قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست دادهاند. حکایت انسانهایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگیشان تمام شد.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
پچپچهای دخترک مفهوم نیست. عروسکی را بغل کرده و چهار زانو روی زمین نشسته، دارد برای عروسکش قصه تعریف میکند. صدای فریادهای نامفهوم دستهها عزاداری که از کوچه میگذرند نیز از لای در میپیچد داخل خانه.
مادر سر دخترکش نگین را میبوسد و آرام به او میگوید که بعد از گرفتن غذای نذری عاشورا زود به خانه بر میگردد. نگین چشم از دهانِ مادر برمیدارد و دوباره خودش را با عروسکش سرگرم میکند.
داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیماییهای اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشکآور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدنشان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوههای خشونتآمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.
------------------------------------------------------------------------
پچپچهای دخترک مفهوم نیست. عروسکی را بغل کرده و چهار زانو روی زمین نشسته، دارد برای عروسکش قصه تعریف میکند. صدای فریادهای نامفهوم دستهها عزاداری که از کوچه میگذرند نیز از لای در میپیچد داخل خانه.
مادر سر دخترکش نگین را میبوسد و آرام به او میگوید که بعد از گرفتن غذای نذری عاشورا زود به خانه بر میگردد. نگین چشم از دهانِ مادر برمیدارد و دوباره خودش را با عروسکش سرگرم میکند.
خیابان شادمهر مملو از جمعیت است. از ردیف نیروهای ضد شورش که در دو سوی خیابان آزادی و در ابتدای جیحون ایستادهاند میتوان فهمید که معترضان به نتیجه انتخابات ۸۸ در میان عزاداران روز عاشورا حضور دارند. جمعیت ناگهان صدای فریادش بلند میشود و به سمت خیابان اصلی حرکت میکند.
نیروهای ضد شورش به سرعت به سمت مردم گاز اشکآور پرتاب میکنند. جمعیت به عقب بر میگردد. این کار چند بار تکرار میشود:
«برگرد، برگرد…دارن میآیند…»
گاردیها اجازه نمیدهند جمعیت آزادانه به خیابان اصلی برود و شعار بدهد. جوانترها در میان جمعیت تکههای چوب و سنگِ گوشه خیابان را جمع میکنند و با خشم به دیوارها و کرکرههای فلزی مغازهها میکوبند و همزمان شعار میدهند. صدا به صدا نمیرسد.
از خرداد تا دی ماه ۱۳۸۸ بسیاری از معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری از مناسبتهای تقویم جمهوری اسلامی بهره میجستند تا با حضور در خیابان و سر دادن شعارهایی علیه حکومت اعتراض خود را بیان کنند.
این اعتراضها هر بار سرکوب میشد اما در روز عاشورا، خیابانهای تهران به محل درگیری میان معترضان با نیروهای امنیتی و لباس شخصیها و گاردیها تبدیل شده است. جمعیتِ عصبانی، شعارهای تند میدهند و با سنگ و هرچه که بشود پرتاب کرد تلاش میکنند تا از میان نیروهای ضد شورش راهی برای عبور به خیابانهای اصلی شهر باز کند.
این اعتراضها هر بار سرکوب میشد اما در روز عاشورا، خیابانهای تهران به محل درگیری میان معترضان با نیروهای امنیتی و لباس شخصیها و گاردیها تبدیل شده است. جمعیتِ عصبانی، شعارهای تند میدهند و با سنگ و هرچه که بشود پرتاب کرد تلاش میکنند تا از میان نیروهای ضد شورش راهی برای عبور به خیابانهای اصلی شهر باز کند.
اخبار ۲۰:۳۰ تلویزیون، آتش گرفتن ساختمانی در حوالی پل کالج را نشان میدهد و از هتک حرمت روز عاشورا توسط اغتشاشگران میگوید از سوی دیگر معترضان از درگیریهای میان مردم و نیروهای ضد شورش فیلم و عکس تهیه میکنند و دقایقی بعد این عکسها و فیلمها به صورت گسترده در اینترنت پخش میشود:
«فیلم بگیرید نشانش بدید…. بلندش کنید ….»
تلویزیونهای سراسر جهان لحظه حمله ی یک خودروی پلیس به چند شهروند معترض و حمله یک پاترول مشکی به معترضان دیگر در گوشهای از خیابانهای تهران را نشان میدهد که زیر چرخهای ماشین له شدهاند.
شبنم سهرابی، زنی ۳۴ ساله و مادر دختر شش سالهای بود که به گفته خانوادهاش ظهر روز عاشورا توسط یکی از این خودروها زیر گرفته شد. زهرا صدر مادر شبنم سهرابی در مصاحبهای که بعدها با او انجام داده بودم در شرح این واقعه چنین گفته است:
«روز عاشورا جلوی چشم این همه آدم بچه مرا زدند لت و پار کردند، نه میآیند جمعش کنند، مردم آمدند جمع کردند، مردم بردند درمانگاه عمار، هیچی دیگه، آخر سر هم بردند انداختند کهریزک بعد از ۱۷ روز، صورتش کبود شده بود، خدا نصیب هیچ مادری نکند انشاالله...»
صدای جیغ زنی که شیون میکند و کمک میخواهد جمعیت را به سمت خود میکشاند. چند پسر جوان به طرف آن زن میدوند. جمعیت به چشم و ابروهای ورم کرده زن نگاه میکند. گوشه لبش چاک خورده و خون شرّه میکند زیر چانهاش. صورتش غرق خون میشود.
دختری جوان از میان جمعیتی که به کمک شتافته است راه باز میکند، دستهای لرزانش را بالا میبرد و فریاد میزند «بگذارید صورتش را ببینم».
دختری جوان از میان جمعیتی که به کمک شتافته است راه باز میکند، دستهای لرزانش را بالا میبرد و فریاد میزند «بگذارید صورتش را ببینم».
او از صورت خونین زنی که توسط خودرویی زیر گرفته شد، فیلمبرداری میکند و همزمان پشت دوربین ضجه میزند: «وای …»
صدای جمعیت: «ای خواهر شهیدم… راهت ادامه دارد…»
نیروی انتظامی در همان روزهای پس از عاشورا، از شبنم سهرابی به عنوان یک «زن ناشناس» یاد کرده بود که به گفته آنان در اثر تصادف جان باخت. احمدرضا رادان فرمانده نیروی انتظامی در مصاحبهای با خبرنگار تلویزیون جمهوری اسلامی کشته شدن یک زن ناشناس در راهپمیایی روز عاشورا را تأیید کرد:
«دو نفر در توسط یک خودرو و در یک سانحه تصادف کشته شدند که با اطلاعی که مردم دادند حادثه برای شناسایی راننده و اتوموبیل در دست شناسایی است.»
یکی از روزنامهنگاران ایرانی که از نزدیک شاهد این واقعه و تب و تاب جمعیت در خیابان بود میگوید که حتی شکلِ دویدن جمعیت با همیشه فرق داشت و شبیه لحظههایی نبود که نیروهای پیاده گارد و لباس شخصیها به طرف مردم حمله میکردند:
«یک لحظه دیدم یک خودروی پاترول مشکی دیوانهوار و با سرعتی حدود از صد کیلومتر در ساعت در میان مردم در حال حرکت بود. طوری که هر کس هر طرف میرفت این پاترول هم دنبالشان میرفت. هیچکس در خیابان نماند. همه به طرف پیادهروها فرار میکردند که جان خودشان را نجات دهند بردند. پاترول به صورت زیگزاگ حرکت میکرد و به طرف هر کسی که نتوانسته بود به پیاده رو پناه ببرد، پاترول به سمتش میرفت که متأسفانه چند نفر را زیر گرفت که من با چشم خودم دیدم این اتفاق را، چند صدای تیر به صورت پراکنده میآمد چه آن زمانی که پاترول هنوز وارد محدوده دید من نشده بود و چه آن زمانی که جلوی چشم خودم این اتفاق افتاد.»
پیرزن در آپارتمان پنجاه متری اجاره ایاش در یکی از محلههای قدیمی جنوب شهر تهران، به یک پُشتی پارچهای دست دوز تکیه داده، تسبیحِ شاه مقصودش را آرام توی دستهایش میچرخاند و فکر خیال رهایش نمیکند. مادر شبنم سهرابی پیکر فرزندش را ۲۰ روز بعد از عاشورا از پزشکی قانونی تحویل گرفته و تحت تدابیر امنیتی شدید در قطعه ۸۶ بهشت زهرا به خاک سپرد.
در مصاحبهای که با او انجام دادهام از لحظههای جان باختن دخترش که او نیز آن را از طریق ِ فلیمهای تهیه شده توسط مردم دیده است، به عنوان تلخترین اتفاق زندگی خودش یاد میکند. فشارهای مالی امانش را بریده اما خودش میگوید حاضر نشد پول خون دخترش را از قوه قضاییه بگیرد:
در مصاحبهای که با او انجام دادهام از لحظههای جان باختن دخترش که او نیز آن را از طریق ِ فلیمهای تهیه شده توسط مردم دیده است، به عنوان تلخترین اتفاق زندگی خودش یاد میکند. فشارهای مالی امانش را بریده اما خودش میگوید حاضر نشد پول خون دخترش را از قوه قضاییه بگیرد:
«من آقای دولت آبادی را تا به حال ندیده بودم، رفتم دادگاه توی سالن آقای دولت آبادی را دیدم. داشت میرفت نماز صدایش کردم و خانمهای دیگری هم که بودند او را صدا کردند و گفتند این خانم با شما کار دارد، گفت اسم زندانیات چی است، بگو ببینم. گفتم من زندانی ندارم. دخترم روز عاشورا رفته زیر ماشین. گفت اسمش چیست، گفتم شبنم سهرابی. بعد گفتم چند بار نامه نوشتم ولی رسیدگی نکردند، چند بار اینجا نامه دادم نه جوابی نه تلفنی، چرا اینجوری است؟
گفتم من از نیروی انتظامی شاکیام که ماشین را داده دست یک نفر آدمِ چیز.... من از همه سران نیروی انتظامی شاکی هستم. از کسانی که راس کار بودند شاکیام. گفت اینطوری نمیشود، باید اسم بیاوری. گفتم اسم آن کسی که دخترم را کشته نمیدانم، فقط خدا میداند. بعد آخر سر گفت دیه دخترت را بنویس بگذار روی میزم، من بعداً بر میگردم و رسیدگی میکنم.
خدایی من هم درخواست دیه را ننوشتم از ناراحتی آمدم بیرون دادگاه، نزدیک بازار نشستم کمی گریه کردم بعد آمدم خانه و گفتم خدایا من زورم به اینها نمیرسد، واگذارش کردم به خدا.»
نگین دختر کوچک شبنم سهرابی پس از آنکه مادرش را از دست داد، به خانه مادربزرگ کوچ کرده و با او زندگی میکند. حالا دیگر بزرگتر شده است، به مدرسه میرود تا برای مادرش نامه بنویسد:
«من مدرسه را دوست ندارم، میخواهم به مادرم نامه بنویسم ولی مادم مرده...»
در تاریک و روشن صبح دخترک چشم میگرداند به قفسه اسباببازیهایش. ماهها از پی هم آمدند و رفتند و نگین همچنان خودش را با اسباب بازیهایش سرگرم میکند. اما حالا به قفسه اسباب بازیهایش یک جفت کفش کهنه هم اضافه شده است. این کفشهای شبنم سهرابی است. کفشهای مادری که ظهر عاشورا با دخترش خداحافظی کرد و گفت که با غذای نذری بر میگردد اما بر نگشت.