لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۹:۱۸

«نفت را ملی کنيد، اگر نشد، گردن مرا بزنيد» (بخش ۱۸)


هری ترومن و دکتر مصدق
هری ترومن و دکتر مصدق
با رسيدن دکتر محمد مصدق، سياستمدار خوشنام و کهنه کار به نخست وزيری، ايران در راه ملی کردن نفت و بيرون راندن شرکت بريتانيايی «ايران و انگليس»، يکپارچه و متحد است.

آمريکا، در اين مسير مهر، ايران را همراهی می کند. روسيه شوروی نيز- هرچند نه با صميميت کامل- اما از سر دشمنی با انگلستان، پشتيبان ملی شدن نفت ايران است.

آرزوی بزرگ ملی کردن صنعت نفت در ايران بر سه بنياد اصلی استوار بود؛



نخست: ايران تنها مالک ذخائر و تاسيسات نفتی خويش است.

دوم: ايران بايد زمام اداره عمليات و تاسيسات نفتی اش را، به گونه ای مطلق و بی چون و چرا، خود در دست بگيرد.

سوم: ورود دولت ايران به بازارهای بين المللی نفت، و پايان دادن به انحصارگری انگليس ها، درحوزه نفتی ايران.

ايرانيان، تقريبا به اتفاق، خود را در يک قدمی دستيابی به اين آرزوی بزرگ می ديدند، و رهبران آنان، به خصوص سران جبهه ملی، اين حس را تقويت می کردند که بی هيچ ترس و واهمه يی بايد پيش رفت؛ از شير پير استعمار، بريتانيا، کاری ساخته نيست. جهان به نفت ايران نياز دارد، و هرگز اجازه نخواهد داد صدور نفت از ايران متوقف شود.

اين دلگرمی دادن ها، گاه ، تا مرز ساده لوحی پيش می رفت. نمونه هايی از اين دلگرمی بخشيدن ها را دکتر جلال متينی - استاد و رئيس پيشين دانشگاه مشهد - در کتاب «نگاهی به کارنامه سياسی دکتر مصدق» گرد آورده است:

اللهيار صالح، از سران حزب ايران، عضو جبهه ملی و از نزديکان دکتر مصدق... در کميسيون مخصوص نفت، هشتم آذرماه ۱۳۲۹: «.... اولا ما نبايد فکر کنيم که امروز دولت انگلستان هر کاری بخواهد می تواند انجام بدهد.... تصور نفرماييد هر گاه ما اين کار(ملی کردن صنعت نفت) را بکنيم، انگليس ها، کشتی جنگی خواهند آورد و قشون پياده خواهند کرد، ما می توانيم از همين متحصصين انگليسی که الان در نفت جنوب کار می کنند يا اشخاص بيگانه که در انگلستان يا کشورهای ديگر هستند، متخصصينی را استخدام نماييم و به تدريج، نفت خودمان را استخراج و با همان کشتی های حامل نفت آن ها، به بازار خارجه بفروشيم.»

دکتر سيدعلی شايگان، حقوقدان و اعضاء کابينه دکتر مصدق، ۲۸ آذرماه ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی: «نفت را ملی بکنيد. اگر نشد، گردن مرا بزنيد.»

محمود نريمان- از بنيادگذاران جبهه ملی ايران- ۲۸ آذرماه ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی: «راجع به امکان بهره برداری از معادن نفت جنوب از طرف دولت ايران نبايد ترديدی به خود راه دهيد....»

دکتر مظفر بقائی کرمانی، از بنيانگذاران جبهه ملی ايران، پا فراتر نهاده از بستن پالايشگاه آبادان و فروش نفت خام ايران ياد کرد... (سوم دی ماه ۱۳۲۹): «... نفت خام می فروشيم ... می دانيد که اين چاه ها با اين ترتيبی که تعبيه می شوند، نفت از آن ها فوران می کند. ما تصفيه نشده می فروشيم. چه مانعی دارد؟ کشتی می آيد بندر، ده هزار تن نفت می خواهد، يکی ديگر می آيد سيصد تن نفت می خواهد، پولش را می گيريم .... مشتری ها در اسکله های ما مثل دکان نانوايی ازدحام خواهند کرد....»

تشبيه صنعت نفت به دکان نانوايی؟! سران جبهه ملی تا بدين حد ساده لوح و از صنايع پيچيده نفت ناآگاه بودند؟ به درستی نمی دانيم.

اما خود دکتر بقایی، سالها بعد، در گفت و گويی با من يادآور شد که اگر از آينده نفت اين گونه سخن گفته نمی شد، مردم از طرح ملی کردن نفت با شور و شوق پشتيبانی نمی کردند.

اگر اين گفته را بپذيريم، ناراستی سران جبهه ملی با مردم و پنهانکاری های آنان را نيز- در پوشش و به عذر هر آرمانی هم که باشد- بايد بپذيريم.

در دل اين هياهوی پرشور بر سر توانايی ايران در اداره صنعت نفت، به زمزمه های ناچيزی از ترديد نيز برمی خوريم که يکسره ناديده گرفته می شد. در زمانی که هر گونه ابراز ترديدی در اين زمينه، پهلو به پهلوی خيانت می زد.

عبدالرحمن فرامرزی- نويسنده، روزنامه نگار و نماينده مجلس شورای ملی- يکی از همين چهره های «مردد» بود که با ابراز همين ترديد، خطر خوردن انگ خيانت بر خود را به جان خريد.... (نهم بهمن ماه ۱۳۲۹ ، در بيست و ششمين جلسه کميسيون مخصوص نفت)

عبدالرحمن فرامرزی: « .... اين کار را سرسری نمی شود گرفت، و در حيات ما تاثير خيلی عظيمی دارد. من هنوز راجع به ملی شدن صنعت نفت چيزی درست حاليم نشده، که اين را می توانيم ملی بکنيم يا نمی توانيم؟ استدعايی که من دارم اين است که روی احساسات قطعی نرويم، و زياد فکر بکنيم.... آنچه بنده شخصاً می ترسم اين است که، پوست کنده بگويم، که ما نتوانيم اداره کنيم.»

دکتر محمد مصدق و حسين مکی، از سران جبهه ملی، اين نظر عبدالرحمن فرامرزی را در همان کميسيون با قاطعيت مردود شناختند.

در هر حال نفت ايران ملی شد. ايرانيان به آرزوی بزرگ خود دست يافتند. اما آن چه از دل اين آرزو می جستند هرگز جلوه گر نشد.

صدور نفت ايران، و به تبع آن درآمد حاصل از نفت به خارج، يکسره قطع شد.
شرکت های بزرگ نفتی که هم پيمانان قسم خورده يکديگر بودند، جای خالی نفت ايران را در بازارهای جهانی با منابع ديگر پر کردند.

جبران غيبت و جای خالی ششصد و شصت هزار بشکه نفت ايران در روز، برای اين هم پيمانان سوگند خورده، نه تنها کاری دشوار نبود که کل توليد نفت جهان از ده ميليون و نهصد هزار بشکه در روز در سال ۱۳۳۱ به سيزده ميليون بشکه در روز در سال ۱۳۳۲، افزايش يافت.

با اين حال، دکتر مصدق و يارانش بر سينه هر پيشنهادی برای رفع بحران نفت، دست رد می زدند. دکتر مصدق شايد زمانی پی برد که به وعده های نهفته در آرزوی ملی کردن نفت، وفا نخواهد شد که برای دفاع از حقوق ايران در شورای امنيت سازمان نوپای ملل متحد به نيويورک رفت و با هری ترومن، رئيس جمهور، و ديگر سران آمريکا ديدار و گفت و گو کرد.

با اين همه دکتر مصدق، آن چنان که از پاسخش به «دستخط تلگرافی» محمد رضا شاه پهلوی برمی آيد، تنها و بی ياور نمانده بود.

«از نيويورک – ۲۱ اکتبر ۱۹۵۱
«پيشگاه اعليحضرت همايون شاهنشاهی- تهران. دستخط تلگرافی ذات مبارک شرف وصول بخشيد. و بيش از آن چه تصور شود موجب سرافرازی و تشکر گرديد. از خداوند سلامتی و طول عمر و موفقيت روزافزون اعليحضرت همايون شاهنشاهی را همواره آرزو کرده ام. و عرض می کنم که هر موفقيتی در هر جا و در هر مورد تحصيل شده، مرهون توجهات و عنايات ذات اقدس ملوکانه است که همه وقت دولت را تقويت و رهبری فرموده اند...
دکتر مصدق»

دکتر مصدق در نيويورک در اوج قدرت و درخشندگی است. سخنرانی او در سازمان ملل قاطع و کوبنده است. و ماموريت رسيدگی به پرونده اختلاف نفتی ايران و لندن به ديوان داوری لاهه واگذار می شود.

دکتر مصدق، برای نخستين بار، انديشه «اداره ايران بدون نفت» را به ميان آورد

اندکی بعد، ديدار با سران آمريکا در واشينگتن، دکتر مصدق را متوجه اين واقعيت می کند که ملی شدن نفت، در عمل، ثمری برای ايران به بار نخواهد آورد. از همين روست که او، با ادامه رد پيشنهادهای گوناگون برای حل اختلاف تهران و لندن، برای نخستين بار از حذف نفت و درآمدهای نفتی ياد می کند.

به نوشته ابراهيم صفايی، پژوهشگر تاريخ معاصر ايران، دکتر مصدق در دو جلسه مجلس شورای ملی، روزهای سوم و نوزدهم آذرماه ۱۳۳۱ می گويد: «ما نمی بايست تصور کنيم عايدات نفت داريم... ما بايد بگوييم : اين مملکت نفت ندارد...»

گره نفت ناگشوده می ماند. اما آمريکا همچنان از دکتر مصدق و دولت او پشتيبانی می کند. بازتاب اين پشتيبانی را در اين واقعيت می توان ديد که ياری مالی آمريکا به ايران، از نيم ميليون دلار در سال ۱۳۲۹، دو سال بعد به تقريباً بيست و چهار ميليون دلار افزايش می يابد.

اين ياری های مالی، همراه با تلاش های نوعدوستانه ديگر آمريکا، از جمله اجرا برنامه های ريشه کنی مالاريا در ايران، آمريکا را به محبوب ترين کشور جهان در ميان ايرانيان بدل کرده بود.

پيرو همين محبوبيت آمريکا و آمريکاييان است که خيال پردازی های ايرانيان درباره ينگه دنيا دامن می گسترد و از جمله در رمان «اسمال در نيويورک» سرگذشت يکی از لات های دبش جنوب شهر تهران که به محله «منهتن» نيويورک رفته، متبلور می شود.

«اسمال در نيويورک» نوشته حسين مدنی که خود هرگز آمريکا را نديده بود و آن را صرفاً از روی پرده سينما و کتاب های «کميک» می شناخت، بازگو کننده اعجاب ايرانيان در رويارويی با دنيای نوين و دستاوردهای آن است.

نمونه ديگر اين محبوبيت را در نمايشنامه رکوردشکن «بريم آمريکا» که با شرکت شکرپاره اصفهان، نصرت الله وحدت، چهار سال تمام روی صحنه بود.

«بريم آمريکا» نمايشگر زندگی خانواده ای ايرانی است که با مهاجرت به آمريکا يا «سرزمين آزادی های بی حد و مرز، استراحت و خواب بی پايان، و خوش خيالی های بی قيد و شرط» با مشکلاتی خنده آفرين دست و گريبان می شود.

پيام اصلی اين نمايش، بر حذر داشتن ايرانيان از مهاجرت های مبتنی بر خيالپردازی بود اما روی صحنه رفتن آن، اتفاقاً با نخستين دهه مهاجرت چشمگير ايرانيان به آمريکا- دهه ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۰- همزمان است.
شرح عکس: «ممل آمریکایی» تصویرگر جوانی ایرانی است که در آرزوی مهاجرت به آمریکا شب و روز ندار

شوق و آرزوی زندگی در آمريکا را تا امروز نيز در ميان بسياری از ايرانيان به روشنی می توان ديد. اين شور و شوق، بعدها، در فيلم «ممل آمريکايی» با شرکت گوگوش و بهروز وثوقی بازتابی روشنتر يافت.

شمار ايرانيانی که تابعيت آمريکا را تا سال ۱۳۳۲ پذيرفته بودند از يکصد تن بيشتر نبود. اما همين شمار، يک دهه بعد، به سه هزار تن رسيد. که در ادامه همين برنامه های ويژه، بيشتر بدان خواهيم پرداخت.

صخره دوستی ياری و همراهی شاه و دکتر مصدق ترک می خورد

برنيامدن وعده ها، و در عوض آن، پافشاری دکتر مصدق، نخست وزير، بر واگذاشتن وزارت جنگ از شاه به او، نخستين ضربه را بر پيکر يگانگی محمد رضاشاه با صدر اعظمش فرو می کوبد. صخره دوستی و ياری اين دو با یکديگر، ترک می خورد.

محمدرضاشاه، که محروم شدنش از حق انتصاب وزير جنگ را با تبديل گشتن اش به مهره ای سوخته، برابر می داند، ايستادگی می کند.

در نقطه مقابل، دکتر مصدق نيز پافشاری می کند که بر پايه قانون اساسی ايران، حق برگزيدن همه وزيران، از جمله وزير جنگ، بايد از آن نخست وزير باشد.

راهی برای برون رفت از اين بن بست به چشم نمی خورد. نه محمد رضاشاه حاضر است عقب نشينی کند و نه دکتر مصدق پای پس می کشد.

سرانجام، دکتر مصدق، متکی بر محبوبيتی که دارد، استعفا می دهد اما ای بسا بخوبی می داند که در آن شر و شور ملی کردن صنعت نفت، مردم هيچ کس جز او را بر کرسی صدارت نخواهند پذيرفت.

در بخش بعدی اين رشته برنامه های ويژه، از جمله خواهيم ديد که با ترک خورنِ صخره دوستی و همراهی محمدرضاشاه و دکتر مصدق، تهران به خون کشيده می شود.

آمريکا، بی تابانه، ناظر رويدادهای ايران و نگران از قدرت گرفتن کمونيست ها در اين سرزمين کهنسال است.

***

کارگردان: کیان معنوی
XS
SM
MD
LG