پیتر سینگر، فیلسوف استرالیایی و استاد اخلاق دانشگاه پرینستون است. یکی از پیشگامان فلسفه اخلاق به شمار میرود و در یک دهه گذشته از فعالان ترویج «دگرخواهی موثر» در جهان است. جنبشی که به قول سینگر، ترکیبی از «عقل و احساس» است و به ما میگوید اگر قرار است کار درستی انجام دهیم، چطور نگاه دقیق داشته و برای بهترین نتیجه کار کنیم.
پیتر سینگر در سال ۱۹۷۵ کتابی نوشت با نام «نجات حیوانات» که دیدگاهی منطقی، کاربردی، فلسفی و اجتماعی به مقوله مزارع پرورش حیوانات و قساوت در مورد نحوه نگهداری و کشتار حیوانات اهلی میپردازد. به قول خودش و در گفتوگویش با رادیو فردا، «آن زمان خیلیها مسخره میکردند و میگفتند منظورت آزاد کردن حیوانات از باغ وحش یا همین رفتار با سگ و گربه است؟» و وقتی در پاسخ میگفت نه، نباید حیوانات اهلی را به این شکل نگهداری کرده و بکشیم، دستش میانداختند. ولی حالا جنبش گیاهخواری و وگانیزم در حال گسترش است.
در سال ۲۰۰۹ کتابی نوشت با نام «زندگی کسی که میتوانید نجاتش دهید». این کتاب برای شماری نقطه تغییر در زندگی بود و حتی وبسایتی با همین عنوان هم شکل گرفت که پیتر سینگر خود نیز در اداره آن نقش دارد. بحث پیتر سینگر در مورد اخلاق و فلسفه کاربردی و انجام بهینه خوبی در جهان برای نجات زندگی دیگران و بهتر کردن جامعه هنوز ادامه دارد و در کتاب آخر خود، «بیشترین کار خوبی که از شما بر میآید» هم آن را ادامه داده است اما حضور او، در کانون جالبی از شبکهای است که نگاهی متفاوت به مقوله کمک، صدقه، ترحم، دلسوزی، یکدلی، نوعدوستی و همدلی را به نسلی دیگر تبدیل کرده است.
پیتر سینگر در تد تاک معروف خود به مقوله «دگرخواهی موثر» اشاره کرده و به بهترین شکل ممکن آن را برای همه تعریف کرد. شروع سخنرانی او هم تکان دهنده است: دوربین تلویزیونی دختر بچهای را نشان میدهد که توسط ماشین زیر گرفته میشود و حتی عابران از کنار او رد میشوند و هیچ کاری انجام نمیدهند و حتی به او نگاه هم نمیکنند. در همان حال باز هم یک وسیله نقلیه دیگر از روی این دختر بچه رد میشود و وقتی دیگر به بیمارستان میرسد، کار از کار گذشته است.
بحث اصلی پیتر سینگر همین جاست. حتی شما اگر این تد تاک را ندیده باشید، میتوانید با خواندن همین چند خط هم ببینید که احساس شما جریحه دار شده و قلبتان به درد آمده است. درست همین جاست که پیتر سینگر یقه شما را گرفته و میپرسد: چند نفر هستند که حاضرند در چنین صحنهای به کسی کمک کنند؟ خیلی طبیعی است که همه دستهایشان را بالا میبرند. حتی شمایی که خواننده این مطلب هستید میگویید البته که من قدم پیش میگذارم.
بعد پرسش مهمتر پیتر سینگر اینجاست: اگر این بچه جلوی شما نباشد و در کشوری دیگر و یا قارهای دیگر چطور؟
و بحث «دگرخواهی موثر» اینجاست: شما از امکانات موجود چطور میتوانید بهترین استفاده را بکنید، نه برای طیفی از خدمات متنوع خیریه، که با تمرکز بر «نجات جان افراد.» همین الانی و همین امروز که شما خواننده این مطلب هستید، طبق آمار یونیسف، روزانه نزدیک ۱۶ هزار کودک در جهان در پی بیماریهای قابل پیشگیری جان میسپارند. حواستان به واژه کلیدی باشد: قابل پیشگیری. بحث از یک بیماری خطرناک و افسار گسیخته نیست. بحث از بیماریهایی است که به راحتی و خیلی ارزان قابل پیشگیری است و زندگی افراد را نجات میدهد.
جریان دیگری که متعاقب حرکت پیتر سینگر انجام گرفت، بررسی و بحث خدمات خیریه بود. خیلیها مشتاقانه دست به خدمات خیریه زده و بودجهای را هر سال به آن اختصاص میدهند و از آن احساس خوبی میکنند چرا که مطمئن هستند در بهبود زندگی یک فرد یا یک خانواده تاثیر داشتهاند. اما شماری خیلی اندکی هستند که در مقولهای که این قدر احساسی است، توجه منطقی داشته و بررسی کنند که فلان خدمات خیریه یا فلان سازمان چقدر «کمک واقعی» کرده است. درست است که سازمانها و انجمنها آمارهایی سالانه ارائه کرده و میگویند خدماتشان موثر بوده ولی همه مطلب را نمیگویند.
برای مثال دو جوان با نامهای «هولدن کارنوفسکی» و «الی هاسنفلد» در آمریکا و در حوزه صندوق پوشش ریسک (هدج فاند) کار میکردند و درآمد خیلی خوبی داشتند. وقتی تصمیم گرفتند به دگرخواهی موثر روی آورده و بخشی از درآمد خود را به خیریه اختصاص دهند، متوجه شدند هیچ مکانیسم ریاضی درستی که نشان دهد کدام نهاد یا موسسه چقدر موثر است و بابت هر دلاری که میگیرد، چقدر نتیجه به دست آورده، وجود ندارد. بیشتر کسانی که در مورد سازمانها و نهادهای خیریه تحقیق میکردند (که البته تعدادشان خیلی کم است، بیشتر کسانی که به نهادها یا خیریهها کمک میکنند یا بر اساس نام و سابقه آن هاست و یا ارتباطی که با آن دارند. مثل کمک به صلیب سرخ یا یونیسف و یا کمک به نهادهای خیریهای که کسی مرتبط یا نزدیک به شما در آن کار میکند یا در ارتباط است)، شمارشان خیلی کم است و حتی بررسی دقیقی ندارند. خیلی اگر بخواهند دقت به خرج دهند، برای مثال دنبال آماری هستند که کدام نهاد یا سازمان خیریه کمتر پول خرج امور اداری کرده و چقدر از بودجه خود را در حوزه کاربردی خرج میکند.
بحث «دگرخواهی موثر» اینجاست: شما از امکانات موجود چطور میتوانید بهترین استفاده را بکنید، نه برای طیفی از خدمات متنوع خیریه، که با تمرکز بر «نجات جان افراد.» همین الانی و همین امروز که شما خواننده این مطلب هستید، طبق آمار یونیسف، نزدیک ۱۶ هزار کودک در جهان در پی بیماریهای قابل پیشگیری جان میسپارند. حواستان به واژه کلیدی باشد: قابل پیشگیری. بحث از یک بیماری خطرناک و افسار گسیخته نیست. بحث از بیماریهایی است که به راحتی و خیلی ارزان قابل پیشگیری است و زندگی افراد را نجات میدهد
از همین سو این دو برای اینکه دگرخواهی موثر با به شکل منطقی دنبال کنند، نهادی با نام «گیو ول» (سپردن درست) را پایه گذاری کردند و به نهادهای خیریه پیشنهاد میدهند که کارشان را برایشان ارزیابی کند. هر نهادی یا سازمانی که بخواهد همکاری کند، باید تمامی اسناد و مدارک و چرخش مالی و بودجه خود را در اختیار آنها قرار دهد و گیو ول، هر دلار را بررسی کرده و تمامی چرخه را ارزیابی کرده و در نهایت میگوید کدام سازمان به شکل عملی و اجرایی، بهترین استفاده از بودجه خود برای تاثیر مناسب را دنبال میکند.
اگر به صفحه وبسایت گیو ول مراجعه کنید، برای مثال میبینید که شمار اندکی نهادها را پیشنهاد کردهاند که برای مثال، انجمن مبارزه با بیماری مالاریا شماره یک است. چون به طور دقیق مشخص است پول را گرفته، با آن پشه بند تهیه کرده و از گسترش و ابتلا به بیماری مالاریا جلوگیری میکنند.
یا توبی اورد برای مثال، زمانی که در دانشگاه آکسفورد در حال تحصیل در رشته دکترای فلسفه بود، تصمیم گرفت دگرخواهی موثر را دنبال کند ولی برای این کار به نهادها بسنده نکرد، که خود مشغول بررسی شد تا ببیند اگر برای مثال ۱۰ درصد از حقوق خود را بخواهد برای کمک درست اهدا کند، این پول بهتر است چطور خرج شود. بررسی توبی اورد نشان داد ۱۰ درصدی که او در آکسفورد میتواند اهدا کند شاید در مقیاس محلی تاثیر چندانی نداشته باشد اما میتواند در جایی که با فقر جدی روبرو است، یک هزار برابر تاثیر داشته باشد. برای مثال، توبی اورد در دو کشور آفریقایی مشاهده کرد که با مبلغ ۲۵ دلار، میتوان کودکان را از بیماری تراخم نجات داد. (تراخم بیماری است که در گرد و غبار وجود دارد و پس از راهیابی به بدن به تدریج باعث نابینایی میشود.)
توبی اور نهادی را پایه گذاری کرد با عنوان «آنچه در توان داریم بدهیم» که در حال حاضر در خیلی از کشورهای جهان شاخههای محلی دارد و افراد با پیوستن به آن، تعهد میدهند که بخشی از درآمد خود را به نهادهایی که به طور تاثیرگذار خدمت میکنند، اختصاص دهند.
اما این جنبش در اینجا متوقف نمیشود. فیلسوف جوان دیگری در بریتانیا به عنوان «دیوید مک کاسکیل» مشغول کار روی فلسفه دگرخواهی شد و پس از تحقیقات خود به این نتیجه رسید که نگاه و نگرش ما به قضیه کمک به خدمات خیریه به طور کل اشتباه است. این دو مورد را پیتر سینگر هم به طور دقیق و موشکافانه گسترش داده و پیش برده است ولی به احتمال زیادی دو غلط رایجی است که خیلی از ما شاید در ذهن داشته باشیم: یک) برای کمک خیریه باید پزشک بود تا در یک منطقه دور افتاده بتوان به کسی به رایگان کمک کرد. دو) بهترین راه برای کمک خیریه این است که نگرانی مالی نداشته و برویم و با حقوقی پایین و یا دواطلبانه برای یک نهاد خیریه کار کنیم.
به لحاظ فلسفه کاربردی هم دیوید مک کاسکیل و هم پیتر سینگر به شدت این دو باور غلط را از کار انداختهاند. دیوید مک کاسکیل، بر اساس همین فرضیات غلط، وبسایت و نهادی به عنوان ۸۰ هزار ساعت کار، راه اندازی کرد. ۸۰ هزار ساعت، متوسط ساعتی که هرکسی در عمر خود کار میکند. مک کاسکیل در نوشتهها و حتی در کتاب آخر خود، «بهینه کردن نیکی» میگوید شما وقتی یک وکیل هستید و روزی یک هزار دلار درآمد دارید، اگر بروید و برای چند روز یا چند ماه در یک نهاد خیریه کار کنید، جای کسی را گرفتهاید که خیلی راحت این کار را میتواند انجام دهد و حتمن نیاز نیست پزشک یا وکیل یا تاجر باشد و بیاید و کار خیریه بکند. یک نهاد خیریه در صورت داشتن منابع مالی کافی، به راحتی میتواند هرکسی را نیاز باشد استخدام کند، ولی یک وکیل با هر روزی که کارش را ترک میکند، یک هزار دلار کمتر درآمد دارد. به جای پیوستن به نهاد خیریه اگر درآمد خود را به شکل درست استفاده کند، دهها برابر بیشتر به کار دگرخواهی موثر کمک میکند.
همین جنبش باعث شده دیگر نهادهای خیریه هم برای جذب درست منابع و کار موثر، به سمت بررسی مناسبتر بروند.
یک باور رایج دیگر مردم شاید این باشد که به کمک فردی افراد در کارهای خیریه بزرگ نیازی نیست، چرا که نهادهایی چون «بنیاد گیتس» و یا دیگر شرکتهای ثروتمند جهان، به اندازه کافی پول میدهند. اما آمار و ریاضیات چیز دیگری میکند. طبق آخرین آماری که پیتر سینگر هم در کتاب خود به آن اشاره کرده، نزدیک به ۷۴ درصد بودجه نهادهای خیریه (در آمریکا) از افراد میآید و درصد کمی از بودجه جمع آوری شده از شرکتهای بزرگ یا نهادی چون بنیاد بیل گیتس میآید.
جنبش دگرخواهی موثر هم در باور تک تک افراد تاثیر داشته و هم به تدریج مکانیسم و چرخه حرکت خیریه و کمک بشردوستانه را تغییر داده و هم منطق ریاضی را به آن تزریق کرده است.
پال بلوم، استاد روانشناسی در دانشگاه ییل که در کتاب آخر خود «فقط بچهها؛ بررسی ریشههای خیر و شر در کودکان» به لحاظ علمی نشان میدهد رفتارهایی چون کمک به دیگران و یا احساس گریز از غریبه و بیگانه در ما و به طور نهادینه از بچگی وجود دارد، مقالهای نوشت و در آن به عنوان «در تقابل با دلسوزی» به این پرداخت که این حس دلسوزی چقدر میتواند برای ما گمراه کننده باشد. به پال بلوم حملات زیادی شد اما دیدگاه او همراه با نظر دیوید سینگر بود. هر دو این بحث را مطرح میکنند که با دلسوزی و یا همدلی مخالف نیستند. ولی معتقد هستند دلسوزی تاثیری احساسی است که به راحتی میتواند تصمیمی نادقیق به همراه داشته باشد.
پال بلوم میگوید اگر من آدم نیازمندی ببینم، تمام دارایی خود را ممکن است درجا به او بدهم و قصدم کمک است ولی میدانم این تصمیم کامل نیست. بهتر است این نیاز به کمک رسانی را حفظ کرده و بعد فکر کنم که کجا میشود از این احساس خیرخواهی و همدلی، به شکل درست استفاده کرد.
در محوطه دانشگاهی پرینستون
در یک روز پاییزی سرد و نزدیک به روز موسوم به شکرگزاری در آمریکا، به دانشگاه پرینستون رفتیم تا هم در کلاس پیتر سینگر حضور داشته و هم با او گفتوگو کنیم. کلاس او با توجه به نزدیک بودن روز موسوم به شکرگزاری و مصرف افراطی بوقلمون در این روز، به رفتار اخلاقی در قبال حیوانات اهلی اختصاص داشت. پیتر سینگر به طور دقیق برای همه نشان داد رفتاری که با حیوانات اهلی میشود چقدر غیرانسانی و سنگدلانه است، چقدر این روشها در پی آگاهی مردم برای مثال در اتحادیه اروپا ممنوع شده و چقدر تاثیرات منفی کشتار حیوانات اهلی برای محیط زیست و چرخه زندگی ضرر دارد.
آیا واضح نیست که بهتر است زندگی صد نفر را به جای یک نفر نجات داد؟ میتوانید بگویید این یک مسئله ریاضی است اما به نظر من بدیهی و واضح است. آن کسانی که میگذارند برای نجات یک انسان، ۹۹ انسان دیگر جان بسپارند در حالی که میتوانستند همه آنها را نجات دهند به نظرم کار خطایی میکنندپیتر سینگر
بعد از این کلاس و حوالی بعدازظهر، به دفتر کار پیتر سینگر در پرینستون رفته و با او گفتوگو کردیم. جالبترین نکته این دیدار به عنوان یک خبرنگار، خضوع و فروتنی بیاندازه پروفسور سینگر بود. شاید درمتن مصاحبه هم متوجه شوید، چند بار به موضوعاتی که او به آن میپردازد اشاره کردیم ولی حاضر نشد حتی درصدی از آن برای خود اعتبار باز کند و خود را نماینده جریانی معرفی کرد که دارد کار درست انجام میدهد.
گفتوگو با پیتر سینگر
وقتی صحبت از دگرخواهی موثر میکنید، منظور از موثر استفاده بهینه است یا معنای دیگری هم در آن همراه است؟
فکر میکنم معنای مصرف بهینه دارد به این منظور که شما از منابعی که گذاشتهاید بهترین استفاده را میکنید پس میشود گفت مصرف درست و بهینه از منابع است وقتی هم که هدف تاثیر جهانی باشد و بخواهیم کارما با نتیجه همراه شود بار دیگر باید گفت بله. منظور استفاده درست و بهینه از منابع است.
دگرخواهی را برخی به معنای مذهبی گرفته و آن را در زبان فارسی - ایثار - ترجمه میکنند. شما دگرخواهی را به شکلی مرتبط با ادیان میدانید؟
نه هیچ ربطی به ادیان ندارد. دگرخواهی نقطه مقابل خودخواهی است. شما یا به خودت اهمیت میدهی یا به دیگران. و هیچیک از این دو هیچ مفهموم دینی ندارد. حتی تئوریسینهای فرگشت در مورد دگرخواهی صحبت میکنند. بررسی آنها در مورد فرگشت دگرخواهی در قبال افراد خانواده است و یا دگرخواهی متقابل که میشود وقتی که شما برای دیگران کاری برای دیگری انجام میدهید ولی در قبال آن انتظار دارید. حتی میتوانند دگرخواهی را در انساننماها مطالعه کنند که یا به افراد خانواده خودو یا نزدیکان خود و یا دیگران دگرخواهی به کار میبرند و این مفهومی دینی ندارد.
شما دو تصور رایج در مورد خیرخواهی و دگرخواهی را از کار انداختهاید. یکی اینکه لازم نیست حتمن کسی پزشک بشود تا بتواند به نیازمندان کمک کند و دیگر اینکه لازم نیست برای کمک به دیگران حتمن به یک نقطه دورافتاده رفت. چطور به این دو نقطه رسیدید؟
در مورد اینکه چه نوع شغلی را انتخاب کنید که دگرخواه موثر باشید به واقع چیزی نبود که من آن را پایه گذاشته باشم. در جریان کارم با نقطه نظرات یک فیلسوف بریتانیایی به نام «ویلیام مککاسکیل» آشنا شدم.
او بنیانگذار وبسایتی به نام «80000hours. org» است و ایدهاش این بود که حتمن نباید تخصصی انتخاب کرد که در آن بشود دگرخواهی را به عنوان تخصص دنبال کرد. البته ایده اولیه هم از او نیست ولی او به طور کامل آن را گسترش داد.
ولی به هر حال شما هم آن را گرفته و پیش بردید…
بله فکر میکنم چیزی است که ارزش فکر کردن دارد و اینکه چطور به آینده کاری خود فکر کنید و برنامهریزی برای دگرخواهی هم داشته باشید مهم است.
برخی هستند که با این ایده که شما ریاضیات را وارد حوزه دگرخواهی میکنید راحت نیستند. میگویند دگرخواهی و دیگردوستی ارزشهایی هستند که نباید در کنار آمار ریاضی قرار گیرند. پاسخ شما به این افراد چیست؟
من فکر میکنم تا وقتی که جامعهای آزاد داشته باشیم که بتوان در آن از ایده و اندیشه حرف زد، مشکلی نیست که آدم اقلیت باشد و در نهایت بهترین ایده، سرآمد خواهد شدپیتر سینگر
مردم برخی مواقع دوست ندارند ریاضیات وارد این مقولههای مرگ و زندگی شود. به ویژه وقتی چیزی باشد که به اندازه کافی تشابه داشته باشد نمیدانم چطور میشود از ریاضیات پرهیز کرد.
مثل وقتی که شما دارید بودجه خدمات درمانی یک کشور را طراحی و تنظیم میکنید این هم یکی دیگر از مسائلی است که من هم به آن اعتراض دارم. برای مثال مطرح میشود که اگر بخواهیم بچههای نارس را نجات بدهیم، صدها هزار دلار بودجه نیاز دارد. ولی اگر بخواهیم در دیگر حوزهها به دنبال درمان باشیم ممکن است برای نجات هر زندگی فقط یک هزار دلار بودجه لازم باشد. این نشان میدهد اگر روی حوزه کم خرجتر تمرکز کنید شما صدبرابر بیشتر میتوانید زندگی افراد را نجات دهید. آیا واضح نیست که بهتر است زندگی صد نفر را به جای یک نفر نجات داد؟ میتوانید بگویید این یک مسئله ریاضی است اما به نظر من بدیهی و واضح است.
آن کسانی که میگذارند برای نجات یک انسان، ۹۹ انسان دیگر جان بسپارند در حالی که میتوانستند همه آنها را نجات دهند به نظرم کار خطایی میکنند.
پال بلوم هم در نوشتهای با عنوان «در تقابل را دلسوزی» به نوعی با نظر شما همگرایی کرد که البته جنجالی شد و خیلی بحث در پی داشت. نظرتان چیست که ایده شما در فلسفه حالا در دیگر حوزهها از جمله روانشناسی دارد دنبال میشود؟
من خوشحالم که دیگر افراد از جمله پال بلوم موضعی مشابه من میگیرند. اما بگذارید دقیق و شفاف بگوییم که نظر من و پال (بلوم) جیست و چه میگوییم. حرف ما این است که ما مخالف دلسوزی نیستیم. ما حتی مخالف یکدلی هم نیستیم. ما فکر میکنیم اگر شما فقط دلسوزی یا یکدلی داشته باشید میتواند در جهت چیزهایی که فقط نوعی واکنش احساسی دارد ما را گمراه کند.
ولی تحقیق در حوزه روانشناسی نشان میدهد اگر ما بتوانیم یک فرد یا شخص یا یک کودک را ببینیم که نیاز به کمک دارد حاضر هستیم که هر چه در توان داریم به کار بگیریم تا آن کودک را نجات دهیم. اما اگر به ما بگویند میتوانیم صد یا یکهزار کودک را نجات دهیم بدون اینکه عکسی از آنها داشته باشیم و یا نامشان را بدانیم و یا به عنوان یک انسان قابل شناسایی نتوانیم آنها را ببینیم کمتر تمایل به کمک نشان میدهیم.
این همان جایی است که به نظرم دلسوزی و یا یکدلی ممکن است ما را گمراه کند. من و پال بلوم وقتی دلسوزی چنین تاثیری داشته باشد با آن مخالف هستیم. ولی اگر راهی برای استفاده از همدلی برای نجات شمار انسانهای بیشتری داشته باشیم، با آن موافق هستم و فکر کنم پال بلوم هم موافق است.
پال بلوم میگوید من اگر یک آدم نیازمند به کمک را ببینم، نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و تمامی داراییام را به او میدهم ولی فکر میکنم این اشتباه است و باید بتوانم این احساس همدلی و دلسوزی را در جهتی درست به کار بگیرم که مرا گمراه نکند.
بله.
اندیشمندانی چون استیون هاوکینگ در یکی از کتابهای اخیر خود یا لارنس کراوس فیزیکدان نجوم گفتهاند که فلسفه دیگر از کار افتاده و به آن نیازی نیست. شما فلسفه خود را به نوعی فلسفه کاربردی میدانید ولی آیا فکر میکنید به واقع فلسفه تمام شده است؟
به طور دقیق فلسفهای که من کار میکنم فلسفه عملی است و همانطور که در آخرین جلسه خود در واشینگتن دیسی گفتم به درستی دارد زندگی مردم را به سمت بهبود میبرد.
اما نمیخواهم بگویم فقط این فلسفه کاربردی است که باارزش است. در واقع میتوان این بحث را مطرح کرد که کاری که استیون هاوکینگ و لارنس کراوس دارند انجام میدهند خود نوعی فلسفه است.
چرا که آن نوع فیزیکی که آنها کار میکنند به واقع تجربی نیست و هنوز نتوانستهاند راهی پیدا کنند که تئوری آنها را که در یک یا دو دهه گذشته عرضه شده را به آزمایش بگذارد و تست کند. پس نوعی فلسفه است و باید بررسی شود و دید چه میگوید و به کجا میرود.
لارنس کراوس برای مثال کتابی نوشته با این عنوان که چطور جهان میتواند از هیچ شکل بگیرد. این یک بحث پیشنهادی فلسفی است که باید توسط فلاسفه بررسی شود تا ببینیم به واقع توانسته نشان دهد که چیزی از هیچ میتواند شکل بگیرد یا نه.
«استیون نوولا» هم در یکی از دورههای آموزش تفکر انتقادی خود گفت اینها (کسانی مثل هاوکینگ) از فلسفه انتقاد میکنند ولی توجه ندارند که خود دارند از فلسفه استفاده میکنند.
به نظرم درست میگوید.
برای کسانی که تا به حال چیزی از «دگرخواهی موثر» نشنیدهاند، لطفا بگویید معنای آن چیست و اگر کسی بخواهد «دگرخواه موثر» باشد چه نوع راه و روشی باید در پیش بگیرد.
دگرخواهی موثر به معنای زندگی به شکلی است که بتوان جهان را به بهتر از وضعی که هست تبدیل کرد. در این راه، یک دگرخواه موثر از خرد و شواهد کمک میگیرد تا بتواند با توجه به منابعی که در اختیار دارد، بیشترین کار مثبت و موثر را انجام دهد.
برای زندگی با تفکر دگرخواهی موثر، شما باید به دیگران کمک کنید، جهان را بهتر کنید، وضع مردم را ارتقا دهید، درد و رنج را پایین بیاورید و این را به یکی از اهداف تاثیرگذار زندگی خود باید تبدیل کنید. نه تمام زندگی خود را، که بخشی قابل توجهی از آن را. و باید از داشتههای خود استفاده کرده و با توجه به منطق و خرد، تحلیل کرده تا بتوانید چطور به بهترین شکل میتوان آن را انجام داد.
در شماری زیادی از مراسم یا سخنرانیهای شما، طبقه جوان حضور دارند و با توجه به اینکه موضوع در خصوص فلسفه است، جالب است که میبینیم چنین جوانان به آن جذب میشوند. آیا به زبان خاصی رسیدید که توانستهاید این ارتباط را برقرار کنید یا برای آن برنامهای داشتید؟ یا اینکه فکر میکنید این پیامی است که با آن بخش وجدان انسانی ما ارتباط برقرار کرده و با آن گفتوگو میکند.
به نظرم جوانان به این علاقمند هستند که چطور زندگی آنها با معنا همراه بوده و دستاورد به همراه داشته باشد. فکر کنم من خطاب به این علاقمندی صحبت میکنم. من بیش از ۴۰ سال است که در دانشگاه درس میدهم و خوب وقتی در دانشگاه درس میدهید، باید بتوانید با جوانان زبان ارتباطی برقرار کنید. این چیزی نیست که برایش برنامهای داشته باشم ولی فکر کنم همین روش را در گفتوگو با حاضران گسترده و زیاد هم به کار میگیرم.
البته مواقعی کتاب یا مقالاتی آکادمیک مینویسم که شاید درک سریع آن بدون آموزش برای جوانان سخت باشد ولی وقتی برای جمع سخنرانی میکنم، حواسم هست که خیلی از حاضران ممکن است هیچ تمرینی در فلسفه نداشته باشند. ولی فکر میکنم چیزی که میگویم به علاقه و جهان بینی آنها نزدیک است و نباید حتمن برای دادن پیامی که در زندگی آنها تغییری ایجاد کرد، از واژههای سنگین فلسفی و پر پیچ و خم برای ارسال پیام استفاده کرد.
البته با احترام این را میگویم ولی استادان زیادی هستند که برای ۳۰ یا ۴۰ سال است تدریس میکنند ولی آرزویشان است این نوع ارتباط با جوانان را داشته باشند.
خوشحالم که این طور است. شاید مرتبط با حوزهای باشد که در آن کار میکنم شاید اگر در حوزهای تخصصیتر کار میکردم، برایم سختتر میشد. ولی فکر میکنم در حوزه اخلاق عملی، باید طوری بنویسید که مردم بتوانند با آن راحت ارتباط برقرار کنند و کار خود را محدود به ارتباط با دیگر فلاسفه نکنید.
یکی از مسائل زندگی با اصول اخلاقی، تضاد آن با هم نوایی (همرنگ جماعت شدن) است. انسانها به لحاظ فرگشت به هم نوایی نیاز دارند چرا که راز بقایشان در آن است. این مشکل را چطور فکر میکنید باید حل کرد؟ اگر کسی بخواهد طبق اصول اخلاقی زندگی کند، شاید با تضاد جدی در آن سوی دیگر روبرو شود.
خوب البته تمامی جنبشهای اصلاحی از کسانی شروع شد که هم نوا و همرنگ جماعت نبودند. همیشه بخش کوچکی از مردم هستند که طور دیگری میاندیشند و بالاخره آن تغییر در جامعه روی میدهد. اگر من بدانم پیامی که منتقل میکند قابل تعمق، تفکر و دفاع است از آن روی گردان نیستم و به هم نوایی روی نمیآورم و امیدوارم به اندازه کافی دیگران هم بتوانند آن را ببینند. (با آن همراه شوند.)
من این تاثیر را در زندگی و کار خود تجربه کردهام. وقتی کتاب «آزادی حیوانات» در سال ۱۹۷۵ نوشتم، برخی فقط این ایده را مسخره میکردند و حتی نمیتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند. من مصاحبههای تلویزیونی انجام دادم و در این برنامهها از من میپرسیدند آیا منظورم کسانی است که با سگ و گربه رفتار خشونت آمیز دارند. وقتی میگفتم نه، منظورم این است که شما نباید مرغ و گوسفند و گاو و خوک را کشته و گوشتشان را بخورید، فکر میکردند خیلی قضیه یاوه گویی است. اما حالا و ۴۰ سال بعد، شاهد شمار رو به رشد گیاهخواران و ویگنها هستیم و یا حتی کسانی که یک یا دو روز در هفته گوشت نمیخورند. این جریانی بود که به تدریج شکل گرفت و گسترده شد.
من فکر میکنم تا وقتی که جامعهای آزاد داشته باشیم که بتوان در آن از ایده و اندیشه حرف زد، مشکلی نیست که آدم اقلیت باشد و در نهایت بهترین ایده، سرآمد خواهد شد.
شما حتی از جریانی به نام «به سمت کاهش مصرف» - Reducetarianism – - هم گویا حمایت کردهاید. (گروهی که میگویند استفاده از گوشت و مرغ و ماهی را چند روز در هفته قطع کنید) آیا آن را مناسب میدانید و فکر میکنید از هیچ چیز بهتر است؟
بله. البته به نظر من باید هفت روز هفته آن را قطع کنید ولی خوب اگر کسی فکر کند برایش سخت است ولی میتواند یک روز در هفته آن را کم کند، باز خوب است. بگذارید این طور وارد شویم، یا بگویم بحث من این است. فکر کنید ما میتوانیم تعداد ویگنها را به تعداد یک هزار در کشور افزایش دهیم، یا اینکه تعداد افرادی که یک روز در هفته گوشت نمیخورند را به تعداد یک میلیون افزایش دهیم. کدام یک بهتر است؟ باز هم اینجا مسئله ساده ریاضی است. وقتی یک میلیون از مردم یک روز در هفته گوشت نخورند، باز شما قابل توجهی از حیوانات که در مزارع پرورش آسیب میبینند، کم میشود. برای من خلوص کار اهمیت ندارد، بیشتر روی تاثیر و ابعاد آن بر محیط زیست و جهان متمرکز هستم.
شما در صحبتهای خود هیچ پرهیزی از ابراز نظر شخصی خود ندارید. برای مثال ما در رسانه حتمن باید موضع شخصی خود را بیرون کشیده و به شکل معقول به آن نگاه کنیم. ولی شما هم در بیان مسائل شخصی و هم معقول حرف میزنید. برای مثال به طور واضح میگویید که من نیمی از حقوق خود را به مصارف خیریه میدهم و از آن بسیار خرسندم. آیا فکر میکنید در هر جریان یا کمپین یا حرکت، بحث وقتی معقول باشد بهتر پیش میرود یا وقتی که این طور نظر شخصی هم وارد آن بشود؟
فکر میکنم در برخی از حوزهها از جمله حوزه رسانه میتواند موثر باشد اما نه در همه موارد. برای مثال «نیکولاس کریستف» که از سرمقاله نویسان روزنامه نیویورک تایمز است، خیلی در مورد کارهای شخصی و اهداف خود صحبت میکند و سعی نمیکند معقولانه و خارج از مسئله به آن نگاه کند. البته حتمن آمار و ارقام را چک میکند که خبر اشتباه ندهد ولی در حوزه نگارش خود، موضع خنثی ندارد. وقتی به آنگولا میرود و میبیند دختر رییس جمهوری، ثروتمندترین شهروند کشور است و آنگولا بالاترین آمار مرگ نوزادان در جهان را دارد، دیگر موضع خنثی نمیگیرد و فقط به ذکر آمار و ارقام و حقایق اکتفا نمیکند. از این رو فکر میکنم این رویه او را به سرمقاله نویسی قدرتر تبدیل کرده است. اما وقتی کسی مشغول گزارش برای مثال در خصوص نتایج گرمایش زمین و یا حملات هوایی علیه داعش و این طور اخبار است، من میخواهم آمار دقیق را به من بدهند و نمیخواهم محتوای کار آنها با دیدگاههای شخصی آن افراد قاطی بشود. پس از تفاوت بین خبرنگاری و دیدگاه شخصی مهم است و باید مرز آن نگه داشته شود.
مشکل اینجاست که برخی از این مسائل در قالب نگاه منصف به دو طرف قضیه نمیتواند داشته باشد. برای مثال، گرمایش زمین دو کفه برابر ندارد: جمع خیلی زیادی از جامعه علمی آن را قبول دارند ولی جمع کمی با آن مخالف هستند ولی نمیشود هر دوی اینها را برای دیدگاه به قولی متوازن، در بحث رسانه به کار گرفت. اگر از دو سوی این جریان در یک گفتوگو یا برنامه دعوت کنیم، فکر کنم کسانی که در این رشته تخصص دارند و تحصیل کردهاند، به شدت آزرده شوند.
بله این درست است. من فکر میکنم یک خبرنگار باید بگوید این تعداد از دانشمندان با این سوابق میگویند تغییرات اقلیمی روی میدهد و باعث آن فعالیتهای انسان است ولی خوب تعداد اقلیتی که تخصص خاصی در این زمینه ندارند هم با آن مخالف هستند.
شما در جریان یکی از سخنرانیهای خود به مسئله بحران سوریه اشاره کرده و گفتید این قدر این قضیه پیچیده است که اگر از من بپرسید، برای آن هیچ پاسخی ندارم ولی میدانم کجای این جهان میتوان کمک موثری کرد. آیا فکر میکنید این نگرش صلح طلبانه در درازمدت تاثیر بهتری داشته باشد؟ یعنی به جای تمرکز روی منطقه درگیریهای پیچیده، روی مناطقی متمرکز شد که میتواند صلح طلبانه کمک و همکاری کرد؟
منظور من این نبود که راهی که من میگویم صلح طلبانه است یا گزینه بهتری در مقایسه با جنگ است. صحبت من این بود که از داشتههای محدودی که داریم استفاده کرده بهترین کار موثر و خوب ممکن را انجام دهیم. مثل آن ضرب المثلی میماند که میگوید وقتی میوه میچینید، اول میوههای شاخههای پایین را بچینید. هم راه بهتری است و هم دسترسی شما به میوهها بیشتر است. خوب است اگر این روش (دگرخواهی موثر) به حل مناقشه سوریه کمک کند ولی من هیچ ادعایی نکردم که این تاثیر را خواهد داشت. در پایان شاید به واقع برای پایان دادن به مناقشه سوریه، نیاز به نیروی نظامی باشد. باز هم میگویم من پاسخی برای آن ندارم اما میگویم اگر شما به این فکر میکنید که کجا میتوانید به عنوان یک فرد، بهترین تاثیر را داشته باشید، شاید کمک برای حل مناقشه سوریه نقطه مناسبی برای شروع نباشد. من منظوری بیشتر از این نداشتم.
در سخنرانی «تد تاک» خود گفتید از طرف یکی از خوانندگان کتاب خود نامهای دریافت کردید که برای کمک موثر، یک کلیه خود را اهدا کرده است. البته گفتید کسی اگر هنوز دو کلیه دارد نگران نباشد چون اگر بخواهد به طور موثر کمک کند، چنین کاری مساوی اهدای حدود هشت هزار و ۵۰۰ دلار است. آیا هنوز هم چنین نامههایی میگیرید؟
نمیخواهم این طور تلقین کنم که خیلیها به من نامه مینویسند و میگویند کلیهشان را اهدا کردهاند! پاسخ کوتاه به این پرسش این است که: نه، به تازگی کسی برای من نامه ننوشته که بگویند کلیهاش را اهدا کرده ولی به هر حال، به لحاظ آماری شمار آن خیلی پایین است و این قدری نیست که بتوان نتیجهای از آن گرفت.
برای کسانی که میخواهند تفکر خود نسبت به کمک به دیگران را عوض کنند، بهترین پیشنهادی که میتوانید بدهید، چیست؟
دوست دارم پیشنهاد کنم مردم گروه و سازمانها و شاخههایی محلی از جنبش جهانی «دگرخواهی موثر» ایجاد کنند و به سازمانهایی چون «زندگی که میتوانید نجات دهید» یا «هر آنچه میتوانیم اهدا کنیم» و یا دیگر سازمانهای دگرخواهی موثربپیوندند و این ایده را در محیط محلی خود گسترش و ترویج دهند، به دیگران در مورد این فرصتی که در اختیارمان است تا به دیگران کمک کنیم، آموزش دهند و بگویند چطور بهترین سازمان خیریه را شناسایی کنند تا این اینده گسترش پیدا کند.
سوال آخر در مورد حمایت از حقوق حیوانات است. حیوانات به کسی رای نمیدهند، نمایندهای در ساختار قدرت ندارند و سخنگویی ندارند. شما از زمان نوشتن کتاب «آزادسازی حیوانات» به یکی از فعالان حقوق حیوانات تبدیل شدهاید. برای کسانی که بخواهند بیشتر به این حوزه توجه کنند، چه پیشنهادی دارید؟
دو مسیر هست که میتوانند دنبال کنند. یکی راه انفرادی است که میتوانند وابستگی خود به راههای استثمار حیوانات را کم کنند و از خوردن آنها جلوگیری کنند که به نظرم قدم مهمی است. و خیلی مهم است با اشاره به همان صحبتی که پیش از این داشتید، یعنی هم نوایی و همرنگ جماعت بودن. پس وقتی یک نفر این کار کرده و عمومی در مورد آن بگوید، نفر دیگری هم میتواند آن را دنبال کند و دیگر حیوانات را نخورد. در این صورت دیگر اگر کسی خواست گیاهخوار شود، نمیگویدای وای ممکن است من فقط تنهایی باشم ولی وقتی زیاد باشند، میتوانند به یک گروه تعلق گیرند و کسی هم فکر نمیکند که اینها خل شدهاند.
این البته راه انفرادی است که البته بزرگ و گسترده و رو به افزایش است. ولی باید مردم فعالانه در تغییر سیاسی حضور داشته باشند، باید با سازمانهای مرتبط همکاری کنند و اگر سازمانی نیست، خود سازمانی را راه اندازی کنند و گروهی با فعالیت سیاسی شوند که قوانین مرتبط را تغییر دهد. همان طور که امروز سر کلاس خودم گفتم، تغییر بسیار گستردهای در این حوزه در اتحادیه اروپا روی داده و دستکم در آمریکا، ایالت کالیفرنیا هم قوانین مزارع پرورش دام را تغییر داده است. پس باید همین راه را در کشورهای خود دنبال کنند چرا که میتواند روی میلیونها حیوان تاثیر داشته باشد.
مشکل اینجاست که وقتی کسی از شما بپرسد راستی چرا گیاهخوار شدید؟ میگویید خوب به دلیل ظلمی که در حق حیوانات میشود. بعد وقتی برایشان توضیح بدهید که چه بلایی سر حیوانات میآورید، ناگهان میگویند، وای بس است، دیگر نمیخواهم بدانم! چون اگر بدانند دیگر خودشان هم نمیتوانند به گوشتخواری ادامه دهند یا دستکم وجدان ناراحتی خواهند داشت. با این حال، بالاخره باید یکی را انتخاب کنند.
درست است. شما باید بدانید با چه مخالفت میکنید. شاید خیلی از این مثال راضی نباشند چرا که خیلی دربرگیرنده نیست ولی آلمانیهایی بودند که نمیخواستند با اینکه میبینند یهودیان به خط شده و جمع آوری میشوند، بدانند چه بر سر یهودیان میآید. چرا که میدانستند که اگر بدانند، پاسخ برای آنها بسیار ناراحت کننده خواهد بود و آزارشان خواهد داد. ولی حالا ما فکر میکنیم آنها (مردم آلمان آن زمان) باید میدانستند و این مسئولیت را داشتند که بدانند و از آن با خبر باشند.
ما هم باید بدانیم غذایی که میخوریم از کجا میآید و حتی اگر قرار است به خوردن آن ادامه دهید، بدانیم که حتی بیش از آن آلمانیهایی که نمیدانستند بر سر یهودیان چه میآید، شریک جرم هستیم.
پال بلوم در یکی از مصاحبههای خود گفت اگر الان در آمریکا گناه بزرگی که حس میکنیم دوران برده داری است، شاید در قرن آینده احساس گناه بزرگی که بر دوش خود حس کنیم، رفتار زشت ما با حیوانات و شکاف طبقاتی عمیق در جامعه باشد.
البته احتمالش هست و ممکن است این طور باشد.