لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۳:۲۴

تاریخ مختصر سکولاریسم (۴)


«دولت‌های پارلمانی امکان آشتی دین و علم و یا دین و دولت را با اعلام بی‌طرف بودن دولت راحت‌تر کرده‌اند»
«دولت‌های پارلمانی امکان آشتی دین و علم و یا دین و دولت را با اعلام بی‌طرف بودن دولت راحت‌تر کرده‌اند»
در بخش نخست، دوم و سوم کوشش شد تصویری از تاریخ سکولاریزه شدن اروپا ارائه شود. دراین فرایند کلیسا که دیگر جوابگوی مسائل اجتماعی نبود با خواست‌های انساندوستی شهروندان و توان شناخت علمی دانشمندان در تضاد دیالکتیکی قرار گرفت.

حاکمان قرون وسطایی کلیسا به مثابه حاکمان ظالم زمینی از قدرت بر کنار شدند و نقش دولت دنیوی و مسئولیت و حقوق فردی شهروندان در جامعه افزایش یافت. یکی از مهم‌ترین اهداف روشنگران قرن هجدهم استیلاء و تسلط بر طبیعت وحاکمیت دولت بود. دولت‌هایی که می‌خواستند تصورات خدایی را نابود کنند تا خود به جای خدایان حکومت کنند.

این مقاله به سه بخش تقسیم شده است. در بخش اول توضیحاتی در مورد آغاز شکست عصر روشنگری داده می‌شود. در بخش دوم به ظهور دیکتاتوری‌های توتالیتر پرداخته می‌شود که به مثابه پایان عصر روشنفکری در یک دوره تاریخی محسوب می‌شوند. در بخش پایانی به پدیده دموکراسی‌های مدرن توجه می‌شود که چهارچوبی برای امکان آشتی دین و علم و حتی راه حلی برای همزیستی دولت بیطرف و دینداران را فراهم کرده است.

ظلم دولتی با به قدرت رسیدن و ظهور جدید دول دنیوی نادر‌تر نشد. شاید عجیب به نظر آید ولی انقلاب فرانسه پایان عصر روشنگری در اروپا بود. در لحظه اول شاید فکر شود که انقلاب فرانسه روشنگری را به تحقق رساند ولی واقعیت تاریخی آن بود که وقتی در پاریس حکومت ترور بر قرار شد فضای سیاسی و معنوی اجتماع تغییر کرده و اهداف روشنگرایی به فراموشی سپرده شدند. به ویژه جنگ‌های فاتحانه ناپلئون دیگر ربطی به اهداف عصر روشنگری نداشتند.

دولت فرانسه از شعارهای آزادی و عدالت به‌صورت وسیله‌ای ایدئولوژیک برای اعمال حکومت خود استفاده می‌کرد. شیوه حکومت انقلابی‌خواهان اطاعت کورکورانه و یا گیوتین بود. این شیوه حکومتی نوین نبود بلکه همانند دستورات کلیسا در قرون وسطی حالت دستورات الهی داشت که توسط سیاست مداران آشتی ناپذیر اجرا می‌شدند. همانطور که در جنگ سی ساله در اروپا، بین سال‌های ۱۶۱۸ تا ۱۶۴۸ انسان‌ها را در گروهه‌ای بیست تا سی نفری به یک درخت دار حلقه آویز می‌کردند، در دوره حکومت ترور در فرانسه هم بین ۳۵ تا ۴۰ هزار انسان به قتل رسیدند.

این دیگر ربطی به انسان دوستی و روشنفکری نداشت و تا به امروز فقط توسط مبلغین به اصطلاح انقلابی برای تحقق آرمان‌های غیر واقعی خود که گویا در آینده‌ایی دور به اجرا خواهند رسید، توجیه می‌شوند.
واقعیت تاریخی آن بود که انقلاب فرانسه نتایج یک بعدی نداشت. از یک سو در کوتاه مدت شهروندان نقش خلاقانه خود را از دست دادند و از سوی دیگر البته شکست اهداف عصر روشنگری به معنی پایان تصورات و اندیشه روشنگرایی هم نبود.

جالب توجه است که به موازات خشونت‌های دولتی تغییراتی در افکار و اهداف جنبش روشنگری پدید می‌آید. مثلا به مرور زمان واژه خردمندی نسبت به عقلانیت اهمیت بیشتری پیدا می‌کند و یا بجای فضیلت بیشتر به آزادی به مثابه حقوق طبیعی انسان‌ها تاکید می‌شود. نباید هم فراموش کرد که در قرن نوزدهم اهداف انساندوستی وعدالت اجتماعی جنبه عامیانه و مردمی به‌خود می‌گیرند و باعث بروز جنبش‌های کارگری می‌شوند که برای احقاق حقوق خود مبارزه می‌کردند.

یادآوری می‌شود که روشنگرایی اندیشه مدرنیسم را پایه گذاری و به همین دلیل هم هنوز اهمیت بسزایی برای متمدن‌تر کردن جوامع جهانی دارد.

در بخش دوم به قدرت‌های دیکتاتوری پرداخته می‌شود که از خشونت‌های انقلاب فرانسه فرا‌تر رفتند. در قرن بیستم حکومت‌های توتالیترسوسیالیسم واقعی و ناسیونال سوسیالیستی ومتعاقبا اسلامیستی به قدرت می‌رسند.

انقلاب روسیه سال ۱۹۱۷ با ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی به قدرت رسید. انقلابیون روسی اهداف تساوی حقوق انسان‌ها که آرمان‌هایی انساندوستانه بودند را دنبال می‌کردند. ولی با قول ایدئولوژیک و با توسل به قدرت دیکتاتوری‌های جنایتبار، انساندوستی و صلح و اعتدال اجتماعی به وقوع نمی‌پیوندد.

دیکتاتوری‌های پرولتاریی نه طبقه کارگر را آزاد کردند و نه توانستند عدالت اجتماعی را بر قرار کنند. برعکس بخصوص تجربه جنایات هولناک استالین ودولت پول پوت سوسیالیسم دولتی را به اسطوره‌ای تبدیل کرد که مانند دولته‌ای قرون وسطا حقانیت خودشان را اینبار نه از خدا بلکه به نام بهشت در آینده مشروعیت می‌بخشیدند. نشناختن اینکه با شعار برابری و صلح جهانی دیکتاتور‌ها چه جنایت‌های تاریخی را مرتکب می‌شوند خود شکست روشنگرایی را متبلور می‌کند.

تاریخ دیکتاتوری‌ها نشان داد که انسان دوستی، عشق، عدالت و یا صلح جهانی را با زورشلاق به تحقق نمی‌رسد. می‌شود گفت حکومت‌های دیکتاتوری توتالیترسوسیالیستی با اعلام شعار ماتریالیسم علمی علیه اسطوره‌های الهی، خود به اسطوره سیستم‌های قدرت توتالیتر و ضد انسانی تبدیل شدند.

ناسیونال سوسیالیسم آلمان و فاشیسم ایتالیا در واقع شکست روشنگرایی را بار دیگراثبات کردند بدون اینکه ادعای دیدگاه‌های عصر روشنگرایی را مانند برابری و آزادی را دنبال کرده باشند.

ایدئولوژی نژادپرستی و یهود‌ستیزی نازی‌ها خود بینشی ضد انسانی بود که به نام مبارزه با کمونیست‌ها و مبارزه با سرمایه جهانی و یهودیان اسطورهایی ساخت که ‌نژاد بر‌تر آریایی را تبلیغ می‌کرد ولی همانطور که در عمل نشان دادند می‌توان ایدئولوژی نازیسم را ضد انسانی‌ترین تفکربشری محسوب کرد.

توده‌های مردم طرفدارنازی‌ها حاضر شدند زندگی خودشان را در خدمت تعصبات سیاسی آنها در جنگ فدا کنند و فرا‌تر از آن زندگی شش میلیون یهودی را نابود کنند.

فعل و انفعالات اجتماعی سیاسی و فرهنگی در جهانی که هر روز کوچک‌تر می‌شود حالت دیالکتیکی دارند. حکومت اسلامی ایران نیز خود عکس‌العملی منفی و اشتباه به صعود و افت روشنگری انساندوستانه در مدرنیته محسوب می‌شود.

ساختار دولتی جمهوری اسلامی ایران با ساختارهای دیکتاتوری‌های توتالیتر قابل مقایسه می‌باشد. ارگان‌های جمهوری اسلامی ایران نیز مانند دیکتاتوریهای توتالیتر با آزادی و برابری شهروندان ایران می‌جنگند. حاکمان جمهوری اسلامی ایران با زور اسلحه و سپاه و بسیج و با برقراری حکومت ترور به نام اسلام که دینی الهی و تاریخی می‌باشد سیاستی را دنبال می‌کنند که مطلقا تمامی خواه می‌باشد. تاریخ اسلام سیاسی نیز بار دیگر شکست روشنگرایی را نمایان می‌کند.

ایدئولوژی‌های توتالیتر در واقع نوعی از بربریت مدرن را در تاریخ بشریت به نمایش می‌آورند. اندیشه روشنگری و خواست‌های آزادی در جنبش علیه شاه تبدیل به یک حکومت اسلامی شد که انسانیت را به دار و تیرباران و شکنجه دگراندیشان خلاصه کرده است.

بخش سوم با تاسیس سازمان ملل شروع می‌شود. در چهار چوب این مقاله جا برای پرداختن به نقش ایالات متحده آمریکا برای بهبود جو سیاسی در اروپا بعد از جنگ جهانی دوم نیست. ولی باید یادآوری شود که بعد از تجربه ناسیونال سوسیالیسم با تاسیس سازمان ملل متحد و با تاسیس دولت‌های دموکراتیک در اروپا بار دیگر امکان رشد تفکرات آزادی خواهی و انساندوستی فراهم شد.

قابل توجه است که در جوامع سکولاریزه شده اروپا از یک سو قدرت کلیسا به مرور زمان کمتر می‌شود و از سوی دیگر علاقه انسان‌ها به این سئوال که «خدا کیست» و «دین چیست» بیشتر می‌شود.

به علاوه دولت دموکراتیک نقش بی‌طرفانه نسبت به دین بازی می‌کند. دول دموکراتیک پارلمانی مدافع و حافظ‌‌ همان حقوقی می‌باشند که در عصر روشنگرایی برای آن مبارزه شده بود یعنی آزادی بیان و آزادی عقیده و حتی مبارزه برای برابری انسان‌ها. دولت‌های دموکراتیک اروپایی نماد پیروزی عصر روشنگرایی می‌باشند. در اروپای امروز ادیان و جوامع مذهبی گوناگونی به موازات جنبش‌های غیر مذهبی امکان رشد پیدا کرده اند و به نوعی با هم در مسابقه هستند. و شهروندان به بلوغ رسیده هم حق انتخاب عقیده خود را دارند. کسی به خاطر خروج از کلیسا نه تهدید به اعدام می‌شود و نه شلاق می‌خورد.

کلیسا نه فقط دیگر نمی‌تواند با زور به مردمان حکومت کند بلکه مردم آزادانه می‌توانند عضو کلیسا بشوند و یا از آن بیرون بیایند.

تاریخ بشری امر مهمی را به ما می‌آموزد که عدالت و آزادی و برابری نه با زور بلکه با عشق به آزادی می‌تواند تحقق یابد. عشق به آزادی و دوستی و انساندوستی هم خود به خود در تضاد با دین و علم قرار نگرفته‌اند.

دولت‌های پارلمانی اروپایی امکان آشتی دین و علم و یا دین و دولت را با اعلام بی‌طرف بودن دولت راحت‌تر کرده‌اند.

نتیجه: امروزه دموکراسی‌های پارلمانی غربی نماد و مظهر کنونی سکولاریسم‌اند. سکولاریزه شدن اجتماع پس به معنی نفی دین نیست بلکه به معنی برکناری حکومت دینی و برقراری دولت دموکراتیک پارلمانی می‌باشد که آزادی عقیده و بیان را تضمین کند.
XS
SM
MD
LG