خانم پارک گئون هی، رییس جمهوری کره جنوبی، یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ماه در راس یک هیات بسیار بزرگ اقتصادی به تهران آمد و گویا امضای دهها موافقتنامه همکاری در زمینههای گوناگون اقتصادی ایران، از طرحهای زیر بنایی گرفته تا فولاد و مخابرات و آب و برق و بانک و بیمه، در دستور کار سفر اوست.
معجزه اقتصادی
اسنادی که طی دیدار رییس جمهوری کره جنوبی از ایران میان صاحب منصبان دو کشور مبادله خواهد شد البته مهم است، ولی آنچه به همان اندازه و یا شاید هم بیشتر میتواند اهمیت داشته باشد، استفاده از این دیدار برای آشنا کردن ایرانیان با کشوری است که اوجگیری آن در صحنه صنعت و بازرگانی بین المللی یکی از شگفتترین رویدادهای اقتصادی در تاریخ معاصر به شمار میرود.
در گفتگویی با خبرگزاری «تسنیم»، که در ارتباط با سفر رییس کشور کره جنوبی انجام گرفته، کیم سئونگ هو، سفیر این کشور در تهران میگوید که هموطنانش چیز زیادی درباره ایران نمیدانند، جز آنکه این کشور پیش از این یک امپراتوری بزرگ بوده، روابط خوبی با کشورهای غربی ندارد و یکی از مهمترین تامین کنندگان نفت کره جنوبی است. او میافزاید: «این تقریبا تمامی دانش و اطلاع سطحی است که اکثر مردم کره جنوبی درباره کشور شما دارند».
اطلاعات بخش بسیار بزرگی از مردم ایران درباره کره جنوبی چندان عمیقتر نیست. البته آنها با برندهای بلندآوازه کرهای در عرصههای گوناگون، از الکترونیک گرفته تا وسایل خانگی و خود رو، به خوبی آشنا هستند و، در ذهنشان، این کشور در زمره قدرتهای معتبر صنعتی جهان است که، در ازای دریافت نفت از ایران، به آین کشور کالاهای صنعتی میفروشد. ولی اینکه این قدرت چه مسیری را پیموده و طی چه مدت و چگونه خود را به جایگاه کنونی رسانده است، برای ایرانیان چندان روشن نیست. در سالهای دهه ۱۳۵۰ خورشیدی، کم نبودند کرهایهایی که در جستجوی کار به خاورمیانه از جمله ایران میآمدند. ولی ایرانیانی که کرهایهای آن روزگار را به یاد میآورند، امروز اغلب به سنین کهولت رسیدهاند و نسلهای جوان و میانسال از این رویداد قدیمی بیخبرند. برای همین نسلها است که آشنا شدن با تجربه کره اهمیت فراوان دارد.
برای درک بهتر مسیری که کره جنوبی طی این چند دهه از سر گذرانده، و پیشرفت برق آسای آنکه در زمره «معجزه»های اقتصادی تاریخ معاصر جای گرفته، از ماجرای زندگی تخیلی آقای کیم استفاده میکنیم که یک صاحبنظر فرانسوی مسایل آسیا به نام ژان رافایل شاپونیر به تازگی در مقالهای به آن پرداخته است. ماجرا از این قرار است:
آقای کیم در پانزده آگوست ۱۹۴۵ به دنیا آمد، درست روزی که کره از زیر یوغ استعمار ژاپن آزاد شد. چهار سال بعد، شبه جزیره کره در کام جنگ برادر کشانهای، که بین دو بخش شمالی و جنوبی آن در گرفت، به ویرانی کشانده شد. زمانی که آقای کیم به دبستان میرفت، کلیساهای اروپایی برای بچههای کرهای که از گرسنگی میمردند، صدقه جمع آوری میکردند. و زمانی که همان فرد تحصیلات متوسطه را به پایان میرساند، ژنرالی به نام پارک چونگ کی (پدر رییس جمهوری فعلی) دست به کودتا زد و قدرت را در دست گرفت. با این حال زمانی که آقای کیم به زندگی حرفهای خود قدم نهاد، کره جنوبی به یک اقتصاد پویا بدل شده و تولید ناخالص داخلیاش هر سال ده در صد افزایش مییافت. آقای کیم در یک کشور پیشرفته دموکراتیک به سن بازنشستگی رسید و امروز سطح زندگی نوههایش سی برابر بالاتر از زمانی است که او به دنیا آمد.
توسعه درونزای برونگرا
وقتی جنگ شبه جزیره کره میان بخش شمالی مورد حمایت شوروی و چین و بخش جنوبی زیر حمایت آمریکا در اوایل دهه ۱۹۵۰ به پایان رسید، کره جنوبی آه نداشت که با ناله سودا کند و در آمد سرانهاش از سطح کشور آفریقایی غنا بیشتر نبود. بعد از چند سال سرگردانی بر سر گزینش الگوی توسعه، کشور «بامداد آرام» از دهه شصت میلادی به استراتژی «برونگرایی» صنعتی روی آورد، به این معنا که تصمیم گرفت نیروی کار ارزان قیمت خود را در در خدمت تولید انبوه لباس و صدور آنها به بازارهای جهان به ویژه آمریکا و اروپا به کار بگیرد. لباسهای ساخت کره به رغم کیفیت پایین خود، از توان رقابتی بالایی برخوردار بودند. با استفاده از ارز حاصل از صدور لباس، کرهایها دستگاههای نساجی وارد کردند و بعد به تولید کالاهای دیگری چون کفش و اسباب بازی و لوازم ورزشی پرداختند و این تولید انبوه را روانه بازارهای جهان کردند. طولی نکشید که استراتژی برونگرایانه کره جنوبی به نتایج مطلوب دست یافت و راه برای گسترش آن به عرصههای دیگری چون فولاد و کشتی سازی و بعد وسایل الکتریک و الکترونیک فراهم آمد، آنهم با کالاهایی که کیفیت آنها سال به سال بهتر و بهتر میشد.
امروز این سرزمین پنجاه میلیون نفری آسیایی در گروه پیشرفتهترین و ثروتمندترین کشورهای جهان جای گرفته، با در آمد سرانهای که اگر بر پایه «برابری قدرت خرید» سنجیده شود، تقریبا در سطح فرانسه است. به علاوه از سالهای ۱۹۸۰ میلادی به این طرف، کره جنوبی به جرگه کشورهای دموکراتیک جهان پیوسته و از لحاظ سیاسی نیز عضو باشگاه دموکراسیهای صنعتی است.
تردیدی نیست که دولت نظامی در کره جنوبی در دهه ۱۹۶۰ میلادی با الهام گیری از آلمان و ژاپن قرن نوزدهم به مدرنیزه کردن کشور بر پایه استراتژی «توسعه درونزای برونگرا» کمر بست، همان استراتژی که امروز، نزدیک به نیم قرن بعد از کره، مورد توجه شمار زیادی از نظریه پردازان و برنامه ریزان اقتصادی در جمهوری اسلامی است. شاهکار دولت توسعه گرا در کره جنوبی این بود که به جای ابدی کردن حضور خود در عرصه اقتصادی و قبضه کردن همه چیز، راه را برای کاهش تدریجی این حضور و پیشروی به سوی یک اقتصاد واقعی بازار فراهم آورد و، همانگونه که گفته شد، گذار به سوی دموکراسی را نیز امکان پذیر کرد.
هستند نظریه پردازانی که اوجگیری کره جنوبی در عرصه اقتصادی را به میراث فرهنگی بر جای مانده از دوره استعمار ژاپن در فاصله سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۴۵ میلادی نسبت میدهند. این نظریه قابل قبول به نظر نمیرسد، زیرا بخش شمالی شبه جزیره کره، که همچون جنوب زیر سلطه ژاپن بود و طبعا همان فرهنگ را دارد، امروز گرفتار یکی از نابهنجارترین نظامهای سیاسی و اقتصادی جهان است.
آنچه کره جنوبی را به جایگاه کنونی رساند، سیاستهای اقتصادی درستی بود که به اجرا گذاشت، و اراده استواری که در خدمت توسعه این کشور به کار افتاد. بقای کره جنوبی به موفقیت اقتصادی آن بستگی داشت. بدون این موفقیت درخشان، سئول نمیتوانست در رویارویی با غولهای نیرومندی چون ژاپن و چین و نیز در کشمکش با کره شمالی تا دندان مسلح، به زندگی خود ادامه دهد.
با استفاده از حضور خانم پارک گئون هی درتهران، ایرانیان میتوانند به تجربه بسیار درخشان کره جنوبی بیندیشند و آنرا با تجربه بسیار تلخ خود مقایسه کنند. چرا صنعت کره به این درجه از کمال رسیده، حال آنکه ایران همچنان از خام فروشی روزگار میگذراند؟ چرا صنعت خود رو سازی کره جنوبی، که عمری کم وبیش مشابه صنعت خود رو سازی ایران دارد، امروز کالاهای خود را به آمریکا و اروپا صادر میکند، حال آنکه در ایران محصولات این صنعت مدام در گیر نارضایتی شدید مصرف کنندگان داخلی است؟
چهل و پنج سال پیش کارگران کره جنوبی در جستجوی کار به ایران میآمدند و امروز رییس جمهوری همان کشور، در مقام مسئول ارشد یک قدرت مهم صنعتی، با هدف مشارکت در بازسازی اقتصاد ایران به تهران میآید. کرهایها اقتصاد را سرجشمه اصلی قدرت در دنیای قرن بیست و یکم میلادی دانستند و ایرانیها عمدتا به مظاهر قدرت پرداختند و ذات واقعی آنرا نشناختند. این تفاوت دیدگاه عامل اصلی فاصلهای است که میان دو کشور در سلسله مراتب بین المللی به وجود آمده است.