لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۴:۴۸

مذاکره و رابطه با آمريکا: آری، نه


محمود احمدی نژاد، رئیس جمهور ایران، در نيويورک از مذاکره و رابطه با آمريکا سخن گفت. اين سخنان به سود منافع ملی ايران بود و بايد از آن استقبال می شد. به جای استقبال، در ايران به او تاختند. به سه مورد مهم مخالفت ها بنگريد:

الف- علی اکبر ولايتی- مشاور آيت الله خامنه ای- در ۸/۷/۹۱ طی مصاحبه ای گفت: "سياست کلی جمهوری اسلامی ايران با آمريکا همچنان مثل گذشته است و هيچ تصميمی بر تغيير اين سياست در نظام جمهوری اسلامی نگرفته نشده و ايران به سياست‌های استوار گذشته خود پايبند است"[۱].

ب- محمد باقر ذوالقدر- قائم مقام پيشين سپاه و معاون راهبردی قوه ی قضائيه- در ۸/۷/۹۱ گامی پيشتر نهاد و طرح مذاکره و رابطه ی با امريکا در شرايط فعلی جهان از سوی محمود احمدی نژاد را نوعی "کج سليقگی سياسی" به شمار آورد که می‌تواند دارای "آثار و پيامدهای خطرناک" باشد.

به گمان ذوالقدر،اولين پيامد خطرناک اين است که پس از انتشار فيلم "بی گناهی مسلمانها" يک جنبش جهانی عليه دولت آمريکا به وجود آمد که خود را در تظاهرات خيابانی، آتش کشيدن پرچم آمريکا و حمله به سفارتخانه های آن کشور به نمايش گذارد. طرح مذاکره ی با آمريکا در اين شرايط ، "به معنای مشروعيت بخشی به امريکا و خالی کردن پشت ملت‌های مسلمان و به‌پا خواسته‌ای است که جمهوری اسلامی ايران و ملت انقلابی ايران را الهام بخش و پشتيبان خود می‌دانند".

دومين پيامد خطرناک اين است که در برابر سخنان باراک اوباما، رئيس جمهور آمريکا، در سازمان ملل،"هر سخنی که بوی نرمش و سازش از آن استشمام شود به ضعف و عقب نشينی تعبير می‌شود که اين معنی در قاموس ملت سلحشور ايران جايی ندارد".

سومين پيامد خطرناک اين است که "امام آمريکا را شيطان بزرگ قلمداد کردند، و هيچ کس به شيطان نزديک نمی‌شود و با او مذاکره نمی‌کند". يعنی نفس مذاکره ی با شيطان دارای پيامدهای زيانبار است.

ذوالقدر در پايان گوشزد می کند که رئيس جمهور حق مداخله ی در اين امر را ندارد، چرا که "يک سياست کلان و راهبردی است که منحصراً رهبری بايد در باب آن تصميم گيری کند". رهبری هم "بکرات و در مناسبت‌های مختلف رابطه ی با امريکا را با منطق قوی و غير قابل خدشه مردود دانسته‌اند و آن‌را متضمن هيچ سودی برای ملت ايران ندانسته‌اند و بارها فرموده‌اند اگر در مذاکره و رابطه با امريکا مصلحتی و منفعتی وجود داشته باشد خود بدان مبادرت خواهند کرد"[۲].

ج- حسين شريعتمداری- نماينده ی ولی فقيه در روزنامه ی کيهان- در سرمقاله ی ۹/۷/۹۱ تحت عنوان "چرا جدی گرفته نشد"، نوشت که اوباما و ديگر مقامات آمريکا اساساً سخنان احمدی نژاد را نشنيده گرفته و بی تفاوت از کنار آن گذشتند. برای اين که "پيشنهاد آقای احمدی نژاد را بدون پشتوانه تلقی کرده اند".

اين موضوع از اختيارات رهبری است که او هم "با ارائه ی دلايل منطقی و مستندات خالی از ابهام، مخالفت خود را با مذاکره و رابطه ی ايران و آمريکا اعلام کرده است". چون "فاقد پشتوانه" بود،"قابل اعتناء" نبود. عدم توجه به اين نکته ی "بديهی" موجب مخدوش شدن جايگاه رئيس جمهور شد. در ميان همراهان يکصد و چند نفره ی رئيس جمهور هم يا "حقودانان و کارشناسان برجسته ی سياسی" وجود نداشت، يا اگر هم وجود داشت "جرات و جسارت لازم برای ارائه نظری متفاوت" با احمدی نژاد را نداشته اند.

ايران و آمريکا دارای دو "ماهيت" متفاوت و متعارض ظلم ستيز و استکباری هستند که راهی جز "درگيری و تقابل" باقی نمی گذارد. راه حل ديگر دست شستن يکی از طرفين از ماهيت خود است. آمريکا مذاکره را فقط و فقط برای اين می خواهد تا الگوی پايداری جمهوری اسلامی را نزد مسلمانها مخدوش سازد. احمدی نژاد بايد بداند که قطع روابط و عدم مذاکره "برخاسته از يک منطق قوی و مستحکم است و نه يک سليقه در ميان ساير سليقه ها". رهبری با "منطق قوی" خيز دولت هاشمی و خاتمی برای مذاکره ی با آمريکا را ناکام کرد، اين خيز هم از ابتدأ مرده متولد شد. احمدی نژاد به جای "صلابت" و "خروش"، در "آوردگاه نيويورک" عقب نشينی کرد[۳].

در خصوص اين کنش و واکنش چند نکته قابل ذکر است.

يکم- ولايتی ، ذوالقدر و شريعتمداری از نزديکان فکری آيت الله خامنه ای به شمار می روند. موضع گيری اين سه را بايد موضع گيری ولی فقيه به شمار آورد. در واقع از اين راه نسبت به سخنان او واکنش نشان داده شد.

دوم- کوشش های به سرعت لاک پشتی دو رئيس جمهور قبلی در اين زمينه هم با شکست کامل مواجه شد. هاشمی که علی خامنه ای را به رهبری برکشيد، گمان می کرد خود همه کاره است و خامنه ای چهره ی نمايشی فاقد قدرت رژيم خواهد بود.

اما ولی فقيه جديد چنان قصدی نداشت و شعارهای تنش زدايی هاشمی را ناکام می کرد. خاتمی به جايگاه رهبری واقف بود، اما هرگاه به سفر خارجی می شتافت، با بحران سازی در داخل- از جمله بازداشت عده ای- سفرش را ناکام می گذاردند. در آن دوران محمود احمدی نژاد يکی از افراد بحران ساز بود.

حال او به سفر رفته و همان کميته های بحران ساز، مشاورش و مديرعامل خبرگزاری جمهوری اسلامی- جوانفکر- را روانه ی زندان ساختند تا به غربيان نشان دهند که او کاره ای نيست. قدرت در جای ديگری است و بايد آن مرکز قدرت را به رسميت شناخت. احمدی نژاد وقتی وارد ايران شد گفت:
"خيلی متاسفم که در آستانه ی سخنرانی رييس‌جمهور در سازمان ملل، در حالی که جهان منتظر شنيدن ديدگاه‌های ملت ايران بود، اين اتفاق افتاد...اين که به يکباره قبل از سخنرانی رييس‌جمهور، مشاور رسانه‌ای رييس‌جمهور و مديرعامل خبرگزاری دولت بازداشت می‌شود مايه تاسف است"[۴].

سوم- مذاکره ی با آمريکا بدون توافق همه ی نخبگان حاکم و تصميم گيری نهايی و مجوز آيت الله خامنه ای امکان ناپذير است. احمدی نژاد بهتر از هر کس اين را می داند. سخنان او در نيويورک ، از سوی اصول گرايان، در همدلانه ترين تفسير بی صداقتی و کلک زدن محسوب خواهد شد، اما در غيرهمدلانه ترين تفسير بحران سازی برای مقاصد بزرگتر قلمداد می شود.

برخی از اصول گرايان براين باورند- يا اين باور را تبليغ می کنند- که احمدی نژاد و همفکرانش آگاهانه بازار ارز را رها کرده تا ارزش پول ملی به سرعت تنزل کند تا بگويند همه ی به هم ريختگی ها ناشی از تحريم های اقتصادی است. برای حل بحران چاره ای جز سر کشيدن جام زهر و عقب نشينی هسته ای توسط آيت الله خامنه ای وجود ندارد.

تيم احمدی نژاد اين مدعا را تبليغ می کنند که سياست های رهبری موجب تصويب تحريم های اقتصادی شده است. آنان به دنبال آنند تا بی کفايتی های خود را به گردن رهبری بيندازند. به همين دليل محسن رضايی در ۶/۸/۹۱ گفته است:
"کسانی که به دنبال تضعيف روحانيت در ايران هستند‌ به نوعی مکمل فعاليت‌های آمريکا به شمار می‌روند. کسانی که می‌گويند سياست‌های رهبری و سياست گروهی خاص در ايران موجب پديد آمدن تحريم‌ها شده است، سخت در اشتباه هستند. دشمن از مدت‌ها قبل اين برنامه را در مقابله با ايران پياده کرده است و روشنگری‌های رهبر انقلاب راهبردی اساسی در موفقيت در برابر تحريم‌ها است"[۵].

به تعبير ديگر، همه ی خوبی ها از مديريت خرمندانه ی رهبر فرزانه ناشی می شود و همه ی بدی ها و بحران ها، ناشی از بی کفايتی و انحراف احمدی نژاد و يارانش است.

چهارم- ممکن است هنوز هم عده ی انگشت شماری از اعضای طبقه ی حاکمه ی جمهوری اسلامی ايدئولوژی را مبنای تصميم گيری در قلمرو سياست خارجی بدانند، اما حقيقت اين است که منافع فردی و گروهی آنان را پيش می راند، نه ايدئولوژی يا منافع ملی. موضوع مذاکره و رابطه ی با آمريکا بهترين شاهد اين مدعا است. با اين که مذاکره و رابطه ی با امريکا به سود منافع ملی ايران است، اما هيچ يک از گروه ها اجازه نمی دهد تا گروهی ديگر از اين برگ برنده استفاده کند. هر فرد يا گروهی که بخواهد در اين زمينه کاری انجام دهد، همه او را می کوبند.

اما اگر قرار است وزارت امور خارجه ی هاشمی رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد و چند رئيس جمهور بعدی اين کار را انجام ندهند، چه کسی بايد اين گره را بگشايد؟ اين رابطه بايد برقرار شود، حتی اگر به دست ابليس صورت بگيرد. تاريخ جهان به وسيله ی فرشتگان برساخته نشده است، شياطين بيش از فرشتگان در قلمرو سياست نقش آفرينی کرده اند. خامنه ای هم اگر تصميم به مذاکره بگيرد، فردی بهتر از احمدی نژاد را راهی مذاکره نخواهد کرد. مگر مذاکرات هسته ای توسط سعيد جليلی صورت نمی گيرد؟ گمان می کنيد او از احمدی نژاد کارشناس تر است؟

پنجم- مذاکره و رابطه نيازمند گفتارسازی است. بايد فرصتی فراهم شود تا مخالفان و موافقان به طور مستدل و کارشناسانه در اين خصوص گفت و گو کنند. آيا مذاکره ی با آمريکا به سود منافع ملی ايران است؟ چرا؟ اگر به زيان است، چرا؟ آيا مردم موافق اين امرند يا مخالف آن؟ مخالفان مذاکره از منطق قوی و خدشه ناپذير آيت الله خامنه ای در نفی مذاکره و رابطه سخن می گويند، اگر چنين است چرا اجازه داده نمی شود تا در اين باره گفت و گو صورت گيرد و موافقان هم نظراتشان را در رسانه ها بيان کنند؟

ششم- اصول گرايان افراطی مدعی اند که مردم مخالف اين امر هستند. اما نمی گويند در فضايی که گفت و گوی در اين خصوص در قلمرو عمومی مجاز نيست، و در شرايطی که نهادهای مستقل نظرسنجی وجود ندارد، آنان چگونه می توانند چنين مدعايی را مطرح سازند؟ البته آنها به شعارهای تظاهرات دولتی استناد خواهند کرد. اما آيا به موافقان مذاکره و رابطه ی هم اجازه داده می شود تا دست به راهپيمايی بزنند؟

هفتم- چرا تصميم گيری درباره ی مذاکره و رابطه ی با آمريکا از اختيارات اختصاصی رهبری است؟ تنها مستند مدعيان بند اول اصل يکصد و دهم قانون اساسی است که مطابق آن "تعيين سياست های کلی نظام"- پس از مشورت با مجمع تشخيص مصلحت نظام- با رهبری است. پرسش مهمی که تاکنون درباره ی چند و چون آن سخن موجهی بيان نشده اين است: سياست های کلی نظام چيست؟ برای تقريب به ذهن، فقيهان می گويند، تشخيص حکم با فقيه است، نه تشخيص موضوع.

اگر در اين چارچوب سخن بگوئيم، مذاکره يا عدم مذاکره ی با آمريکا تشخيص موضوع است يا تشخيص حکم؟ به تعبير ديگر، سياست های کلی نظام، مجموعه رهنمودهای کلی است که مجمع تشخيص مصلحت نظام بر می سازد و به تأييد رهبری می رسد. اما انطباق آن سياست های کلی با مصاديق از وظايف مجريان است. ولی فقيه می تواند بگويد رابطه ی با دولت ها در اين چارچوب( به عنوان مثال: عزت،حکمت و مصلحت) مجاز است. اما اين که ديدار و مذاکره کردن با نمايندگان فلان دولت مصداق عزت و حکمت و مصلحت است يا نه، با رهبری نيست. اگر قوه ی مجريه خطايی در تشخيص مصداق صورت داد، مجلس بايد آنها را به پرسش گرفته يا استيضاح کند.

مدعيات شريعتمداری، ذوالقدر،ولايتی، بروجردی[۶]،منتظری[۷]،سايت های احمد توکلی(فردا) و زاکانی (جهان نيوز) و مشرق نيوز و...در اين خصوص قابل درک است، اما چرا ديگرانی که خود را جزو جبهه ی اصول گرايان به شمار نمی آورند چنين مدعياتی را تکرار می کنند؟ آيا بسط سلطانيسم- افزودن قدرت ولی فقيه- از نظر آنان موجه است؟

اولاً: بايد از اين مدعا دفاع کرد که مذاکره و رابطه ی با آمريکا جزو اختيارات قوه ی مجريه است. ثانياً: از سخنان احمدی نژاد در نيويورک در اين خصوص- هر چند به کلی فاقد قدرت- بايد حمايت به عمل آورد. برای اين که حداقل فضای سنگين عدم مذاکره و عدم رابطه را می شکند. احمدی نژاد در مصاحبه ی ۱۱/۷/۹۱ هم کوتاه نيامد و همچنان از مذاکره ی با آمريکا- به شرط رعايت شرايط عادلانه و احترام آميز- دفاع کرد و گفت:"اگر آمريکا رفتارش را اصلاح کند، پاسخ مثبت دريافت می کند"[۹]. سپس افزود:"فکر می‌کنم اين نظر را هم امام و هم رهبری قبول دارند"[۱۰]. ثالثاً: فرض کنيد اينک ميرحسين موسوی رئيس جمهور بود. آيا در اين صورت بهتر نبود که تصميم گيری در خصوص مذاکره و رابطه با ميرحسين باشد، تا خامنه ای؟

هشتم- از منظری ديگر،شايد محل نزاع عدم مذاکره نباشد، بلکه رويارويی با امريکاست. نزاع با آمريکا هزينه های زيادی برای ايران و ايرانيان داشته است.

اگر مسئول تصميم گيری درباره ی مذاکره، رابطه و رويارويی فقط و فقط رهبری است،مسئول هزينه های زيانبار آن (تحريم های اقتصادی فلج کننده،تحريم بانک مرکزی که نمی تواند درآمدهای نفتی به شدت کاهش يافته را هم دريافت کند و اين امر يکی از دلايل افزايش قيمت دلار به ۳۵۰۰ تومان و نزديک شدن به نرخ واقعی يا تعادلی است، احتمال جنگ و...) برای ايران و ايرانيان هم فقط و فقط آيت الله خامنه ای است. انحصار اختيار و تصميم گيری، انحصار مسئوليت و پاسخگويی به دنبال دارد. آری "مقام معظم رهبری" مطابق ميل خودسرانه سياست خارجی کشور را مديريت کرده و نمی خواهد باور کند که موازنه ی قوا در سطح منطقه به زيان ايران شکل گرفته است.

مدعا اين نيست که رابطه ی با آمريکا همه ی مسائل و مشکلات را حل و رفع خواهد کرد، مدعا اين است که حداقل ايران و ايرانيان در سراشيبی سقوط نمی افکند. نزاع با آمريکا فقط به سود اسرائيل، روسيه، چين و کشورهای حوزه ی خيلج فارس تمام شده است. اما بر آن حداقل فوايد بسياری- از جمله انتقال تکنولوژی مدرن و سرمايه گذاری خارجی- می توان افزود.


-----------

* نظرات مطرح شده در این یادداشت الزاماً دیدگاه رادیو فردا نیست.
پاورقی ها:
۱- رجوع شود به لينک: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=۱۳۹۱۰۷۰۸۰۰۰۲۴۳
۲- رجوع شود به لينک: http://jahannews.com/vdcfeed۰ew۶djya.igiw.html
XS
SM
MD
LG