انقلاب سال ۱۳۵۷، سلطنت را که در فرهنگ سیاسی ایرانی یک فرض مسلم و فقدان آن برای بسیاری از نیروهای روحانی و غیر روحانی غیر قابل تصور انگاشته میشد به زیر کشید. اما روشنفکران و فعالان سیاسی سکولار (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) نتوانسته بودند مبانی جمهوریت را به عنوان آلترناتیوی جدی برای سلطنت عرضه کنند و با مشروطهی اجرا ناشده کلنجار میرفتند. نیروهای مارکسیست نیز به دنبال دیکتاتوری پرولتاریا بودند. نیروهای سیاسی همچنین از شکل دادن به جامعهی سیاسی و مدنی متناظر با ساختار سیاسی جمهورهای ناتوان بودند.
اما روحانیت، هم شبکهی اجتماعی مستقل خود را برای به دست گرفتن قدرت پس از سقوط سلطنت در دوران پهلوی به تدریج ساخته و در اختیار داشت و هم آیتالله خمینی با نفی شرعی حکومت جائر و ارائه نظریهی ولایت فقیه، زائد بودن سلطنت را برای اقشار سنتی مذهبی توجیه شرعی کرده بود. بدین ترتیب نظام ولایت فقیه یا همان جمهوری اسلامی بر ویرانههای سلطنت بنیاد گذاشته شد.
میراث جمهوری اسلامی برای جمهوریت
جمهوری اسلامی هیچ گاه جمهوری نبود، چون حاکمیت مردم را به ولایت یا نظارت فقیه قید میزد و امتیازات خاصی را برای قشر روحانی و وفاداران به آن مفروض میگرفت. اساس جمهوری اسلامی بر تبعیض میان فقیه و غیر فقیه، زن و مرد، شیعه و سنی، مکتبی و غیر مکتبی، و مسلمان و غیر مسلمان بود. اما سیر تحول تاریخ سیاسی ایران به گونهای بود که جمهوری اسلامی را واسطهای ناگزیر برای عبور یک جامعهی مذهبی و سنتی از سلطنت به جمهوریت قرار میداد. بدون جمهوری اسلامی، حد و مرز دولت، نقش ایدئولوژی در ادارهی جامعه، کارکرد نهادهای دینی و حقوق شهروندان در عرصهی عمومی به بحث گذاشته نمیشد و مردم ایران با گوشت و پوست و خون عوارض بیتوجهی به این امور را احساس نمیکردند.
آیتالله خمینی، مامای نا خود آگاه و ابتدایی جمهوریت
آیتالله خمینی با نظریهی ولایت فقیه روحانیت و باورمندان سنتی را از مفروض گرفتن سلطنت نجات داد اما آنها را در دام مفروض گرفتن ولایت فقیه انداخت. اما علی رغم بی اطلاعی روشنفکران، فعالان سیاسی و نیز روحانیت از این نظریه و عواقب آن در سالهای ابتدایی عمر جمهوری اسلامی، بخت با این نظریه یار نبود، از سه جهت:
۱) این نظریه در دورانی مطرح شد که دمکراسی گفتمان غالب جهانی است و روحانیت میخواهد به کسب و کار با این جهان بپردازد که اگر نمیخواست باید مثل کره شمالی به دور کشور دیوار انزوا میکشید؛
۲) سه دهه فرصتی کافی برای عادت دادن همهی مردم در همهی عرصههای فرهنگی به این نوع نگاه به عالم نبود و دستگاه تبلیغاتی و ایدئولوژیک نظام ظرفیت این شستشوی مغزی را در این مدت کوتاه نداشت و اگر ظرفیتی داشت از کف داد؛ و
۳) ولی فقیه دوم به دلیل ضعفهای شخصیتی و بینشی، مالیخولیای بیگانه ترسی، و عدم مشروعیت فرهمندانه و سنتی و قانونی بهترین گزینه برای به گِل نشستن نظریهی ولایت فقیه بود.
آیتالله خمینی با تسهیل نظری سقوط سلطنت و طرح نظریهای نا به هنگام برای جایگزینی آن به یک معنا بدون آن که خود بداند و آگاه باشد به صورت مامای ابتدایی جمهوریت برای اقشار سنتی و روحانیت عمل کرد، در حالی که خود یکی از بزرگترین موانع را در برابر آن شکل داد. اگر جنبش سبز به سقوط رژیم ولایت فقیه منتهی شود، پروژه جمهوریت را که در انقلاب سال ۵۷ سقط شد به جایی خواهد رساند.
بحرانهای اقتدار، نفوذ و کارآمدی رژیم و قساوت بینظیر دستگاههای نظامی و امنیتی، روحانیت شیعه را وادار خواهد کرد که از این برآمدگی و سرعت گیر تاریخی در تاریخ سیاسی معاصر ایران بگذرند و وارد اوایل عصر جمهوریت شوند.
حکومت پلیسی در عصر اینترنت
آیتالله خامنه ای در دورانی به ایدهی حکومت تمامیت طلب و پلیسی و اتکا بر دسته جات فاشیست لباس شخصی روی آورد، که ماهواره و اینترنت و ارتباطات تلفن موبایل عرصهی پنهانی برای حکومت باقی نمیگذارد و اقشار دانشگاهی و تکنوکرات در کنار نیروهای چپ مذهبی مشروعیت وی را از آغاز منکر بودند. همچنین سیستم گزینش ایدئولوژیک و مجوزدهی حکومت برای انواع مشاغل و فعالیتها با سد برابری خواهی جامعهی شهری و تحصیل کرده روبهرو شد و دستگاههای دولتی از جذب جمعیت انبوه کشور ناتوان بودند.
آیتالله خامنه ای بسیج و سپاه را به تمامه به مظهر پاسداری از امتیازات و قدرت حکومت مطلقهی فقیه و سرکوب و لمپنیسم تبدیل کرد و نیروهای اجتماعی همهی مظاهر حکومت ولایت فقیه را به عینه در بسیج و فرماندهان سپاه که هر روزه در کار دخالت در زندگی خصوصی و عمومی آنان بود مشاهده کردند. نگاهی به شعارهایی که پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری علیه بسیج در خیابانها داده شده این مظهریت را نمودار میسازد. حکومت ولایت فقیه پس از سه دهه به حکومت یک تشکیلات مخوف و قداره کش در کشور تقلیل یافت.
متهم کردن معترضان به عبارات اتهام آمیزی مثل توهین به مقدسات یا ساختار شکنی تنها با این فرض صورت میگیرد که مردم ایران ولایت فقیه را مفروض میگیرند در حالی که این فرض همانند دیگر مفروضات رژیم توهم آمیز است. وقتی نهادِ حدودا سه هزار سالهی سلطنت به خاطر رفتار غیر عقلانی و نا کارآمدی حکومت پهلوی در حوزهی سیاست فرو میپاشد، نهاد سه دههای ولایت فقیه نمیتواند در برابر مطالبات دمکراتیک و شهروندی مردم ایستادگی کند و فرو نریزد.
بدین ترتیب هم زمینههای فکری و واقعی بسط و رشد جامعهی مدنی و تکفل امور توسط این نهادها فراهم شد و هم همهی بنیادهای نظری جمهوریت یعنی اندیشهی جدایی نهادهای دینی از نهادهای دولتی، رفع همهی تبعیضهای ایدئولوژیک، دینی و جنسی، بی طرفی ایدئولوژیک حکومت، حکومت قانون، حقوق اقلیتها، حقوق بشر، و آزادی رسانهها در جامعه بسط یافت. رفتارهای رژیم باعث شد که شهروندان نیاز به این امور را با گوشت و پوست و خون خود احساس کنند.
گذار به عصر جمهوریت
همان طور که جامعهی ایران در سال ۵۷ آمادهی به فراموشی سپردن نهاد سلطنت بود و نمایشهای دولتی حمایت از رژیم نتوانست از فروپاشی آن جلوگیری کند (رژیم پهلوی نیز پس از هر تظاهرات مخالفان یا کشتن عدهای از آنها، تظاهرات «مردمی» بر پا میکرد)، امروز این جامعه آماده است حکومت دینی و ولایت فقیه را پشت سر بگذارد و دیگر از بی قید و شرط بودن دمکراسی و جمهوری (حاکمیت مردم بدون آقا بالاسر) هراسی ندارد. تنها اقلیت کوچکی از نیروهای نظامی و لاتهای سازمان یافتهی محلات و طلبههای روستاییِ صرف و نحو خواندهاند که هنوز ممکن است فکر کنند اگر ولی فقیه نباشد آسمان به زمین میآید، به همان ترتیب که در سال ۵۷ تنها پیرمردهای روستایی میپرسیدند که «مگر میشود کشور بدون شاه باشد.»
اما روحانیت، هم شبکهی اجتماعی مستقل خود را برای به دست گرفتن قدرت پس از سقوط سلطنت در دوران پهلوی به تدریج ساخته و در اختیار داشت و هم آیتالله خمینی با نفی شرعی حکومت جائر و ارائه نظریهی ولایت فقیه، زائد بودن سلطنت را برای اقشار سنتی مذهبی توجیه شرعی کرده بود. بدین ترتیب نظام ولایت فقیه یا همان جمهوری اسلامی بر ویرانههای سلطنت بنیاد گذاشته شد.
بیشتر:
جمهوری اسلامی هیچ گاه جمهوری نبود، چون حاکمیت مردم را به ولایت یا نظارت فقیه قید میزد و امتیازات خاصی را برای قشر روحانی و وفاداران به آن مفروض میگرفت. اساس جمهوری اسلامی بر تبعیض میان فقیه و غیر فقیه، زن و مرد، شیعه و سنی، مکتبی و غیر مکتبی، و مسلمان و غیر مسلمان بود. اما سیر تحول تاریخ سیاسی ایران به گونهای بود که جمهوری اسلامی را واسطهای ناگزیر برای عبور یک جامعهی مذهبی و سنتی از سلطنت به جمهوریت قرار میداد. بدون جمهوری اسلامی، حد و مرز دولت، نقش ایدئولوژی در ادارهی جامعه، کارکرد نهادهای دینی و حقوق شهروندان در عرصهی عمومی به بحث گذاشته نمیشد و مردم ایران با گوشت و پوست و خون عوارض بیتوجهی به این امور را احساس نمیکردند.
آیتالله خمینی، مامای نا خود آگاه و ابتدایی جمهوریت
آیتالله خمینی با نظریهی ولایت فقیه روحانیت و باورمندان سنتی را از مفروض گرفتن سلطنت نجات داد اما آنها را در دام مفروض گرفتن ولایت فقیه انداخت. اما علی رغم بی اطلاعی روشنفکران، فعالان سیاسی و نیز روحانیت از این نظریه و عواقب آن در سالهای ابتدایی عمر جمهوری اسلامی، بخت با این نظریه یار نبود، از سه جهت:
۱) این نظریه در دورانی مطرح شد که دمکراسی گفتمان غالب جهانی است و روحانیت میخواهد به کسب و کار با این جهان بپردازد که اگر نمیخواست باید مثل کره شمالی به دور کشور دیوار انزوا میکشید؛
۲) سه دهه فرصتی کافی برای عادت دادن همهی مردم در همهی عرصههای فرهنگی به این نوع نگاه به عالم نبود و دستگاه تبلیغاتی و ایدئولوژیک نظام ظرفیت این شستشوی مغزی را در این مدت کوتاه نداشت و اگر ظرفیتی داشت از کف داد؛ و
۳) ولی فقیه دوم به دلیل ضعفهای شخصیتی و بینشی، مالیخولیای بیگانه ترسی، و عدم مشروعیت فرهمندانه و سنتی و قانونی بهترین گزینه برای به گِل نشستن نظریهی ولایت فقیه بود.
آیتالله خمینی با تسهیل نظری سقوط سلطنت و طرح نظریهای نا به هنگام برای جایگزینی آن به یک معنا بدون آن که خود بداند و آگاه باشد به صورت مامای ابتدایی جمهوریت برای اقشار سنتی و روحانیت عمل کرد، در حالی که خود یکی از بزرگترین موانع را در برابر آن شکل داد. اگر جنبش سبز به سقوط رژیم ولایت فقیه منتهی شود، پروژه جمهوریت را که در انقلاب سال ۵۷ سقط شد به جایی خواهد رساند.
بحرانهای اقتدار، نفوذ و کارآمدی رژیم و قساوت بینظیر دستگاههای نظامی و امنیتی، روحانیت شیعه را وادار خواهد کرد که از این برآمدگی و سرعت گیر تاریخی در تاریخ سیاسی معاصر ایران بگذرند و وارد اوایل عصر جمهوریت شوند.
حکومت پلیسی در عصر اینترنت
آیتالله خامنه ای در دورانی به ایدهی حکومت تمامیت طلب و پلیسی و اتکا بر دسته جات فاشیست لباس شخصی روی آورد، که ماهواره و اینترنت و ارتباطات تلفن موبایل عرصهی پنهانی برای حکومت باقی نمیگذارد و اقشار دانشگاهی و تکنوکرات در کنار نیروهای چپ مذهبی مشروعیت وی را از آغاز منکر بودند. همچنین سیستم گزینش ایدئولوژیک و مجوزدهی حکومت برای انواع مشاغل و فعالیتها با سد برابری خواهی جامعهی شهری و تحصیل کرده روبهرو شد و دستگاههای دولتی از جذب جمعیت انبوه کشور ناتوان بودند.
آیتالله خامنه ای بسیج و سپاه را به تمامه به مظهر پاسداری از امتیازات و قدرت حکومت مطلقهی فقیه و سرکوب و لمپنیسم تبدیل کرد و نیروهای اجتماعی همهی مظاهر حکومت ولایت فقیه را به عینه در بسیج و فرماندهان سپاه که هر روزه در کار دخالت در زندگی خصوصی و عمومی آنان بود مشاهده کردند. نگاهی به شعارهایی که پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری علیه بسیج در خیابانها داده شده این مظهریت را نمودار میسازد. حکومت ولایت فقیه پس از سه دهه به حکومت یک تشکیلات مخوف و قداره کش در کشور تقلیل یافت.
متهم کردن معترضان به عبارات اتهام آمیزی مثل توهین به مقدسات یا ساختار شکنی تنها با این فرض صورت میگیرد که مردم ایران ولایت فقیه را مفروض میگیرند در حالی که این فرض همانند دیگر مفروضات رژیم توهم آمیز است. وقتی نهادِ حدودا سه هزار سالهی سلطنت به خاطر رفتار غیر عقلانی و نا کارآمدی حکومت پهلوی در حوزهی سیاست فرو میپاشد، نهاد سه دههای ولایت فقیه نمیتواند در برابر مطالبات دمکراتیک و شهروندی مردم ایستادگی کند و فرو نریزد.
بدین ترتیب هم زمینههای فکری و واقعی بسط و رشد جامعهی مدنی و تکفل امور توسط این نهادها فراهم شد و هم همهی بنیادهای نظری جمهوریت یعنی اندیشهی جدایی نهادهای دینی از نهادهای دولتی، رفع همهی تبعیضهای ایدئولوژیک، دینی و جنسی، بی طرفی ایدئولوژیک حکومت، حکومت قانون، حقوق اقلیتها، حقوق بشر، و آزادی رسانهها در جامعه بسط یافت. رفتارهای رژیم باعث شد که شهروندان نیاز به این امور را با گوشت و پوست و خون خود احساس کنند.
گذار به عصر جمهوریت
همان طور که جامعهی ایران در سال ۵۷ آمادهی به فراموشی سپردن نهاد سلطنت بود و نمایشهای دولتی حمایت از رژیم نتوانست از فروپاشی آن جلوگیری کند (رژیم پهلوی نیز پس از هر تظاهرات مخالفان یا کشتن عدهای از آنها، تظاهرات «مردمی» بر پا میکرد)، امروز این جامعه آماده است حکومت دینی و ولایت فقیه را پشت سر بگذارد و دیگر از بی قید و شرط بودن دمکراسی و جمهوری (حاکمیت مردم بدون آقا بالاسر) هراسی ندارد. تنها اقلیت کوچکی از نیروهای نظامی و لاتهای سازمان یافتهی محلات و طلبههای روستاییِ صرف و نحو خواندهاند که هنوز ممکن است فکر کنند اگر ولی فقیه نباشد آسمان به زمین میآید، به همان ترتیب که در سال ۵۷ تنها پیرمردهای روستایی میپرسیدند که «مگر میشود کشور بدون شاه باشد.»