لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۰:۲۸

نهاوندی: آیت الله بروجردی کفه ترازو را به نفع زاهدی سنگین کرد


آیت الله سید حسین بروجردی (نفر اول سمت راست) همراه با ابوالقاسم کاشانی (نفر وسط).
آیت الله سید حسین بروجردی (نفر اول سمت راست) همراه با ابوالقاسم کاشانی (نفر وسط).
۲۸ مرداد، بدون ترديد در تاريخ معاصر ايران نقش برجسته اى دارد و احتمالا، مسير زندگى و سياست در ايران را به اندازه اى تغيير داده است كه امروز به چنين نقطه اى رسيده ايم. درباره علل و ریشه های بروز این وقاعه بحث ها و استدلال های مختلفی مطرح شده است.

هوشنگ نهاوندی که در دوران پهلوى مشاغلى چون وزارت و رياست دانشگاه تهران را بر عهده داشته است در گفت و گو با رادیو فردا می گوید که طرح کودتا در روز ۲۵ مرداد به شکست انجامید ولی در روز ۲۸ مرداد این آیت الله بروجردی، مرجع تقلید شیعیان بود که به بازارایان اجازه داد تا بازار را ببندند و وارد معركه و خيابان هاى تهران شوند.

به اعتقاد وی، این تصمیم سبب سنگین شدن کفه ترازو به نفع فضل الله زاهدی شد.



رادیو فردا: آقای نهاوندی شما در كتاب «سه رويداد، سه دولتمرد» به واقعه ۲۸ مرداد پرداخته ايد. امكان دارد روايت شما را از ۲۸ مرداد بشنويم؟

هوشنگ نهاوندى: من روايتى از ۲۸ مرداد ندارم. در مورد ماجراى ۲۸ مرداد تجزيه و تحليل تاريخى و علمى كرده ام، براساس تحقيقات مستند به مداركى كه قابل ترديد نيست و آنها را در كتاب «سه رويداد،سه دولتمرد » كه لطف فرموده ، به آن اشاره كرديد انتشار داده ام.

زمانى كه اين ماجرا اتفاق افتاد من در پاريس دانشجو بودم و بنابر اين خودم هيچ چيز را نديدم و در مقدمه كتاب هم نوشته ام من نه قوام السلطنه رو ديدم نه دكتر مصدق و نه تيمسار سپهبد زاهدى را.

تمام شخصيت هايى كه در كتاب از آنان ياد مى شود را نديده ام، فقط به مناسبت خاصى سپهبد رزم آرا را چند بار ديده بودم آن هم از دور و يا در سخنرانى هايى كه در دبيرستان فيروز بهرام انجام مى شد و من محصل آنجا بودم، آنجا ايشان را ديده بودم.

قطعا مردم روز ۲۸ مرداد ماه در تهران متمايل بودند كه از سرلشكر زاهدى طرفدارى كنند، شاه را تاييد كنند، قطعا ارتش دخالت عمده اى دراين كار نكرد براى اينكه ارتش تا نيمه بعد از ظهر ۲۸ مرداد ماه در اختيار سرتيپ رياحى بود. بنابر اين اصطلاح كودتا مسلما منطبق با اتفاقى كه در آن روز رخ داد، نيست. بهتر است نامش را بگذاريم «حركت عمومى» يا بگوييم «ماجرا»، نه قيام ملى و نه كودتا. چرا كه واقعيت تاريخى را نمى شود با كلمات تغيير داد.

هوشنگ نهاوندی
اما به نظر من نسبت به ماجراى ۲۸ مرداد بايد خيلى با احتياط صحبت كرد. اين ماجرا دو بخش دارد، قسمت اولش جريان ۲۵ مرداد و صدور فرمان عزل مرحوم دكتر مصدق از طرف شاه است.

بنا براين با توجه به اسناد و مداركى كه در كتابتان منتشر كرده ايد، سیر رویدادهای منتهی به ۲۸ مرداد را از چند روز جلوتر- يعنى روز ۲۵ مرداد – می دانید؟

دقيقا، در روز ۲۵ مرداد فرمان بركنارى مرحوم دكتر مصدق در شرايط بسيار خاصى - يا بايد عرض كنم شرايط بسيار مضحكى- از طرف سرهنگ نصيرى، ارتشبد بعدى، كه آن موقع فرمانده گارد شاهنشاهى بود، اندكى بعد از نيمه شب به نخست وزير آن موقع يعنى دكتر مصدق ابلاغ شد.

اين عمل، كه سرهنگ نصيرى به اتفاق دو كاميون سرباز و يك يا دو زره پوش ظاهرا به در خانه مصدق بيايند و بعد از زدن در بگويند كه «نامه اى از طرف اعلی حضرت براى مصدق آورده ايم»، تمام اينها مداركى است كه خود ياران دكتر مصدق ازجمله سرتيپ رياحى يا دكتر صديقى و ديگران تعريف كرده اند.

بعد سرهنگ ممتاز- رئيس حفاظت دكتر مصدق- سرهنگ نصيرى را به داخل خانه دعوت مى كند. در آنجا مى نشيند و براى او چايى مى آورند.
وی سپس نامه را به حضور دكتر مصدق مى برد و دكتر مصدق هم نامه را مى خواند و يك رسيد هم به او مى دهد كه منبع و عكس اين اتفاق هم موجود است كه كه فكر مى كنم در كتابم چاپ شده باشد. بعد از آن وقتى رسيد را تحويل مى دهد و جمله «دستخط مبارك همايونى رسيد» يا عبارتى در همين حدود، به سرهنگ ممتاز مى گويد كه سرهنگ نصيرى را توقيف كنيد.

سرهنگ نصيرى اسلحه اش را قبلا تحويل داده بود. براى اينكه از مقررات نظامى اطلاع داشت. بنابراين به طور غير مسلح وارد خانه دكتر مصدق شده بود، آنجا توقيف اش مى كنند و به ستاد ارتش مى برند.

طبق روايت؛ سرتيپ رياحى كه آن موقع رئيس ستاد ارتش بود، به سرهنگ نصيرى مى گويند كه برويد و خودتان را به دژبانى معرفى كنيد كه در اين موقع نصيرى در حقيقت به صورت زندانى يا بازداشتى در مى آيد.

و اين ماجراى ۲۸ مرداد است. چرا در آن شب سرهنگ نصيرى با دو كاميون سرباز و يك و يا دو زره پوش گارد شاهنشاهى به آنجا آمد؟ معلوم نيست. و يا ازچه كسى دستور گرفته بود؟ در دادگاه مصدق مفصلا و چندين ساعت در باره اين موضوع صحبت شد.

بالاخره هم هيچ روشن نشد. سپهبد آزموده هم در اين مورد گفته بود كه اين موضوعات فرقى به حال ما نمى كند و اتفاقى است كه افتاده است. مطلب را كنار گذاشته و جوابى براى آن پيدا نمى كردند. به سرزنش سرهنگ نصيرى كه آن موقع سرتيپ شده بود پرداختند. به هرحال آنچه كه تعبير به كودتا شد و با اين لشكر كشى مضحك شكل خاصى به خود گرفت، در حقيقت پايان ماجراى ۲۵ مرداد و شكست طرحى بود كه به طرح «آژاكس» معروف شده است.

آقاى نهاوندى! شما در بيان واقعه ۲۸ مرداد ، از آن به عنوان «ماجرا» نام مى بريد. بسيارى از وابستگان به نظام گذشته ۲۸ مرداد را «قيام ملى» مى دانند. اما برخى و يا بسيارى هم به آن واژه «كودتا» اطلاق مى كنند. به نظر شما ۲۸ مرداد كودتا بود؟ قيام ملى بود؟ ماجرا بود؟ اصلا چه بود؟

اگر من ۲۸ مرداد را ماجرا نمى دانستم، عنوان ماجرا را براى آن اطلاق نمى كردم. در حقيقت در ادامه صحبت هاى قبلى ام مى گويم كه در ساعاتى پس از شكست طرح ۲۵ مرداد، طبق روايات رسمى- از جمله خاطرات ملكه ثريا كه در آن صداقت و صميميت كامل وجود دارد- به شاه خبر مى دهند كه طرح شكست خورده است.

ايشان به اتفاق ملكه و افسر خلبانشان خاتم - كه بعدا ارتشبد خاتم شد- و مرحوم ابوالفتح آتاباى، از كلاردشت به رامسر و از رامسر به بغداد و از بغداد به ايتاليا رفت كه احتمالا خود شما هم ماجرا را كاملا شنيده ايد.

در ساعاتى بعد از اين ماجرا در چندين تلگراف سرى از وزارت خارجه و از مقامات رسمى آمريكا به سفارت ايران و به مقامات سى.آى.اى در تهران، دستور داده مى شود كه اين طرح تمام شده است و مجددا حسن رابطه را با دولت دكتر مصدق را شروع كنيد.

حتى تصميم مى گيرند (همه مداركش موجود بوده و چاپ شده است و من هم به مداركش در كتابم اشاره كرده ام) كه كمك هاى مالى مختصرى هم به دولت مصدق كنند، براى تجديد و تشويق رابطه دوستانه.

در اينجا و در طول اين سه روز، دو شخصيت در حقيقت رهبرى كار را بر عهده مى گيرند؛ يكى سپهبد زاهدى كه در آن زمان هنوز سپهبد نشده بود. در ۲۸ مرداد بعد از اينكه حركاتى در تهران به نفع زاهدى و بر ضد مرحوم مصدق انجام شد در آن شرايط روساى بازار تهران از آيت الله العظمى بروجردى كسب تكليف مى كنند كه چه كنيم؟ و آيت الله به آنها اجازه مى دهد كه بازار را ببندند و وارد معركه و خيابان هاى تهران شوند. بعد از ساعت يازده صبح بود كه جريان كفه ترازو به نفع سپهبد سرلشكر زاهدى، نخست وزير منصوب در مقابل مرحوم دكتر محمد مصدق كه نخست وزير معزول بود، سنگين شد و ورق برگشت.

اما چرا ماجرا؟

به اين دليل نام اين واقعه را ماجرا گذاشته ام براى اينكه من نخواسته ام وارد بحث «قيام ملى» - كه برخى اين واقعه را قيام ملى مى خوانند و حق دارند- و يا «كودتا» - كه عده ديگرى هم حق دارند آن را كودتا بخوانند- نشوم.

لااقل در مورد اتفاق روز ۲۵ مرداد ماه نخواستم وارد اين مباحث شوم. مرحوم دكتر عالمى كه يكى از وفادارترين همكاران و ياران دكتر مصدق بود، اين واقعه را يك «حركت عمومى» ذكر كرد، كه من هم اين مقاله را در كتابم نقل كرده ام.

شايد اصطلاح «حركت عمومى» درست بود، قطعا مردم روز ۲۸ مرداد ماه در تهران متمايل بودند كه از سرلشكر زاهدى طرفدارى كنند، شاه را تاييد كنند، قطعا ارتش دخالت عمده اى دراين كار نكرد براى اينكه ارتش تا نيمه بعد از ظهر ۲۸ مرداد ماه در اختيار سرتيپ رياحى بود.

بنابر اين اصطلاح كودتا مسلما منطبق با اتفاقى كه در آن روز رخ داد، نيست. بهتر است نامش را بگذاريم «حركت عمومى» يا بگوييم «ماجرا»، نه قيام ملى و نه كودتا. چرا كه واقعيت تاريخى را نمى شود با كلمات تغيير داد.

البته برخى بر اين باورند كه چون شما از دولتمردان نظام گذشته هستيد، چنين تصورى داريد. به هر حال اجازه بدهيد كه .....

نه. به هيچ وجه من از ديد يك شخصيت سياسى و يا دانشگاهى وارد اين بحث نشده ام. امروز ۳۰ سال از پايان رژيم گذشته مى گذرد، ديگر زمانه – به قول مرحوم قوام السلطنه- به عقب بر نخواهد گشت. و لازم است كه ديدگاه ها مبتنى بر ديده گاه ها و قضاوت هاى تاريخى باشد نه مسائل سياسى.

اما دكتر نهاوندى، روايت شما از طرح موسوم به «آژاكس» و نقش نيروهاى خارجى – يعنى نيروهاى بريتانيايى و آمريكايى- در واقعه ۲۸ مرداد چيست؟ و حضور يا دخالت خارجى ها را تا چه اندازه در حوادث روز ۲۸ مرداد موثر مى دانيد؟

در آن كه طبق طرح آژاكس، آمريكا و انگليس تصميم گرفته بودند كه موجبات بركنارى دكتر مصدق را فراهم كنند، هيچ ترديدى نيست.
جريان ملاقات هايى كه در سوئيس انجام گرفت، آمدن افراد مختلف به تهران، سفر شاهدخت اشرف براى اينكه شاه را متقاعد كند به اين كه وارد اين بازى شود، همه اينها را در كتابم با ذكر اسناد نوشته ام و به هيچ وجه مسئله صحبت كردن از روى هوى و هوس نبوده است.

دراين هم كه طرح آژاكس در روز ۲۵ مرداد ماه شكست خورد، ترديدى نيست. اين را من نمى گويم، اسناد رسمى آمريكاييان مى گويند. سه روز بعد از جريان ۲۵ مرداد ماه، جريان به كلى تغيير يافت و در حقيقت يك حركتى ايجاد شد كه از طريق طبقات مختلفى از مردم انجام گرفت.

در اين كه طرفداران دكتر مصدق وارد معركه نشدند و اينكه آيت الله العظمى بروجردى، كفه ترازو را به نفع سرلشكر زاهدى سنگين كرد، از منظر تاريخى و مدارك موجود، هيچ ترديدى نمى توان داشت.

شما در كتابتان، «سه رويداد، سه دولتمرد» به محمد مصدق به عنوان يك دولتمرد برجسته تاريخ ايران پرداخته ايد، و با عنايت به اسناد و مداركى كه به دست آورده ايد، دكتر مصدق را از منظر خودتان چگونه ديديد؟ آيا به اعتقاد شما او در محاسبه و ارزيابى هاى خودش مرتكب اشتباه شد؟ و اگر چنين است مهمترين اشتباه او كدام است؟

در اينكه دكتر مصدق براى تاريخ ايران، يك مرد بزرگ و قهرمان ملى است- چنانچه قوام السلطنه هم هست- شكى نيست. بزرگترين خدمت دكتر مصدق به ايران اين بود كه ايشان پرچمدار ملى كردن نفت ايران شد. اين اعتقاد همه مردم ايران و از جمله سرلشكر زاهدى كه از يارانش بود و تمام كسانى كه از اول موافقش بودند و بعدا از او روى برگرداندند، بود كه دكتر مصدق طلسم استيلاى انگلستان بر صحنه ايران را شكست و غرور ملى را به ايراني ها برگردانيد.

شما جوان هستيد و نمى دانيد كه در آن زمان ها هر اتفاقى در ايران مى افتاد، عده اى مى گفتند : «كار انگليس هاست». در آن زمان انگليس را كه در حقيقت يك امپراتورى رو به زوال بود، همه شكست ناپذير مى دانستند. مصدق اين طلسم را شكست.

من بسيار متاسفم كه برخى از طرفداران ايشان اخيرا وارد اين بحث شده اند كه اگر نفت ملى نشده بود، در آمد اقتصادى و مالى ايران بسيار بيش از گذشته بود.

من نمى خواهم اسم ببرم. ولى مقالات زيادى از ياران و طرفداران ايشان در مجلات معتبر ديده ام كه اين اعتقاد را مطرح كرده اند. قطعا همين طور است. اما مسئله ملى شدن نفت، يك مسئله سياسى و ملى است. ملى شدن نفت، تلافى مردم ايران در برابر سياست استعمارى بريتانيا بود كه از زمان فراهم كردن قتل اميركبير تا امروز با سياست هاى استعماري اش خيلى به ايران بد كرد.

شايد بزرگترين اشتباه دكتر مصدق – ياران مختلفش هم اين موضوع را يادآورى كرده اند- اين بود كه در موقعيتى كه او مى توانست بهترين توافق را با دنياى غرب داشته باشد، براى اينكه متهم به سازش نشود، زياده از حد ايستادگى كرد.

دكتر محمد مصدق را با ژنرال دوگل مقايسه كنيد.ژنرال دوگل روى كار آمد تا الجزاير را براى فرانسه حفظ كند. بعد متوجه شد كه نگه داشتن الجزاير غير ممكن است. در حقيقت آزادى و استقلال الجزيره را پذيرفت و تاريخ هم اكنون او را به عنوان يك مرد بزرگ تلقى مى كند، اگر چه او خودش را فداى فرانسه كرد.

من فكر مى كنم شايد مصدق هم اگر نه با انگليس ها، بلكه از طريق بانك بين المللى، كه بهترين پيشنهادات را به ايران ارائه كرده بود، با دنياى غرب توافق مى كرد، حكومت ايران به سمت ديگرى مى رفت. هم آزادى بيشترى در ايران به وجود مى آمد هم دمكراسى به ايران بازمى گشت و اشتباهاتى كه شد، روى نمى داد. ولى خب! شما مى دانيد كه تاريخ را نمى شود دوباره از نو نوشت.
XS
SM
MD
LG