی نرم‌افزار یا طراح برنامه‌های واقعیت‌های مجازی- بوجود آید، باز هم مشخص نیست که یک کارگر پنجاه ساله بیکار شده از کارخانه پارچه‌بافی یا یک راننده تاکسی چطور می‌توانند مهارت‌های لازم برای این شغل‌های تازه را فراگیرند.

در گذشته وقتی صنعتی شدن ماهیت یک کار را عوض می‌کرد، مردم همیشه می‌توانستند از یک شغل که مهارت زیادی نمی‌خواست به شغل دیگری با همین وضعیت بروند. در دهه ۱۹۲۰ وقتی یک کشاورز شغلش را به خاطر ماشینی‌شدن سیستم کشاورزی از دست می‌داد می‌توانست شغلی تازه در یک کارخانه ساخت قطعات تراکتور پیدا کند. در ۱۹۸۰ وقتی یک کارگر کارخانه کارش را از دست می‌داد می‌توانست به عنوان مسئول فروش یک فروشگاه یا یک سوپرمارکت مشغول به کار شود. چنین تغییراتی ممکن بود، چرا که رفتن از زمین کشاورزی به کارخانه و از کارخانه به سوپر مارکت نیاز به یادگیری مهارت‌های خاصی نداشت و با کمی تمرین عملی بود.

اما در سال ۲۰۴۰ یک فروشنده یا کارگر کارخانه که شغلش را به یادگیری ماشینی از دست می‌دهد خیلی نامتحمل است که بتواند به عنوان مهندس نرم‌افزار مشغول طراحی برنامه‌های واقعیت مجازی شود. آنها مهارت‌های لازم را ندارند. این مشکل به خصوص در کشورهای در حال توسعه -که اقتصادشان به اندازه بسیار زیادی به شغل‌هایی با مهارت‌های کم وابسته است- محسوس خواهد بود. آیا ما الان مشغول یاددادن مهارت‌ها به جوانان کشور بنگلادش هستیم که در آینده مهندس نرم‌افزار شوند؟ اگر نه، پس آنها در سال ۲۰۴۰ چطور باید زندگی کنند؟

تا سال ۲۰۴۰ ما شاهد خلق یک طبقه اجتماعی بسیار بزرگ خواهیم بود: طبقه بی‌خاصیت! میلیاردها نفر که نه تنها بیکار هستند بلکه قادر به پیدا کردن کار هم نخواهند بود. ما هیچ مدل اقتصادی برای این وضعیت نداریم. چگونگی رو به رو شدن با طبقه بی‌خاصیت، ممکن است تبدیل به بزرگترین سوال اقتصادی و سیاسی قرن ۲۱ شود.

تا سال ۲۰۴۰ شاهد خلق یک طبقه اجتماعی بسیار بزرگ خواهیم بود: طبقه بی‌خاصیت‌ها! میلیاردها نفر که نه تنها بیکار هستند بلکه قادر به پیدا کردن کار هم نخواهند بود. هیچ مدل اقتصادی هم برای این وضعیت نداریم. چگونگی رو به رو شدن با طبقه بی‌خاصیت، ممکن است تبدیل به بزرگترین پرسش اقتصادی و سیاسی قرن ۲۱ شود.

در کنار این مشکل- که الگوریتم‌ها انسان‌ها را از بازار کار بیرون خواهند انداخت- نه تنها ثروت بلکه قدرت سیاسی هم ممکن است فقط در دست عده بسیار محدودی نخبه متمرکز شود که تمام الگوریتم‌های قدرتمند را در اختیار دارند. این امر باعث پیدایش یک نابرابری بی‌سابقه در تاریخ بشریت خواهد شد.

در حال حاضر میلیون‌ها راننده تاکسی، اتوبوس، و کامیون قدرت اقتصادی و سیاسی محسوسی دارند و هر کدام بخشی از سیستم حمل و نقل را به عهده دارند. اگر دولت کاری کند که خوش‌آیندشان نباشد، می‌توانند متحد شوند یا اعتصاب کنند. در آینده تمام این قدرت سیاسی و اقتصادی در دست چند میلیاردر خواهد بود؛ میلیاردرهایی که صاحب شرکت‌هایی هستند که الگوریتم‌های حمل و نقل خودروهای خودکار را در دست دارد.

آیا در آینده و با پیدایش انسان خداگونه (انسانی که به مدد تکنولوژی نامیرا می‌شود یا عمری بسیار طولانی پیدا می‌کند) واقعیت از تخیل عجیب‌تر خواهد بود؟ به گفته مجله نیوزویک، آیا کره زمین قابلیت این را دارد که حامی فن‌آوری‌هایی باشد که به مدد آن میلیون‌ها و حتی میلیادرها انسان از چند قرن متفاوت با هم در آن زندگی کنند؟

حتی بدون افزایش میزان عمر، نوع بشر با یک فاجعه زیست‌محیطی در قرن بیست و یک رو به رو است. با این فن‌آوری که امروزه در اختیار بشر است، تنها راه جلوگیری از تغییرات اقلیمی، متوقف کردن رشد اقتصادی است.

اما هیچ دولتی نمی‌تواند این کار را بدون از دست دادن قدرت انجام دهد. یک دولت دمکراتیک که بخواهد رشد اقتصادی‌اش را متوقف کرد، انتخابات بعدی را از دست خواهد داد و یک دولت مستبد، با انقلاب مردمش مواجه خواهد شد.

بنابراین تنها راه توقف روند گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی فن‌آوری‌های سبز و سازگار با محیط زیست است که بدون تخریب محیط زیست بتوانند رشد اقتصادی را هم تضمین کند. اگر بتوانیم بر مشکلات زیست‌محیطی فائق آییم، آن وقت افزایش طول عمر بشر تاثیرات بسیار متفاوتی بر جامعه انسانی خواهد داشت: بعضی‌ خوب و بعضی هم بد. من برای شما چند مثال تصادفی می‌زنم.

حتی بدون افزایش میزان عمر، نوع بشر با یک فاجعه زیست‌محیطی در قرن بیست و یک رو به رو است. با این فن‌آوری که امروزه در اختیار بشر است، تنها راه جلوگیری از تغییرات اقلیمی، متوقف کردن رشد اقتصادی است. اما هیچ دولتی نمی‌تواند این کار را بدون از دست دادن قدرت انجام دهد. یک دولت دمکراتیک که بخواهد رشد اقتصادی اش را متوقف کرد، انتخابات بعدی را از دست خواهد داد و یک دولت مستبد، با انقلاب مردمش مواجه خواهد شد.

از آنجایی که افراد طول عمر بیشتری خواهند داشت، در نتیجه پستی و بلندی‌ها و تغییرات زندگی هم برایشان بیشتر می‌شود و مرتباً باید خودشان را، هر بار از نو، برای سازگاری با وضع تازه تغییر دهند. وقتی که ۵۰ سالتان می‌شوید، تمام چیزهایی که در زمان نوجوانی‌تان یاد گرفته بودید نامربوط و غیر قابل استفاده می‌شود اما دانش تازه‌ای که در ۵۰ سالگی فرامی‌گیرید در ۸۰ یا ۱۰۰ سالگی‌تان دوباره همین وضع را پیدا می‌کند. این ممکن است منشا میزان زیادی استرس در زندگی شود. طول عمر بیشتر به خودی خود ممکن است به منشا دیگری برای استرس بدل شود. هر چقدر انتظارتان از میزان طول عمر بیشتر شود، مایل به پذیرش ریسک‌های کمتری در زندگی خواهید بود. مردم بیشتر و بیشتر به مسئله سلامت و امنیت وسواس پیدا می‌کنند...

ماکس پلانک فیزیکدان گفته مشهوری دارد که می‌گوید علم با هر مراسم ختمی یک قدم به جلو می‌رود. منظورش این است که وقتی یک نسل از صحنه کنار می‌رود، نظریه‌های تازه بختی برای غلبه بر قدیمی‌ها پیدا می‌کنند. این امر تنها در مورد نظریه‌های علمی صدق نمی‌کند. برای یک لحظه به سیاست فکر کنید. آیا دلتان می‌خواهد که ولادیمیر پوتین ۹۰ سال دیگر هم در قدرت باقی بماند؟ یا اینکه اگر افراد ۱۵۰ سال زندگی می‌کردند، بنابراین در سال ۲۰۱۶ هنوز استالین بر مسکو حکومت می‌کرد و تازه ۱۳۸ سالش بود. مائو (رهبر جنبش کمونیسم چین) هم در میان‌سالگی یعنی در ۱۲۳ سالگی به سر می‌برد.

آیا شکاف بین طبقات اجتماعی با امکان دسترسی ابرثروتمندان به «فناناپذیری» (از طریق فن‌آوری، ژنتیک و …) بیشتر خواهد شد؟ آیا این ثروتمندان تبدیل به انسان-خدا خواهند شد در حالی‌که بقیه همان انسان‌های امروزی باقی خواهند ماند؟

بله. درمان‌های نوینِ ازدیاد طول عمر و دیگر فن‌آوری‌های ترقی ژنتیکی و زیستی احتمالا ارزان نخواهند بود و به طور آزاد در اختیار میلیاردها نفر قرار نخواهند گرفت. در نتیجه جامعه بشری در قرن ۲۱ ممکن است نابرابرترین (جامعه)‌ در طول تاریخ باشد. برای اولین بار در تاریخ، نابرابری اقتصادی به نابرابری بیولوژیکی بدل خواهد شد. برای اولین بار در طول تاریخ طبقه ثروتمند نه تنها غنی‌تر از بقیه نوع بشر خواهد بود بلکه بیشتر عمر خواهد کرد و بسیار مستعدتر خواهد بود. این بسیار خطرناک است.

در بین همه احتمالات ممکن، یکی از پیامدها، اپیدمی عظیمی از خشم و اضطراب خواهد بود. آنان که قادر به پرداخت این درمان‌های معجزه‌آسا نیستند یعنی اکثریت قریب به اتفاق مردم، بسیار خشمگین خواهند شد. در طول تاریخ، فقرا و سرکوب‌شدگان و مظلومان تاریخ خودشان را با این تفکر که دست کم مرگ برای همه یکسان است و ثروتمندان و قدرتمندان هم می‌میرند، دلداری داده‌اند. فقرا از اینکه آنها باید بمیرند اما ثروتمندان همیشه جوان و زیبا باقی خواهند ماند، خشنود نخواهند بود.

درمان‌های نوین ازدیاد طول عمر و دیگر فن‌آوری‌های ترقی ژنتیکی و زیستی احتمالا ارزان نخواهند بود و به طور آزاد در اختیار میلیاردها نفر قرار نخواهند بود. در نتیجه جامعه بشری در قرن ۲۱ ممکن است نابرابرترین (جامعه)‌ در طول تاریخ باشد. برای اولین بار در تاریخ نابرابری اقتصادی به نابرابری بیولوژیکی بدل خواهد شد. برای اولین بار در طول تاریخ طبقه ثروتمند نه تنها غنی‌تر از بقیه نوع بشر خواهد بود بلکه بیشتر عمر خواهند کرد و بسیار مستعدتر خواهد بود. این بسیار خطرناک است.

اما اقلیت کوچکی که قادر به پرداخت برای این درمان‌ها هستند هم خیلی شادمان نخواهند بود. آنها هم چیزهایی زیادی دارند که مضطربشان کند. با آنکه این درمان‌های تازه می‌توانند زندگی و جوانی را طولانی‌تر کنند، اما نمی‌توانند مرده‌ها را زنده کنند. این فکر که من و کسانی که دوستشان دارم می‌توانند برای ابد زندگی کنند (اگر در رانندگی بلایی سرمان نیاید یا یک تروریست ما را منفجر نکند) می‌تواند بسیار وحشتناک باشد. یک فرد میرا که ممکن است نتواند مرگ همسر یا فرزندش را بپذیرد ممکن است دست به کاری بزند (که جان این نامیراها را به خطر بیاندازد.)

کارل پوپر می‌گوید: «سیر تاریخ بشر بسیار متاثر از رشد دانش بشری است». شما ساخنار سیاسی دمکراتیک را در سایه رشد روبات‌ها، یادگیری ماشینی و انسان-خداها چطور می‌بینید؟

با افزایش سرعت توسعه فن‌آوری، نظام‌های سیاسی که از قرن بیستم به ما به ارث رسیده‌است ممکن است نامربوط شوند. انقلاب‌های فن‌آوری حالا جلودار انقلاب‌های سیاسی شده و باعث شده‌اند که سیاست‌مداران و رای‌دهندگان کنترل حوادث را از دست بدهند.

رشد و نمو اینترنت به ما شمه‌ای از آینده را نشان داد. فضای مجازی حالا بخش حیاتی زندگی روزانه ماست، اقتصاد و امنیت ما به آن وابسته است در حالی‌که انتخاب‌های اساسی در خصوص شکل و فرم و محتوای اولیه اینترنت از طریق هیچ روند سیاسی مشخص نشد. این انتخاب‌ها توسط طراحانی بسیار دور از انظار عمومی انجام شد و نتیجه این است که امروزه اینترنت یک فضای رایگان و بدون قانون است که قدرت دولت‌ها را به چالش می‌کشد، مرزها را نادیده می‌گیرد، در بازار کار انقلاب بوجود آورده است، حریم خصوصی را از بین می برد و می‌تواند بزرگ‌ترین ریسک‌ها را برای امنیت جهان به همراه داشته باشد.

در دهه‌های پیش‌رو، ممکن است شاهد انقلاب‌های اینترنتی باشیم که در آن فن‌اوری از سیاست پیشی می‌گیرد. هوش مصنوعی و زیست‌فن‌آوری (بیوتکنولوژی) ممکن است به زودی نه تنها جوامع و اقتصاد که اندام و مغزهای ما را هم به تصرف خویش درآورند. بسیاری از مشاغل کنونی به روبات‌ها سپرده می‌شود و میلیون‌ها نفر بیکار می‌شوند.

اینها طبقه اجتماعی تازه «بی‌خاصیت‌ها» را تشکیل خواهند داد. مشاغل جدید ممکن است ظاهر شوند اما از آنجا که هیچ‌کس نمی‌داند بازار کار در سال ۲۰۵۰ چطور خواهد بود، هیچ کس نمی‌داند که به بچه‌ها در مدرسه چه درسی باید داده شود. تقریبا همه چیزهایی که بچه‌ها این روزها در مدارس می‌آموزند تا وقتی چهل سالشان شود کاملا بی‌ربط خواهد شد. اما با این حال می‌بینیم که هیچ بحث سیاسی در خصوص این انقلاب‌های آینده در جریان نیست.

ساختارهای دمکراتیک حال حاضر نمی‌توانند اطلاعات مربوط به عصر و زمان را به سرعت لازم در اختیار بگیرند و پردازش کنند و تقریبا هیج رأی‌دهنده‌ای به میزان کافی از زیست‌شناسی و دنیای مجازی سر در نمی‌آورد که نظرش بتواند به سیاست شکل بدهد. بنابراین نظام‌های دمکراتیک با شکل سنتی‌شان، رشته کنترل بر حوادث را از دست می‌دهند و در عین حال توانایی این را هم ندارند که برای ما تصویری بامعنا از آینده ترسیم کنند. نه دست راستی‌ها و نه چپ‌گراها هیچ تصویر روشنی از این ندارند که تا سی سال دیگر چه اتفاقی برای نسل بشر خواهد افتاد.

رشد و نمو اینترنت به ما شمه‌ای از آینده را نشان داد. فضای مجازی حالا بخش حیاتی زندگی روزانه ماست، اقتصاد و امنیت ما به آن وابسته است در حالی‌که انتخاب‌های اساسی در خصوص شکل و فرم و محتوای اولیه اینترنت از طریق هیچ روند سیاسی مشخص نشد. این انتخاب‌ها توسط طراحانی بسیار دور از انظار عمومی انجام شد و نتیجه این است که امروزه اینترنت یک فضای رایگان و بدون قانون است که قدرت دولت‌ها را به چالش می‌کشد، مرزها را نادیده می‌انگارد، در بازار کار انقلاب بوجود آورده است، حریم خصوصی را از بین می برد و می‌تواند قویترین ریسک‌ها را برای امنیت جهان به همراه داشته باشد.

رأی‌دهندگان معمولی فکر خواهند کرد که سازوکار دمکراسی دیگر برای آنها کارآیی ندارد. همه دنیا تغییر خواهد کرد و آنها متوجه نخواهند شد که چطور و یا چرا قدرت خود را از دست می‌دهند و نمی‌دانند به کجا یا به چه چیزی.

در بریتانیا، رای دهندگان تصور کردند که شاید این قدرت به سمت اتحادیه اروپا رفته است، بنابراین رای به خروج از آن دادند. در آمریکا رای‌دهندگان تصور کردند که کسانی که همیشه قدرت را در دست داشتند بر سرشان کلاه گذاشته‌اند. بنابراین به نماینده‌ای که ادعا می‌کرد بر ضد آنهاست رای دادند و دونالد ترامپ را انتخاب کردند. حقیقت تلخ در اینجاست که کسی نمی‌داند قدرت واقعا به کجا رفته است. امر مسلم این است که فقط با جدا شدن بریتانیا از اتحادیه اروپا و رفتن دونالد ترامپ به کاخ سفید این قدرت دوباره به رای‌دهندگان بریتانیایی یا آمریکایی باز نخواهد گشت.

این به این معنا نیست که ما به دیکتاتوری مدل قرن ۱۹ باز خواهیم گشت. قدرت‌های تمامیت‌خواه هم از سرعت رشد فن‌آوری و میزان در دسترس بودن اطلاعات خشنود نیستند. در قرن بیستم دیکتاتورها یک چشم‌انداز بزرگ از آینده داشتند.

کمونیست‌ها و فاشیست‌ها به دنبال تخریب کامل دنیای قدیمی و ساخت دنیایی جدید بر ویرانه‌های آن بودند. مهم نیست که در خصوص لنین، هیتلر و مائو چه فکری می‌کنید. نمی‌توانید آنها را متهم کنید که چشم‌اندازی از آینده نداشتند. اما دیکتاتورهای امروزی، همانند حکومت‌های دمکراتیک، چشم‌اندازی از آینده ندارند. تنها چشم‌اندازی که هم در نظام‌های دیکتاتوری و هم در دولت‌های دمکراتیک درباره‌اش می‌شنوید، بازگشت به گذشته است.

دلیلش هم دقیقاً این است که فن‌آوری با سرعت بسیار بالایی در حال پیشرفت است و دولت‌های دمکراتیک و دیکتاتور، مانند هم، از میزان اطلاعات و پردازش به موقع آن به تنگ آمده‌اند، سیاست قرن ۲۱ نمی‌تواند چشم‌اندازی از آینده به ما بدهد. این سیاست تنها به گذشته می‌اندیشد. حکومت تبدیل به یک دولت صِرف شده است؛ کشور را اداره می‌کند بدون اینکه هدایت کند و به جلو ببرد. حکومت حواسش هست که حقوق آموزگاران به تاخیر نیافتد و سیستم آب و فاضلاب به درستی کار کند اما هیچ نمی‌داند که کشور تا سی سال آینده به کجا خواهد رسید.

البته تا یک جایی این خوب است. با توجه به اینکه برخی از درخشان‌ترین چشم‌اندازهای قرن بیستم ما را به آشویتس، هیروشیما و سیاست جهش به جلو (که منجر به مرگ و گرسنگی میلیون‌ها چینی شد) رساند، شاید همان بهتر که سرنوشتمان به دست بوروکرات‌های دون‌مایه باشد. ترکیب فن‌آوری‌های پیشرفته با ایده‌های پر ادعای سیاسی می‌تواند فاجعه‌‌آمیز باشد.

بسیاری از اقتصاددان‌های نئولیبرال و پژوهشگران علوم سیاسی می‌گویند که همان بهتر که تمام تصمیم‌های مهم توسط پویایی بازار اقتصاد آزاد گرفته شود. اینها به سیاستمداران بهانه کاملی می‌دهند که در جهل‌ خودشان فرو روند و آن را تجسمی از دانایی بدانند! سیاستمدارن فهمیده‌اند که کار بسیار ساده‌ای است اگر باور کنند دلیل آنکه از آینده چیزی نمی‌فهمند این است که نیازی به فهم آن ندارند.

اما این خطرناک است اگر برای آینده به نیروی‌های بازار آزاد اعتماد کنیم چرا که این نیروها در خدمت بازارند نه آنچه برای بشریت و این جهان خوب است. بازار آزاد تا همین‌جا هم نشان داده که قادر به مقابله با گرمایش زمین و تغییرات اقلیمی و یا نابرابری اقتصادی و اجتماعی در جهان نیست.

این بازار احتمالا قادر به تنظیم خود در برابر قدرت انفجاری مهندسی زیستی و هوش مصنوعی نخواهد بود. اگر در قرن بیست و یکم ساختار سیاسی سنتی دیگر نتواند به سرعت لازم داده‌های دریافتی را پردازش کند تا چشم‌انداز نوینی به بشر ارائه دهد، ساختارهای تازه و کارآمدتری جای آنها را خواهند گرفت.

این ساختارهای تازه ممکن است بسیار متفاوت از همه ساختارهای سیاسی موجود- چه دمکراتیک و چه سرکوب‌گر- باشد. تنها پرسشی که باقی می‌ماند این است که چه کسی این ساختارها را می‌سازد و کنترل می‌کند. اگر بشر دیگر قادر به انجام اینکار نباشد، شاید زمام امور سیاسی به دستان کامپیوترها و الگوریتم‌ها منتقل شود.

XS
SM
MD
LG