لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۸:۲۵

چرا جلوی حمله به سفارت‌‌ها گرفته نمی‌شود؟


در عمر جمهوری اسلامی حمله به سفارتخانه‌های کشورهای خارجی بی‌سابقه نبوده است. اولین‌هایش، دو بار اشغال سفارت آمریکا در بهمن ۱۳۵۷ و آبان ۱۳۵۸ بود. آن حملات در بحبوحه‌‌ بی‌نظمی‌های پس از انقلاب، عدم استقرار حاکمیت جدید و ضعف دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی رخ داد. اما حملات سال‌های اخیر به مقر دیپلماتیک کشورهایی مثل دانمارک، بریتانیا و حالا عربستان در اوج اقتدار امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی رخ داده است. شاید بشود گفت حکومت قادر به برخورد با «شروعِ اشغال» سفارت آمریکا در سال ۵۷ یا ۵۸ نبود، اما در موارد دیگر دستگاه‌‌های اطلاعاتی و امنیتی از اشراف لازم برای کنترل اوضاع برخوردار بوده‌اند. با این حال، اقدام موثری برای جلوگیر از آن حملات انجام نداده‌اند.

چرا؟ آیا دستگاه‌‌های اطلاعاتی واقعاً در این موارد از اطلاعات عقب می‌مانند؟ آیا از اراده یا توان لازم برای جلوگیری از این گونه اقدامات برخوردار نیستند؟ آیا به تمایل، اشاره یا درخواست مقامات بالاتری در هرم قدرت سیاسی از برخورد با این اقدامات خودداری می‌کنند؟

پاسخ به این پرسش‌‌ها نه تنها کمک می‌کند پاسخ همین سوال محدود (یعنی دلیل جلوگیری نکردن از حمله به سفارتخانه‌‌ها) فهمیده شود بلکه از ماهیت سرکوب و نیروهای حامل این سرکوب و نحوه عمل و تعامل‌شان با حکومت هم پرده‌برداری می‌کند.

نیروهای خودسر و حکومت نامسئول

موضوع حمله به سفارتخانه‌ها جدا از سایر حملاتی که به مخالفان و متفاوتان صورت گرفته و می‌گیرد، نیست. سال‌هاست که در فضای سیاسی ایران این نوع اقدامات به «نیروهای خودسر» و «حرکات خوجوش» نسبت داده می‌شود. اما این نیروهای «خودسر» که «حرکات خودجوش»شان رویدادی آشنا در صحنه‌ سیاسی ایران است، در واقع همان متعصب‌ترین حامیان حکومت‌اند. اصطلاح نیروهای «خودسر» را هم اصلاً خود حکومت باب کرد برای این که در قبال اقدامات تندروترین مدافعانش از خود سلب مسئولیت کند. همین سلب مسئولیت کلید فهم ماهیت و نحوه‌ عمل این گروه‌هاست.

به عبارت دیگر، در مواردی که مرکز قدرت در ایران (که در دستگاه رهبری متمرکز شده) قادر یا مایل به پرداخت هزینه‌ برخورد با پدیده‌های به زعم آنان «نامطلوب» نیست، آن را از طریق گروه‌‌های خودسر انجام می‌دهد. این پدیده‌ها که نیازمند برخورد هستند طیف وسیعی را تشکیل می‌دهند. یک روز احزاب و گروه‌‌های سیاسی و تجمعات آنها موضوع برخورد بودند، یک روز انتشاراتی‌ها و دفاتر مطبوعات و سینماها، روز دیگری زنان شل‌حجاب و روزی دیگر روشنفکران و منتقدان سیاسی و سخنرانی‌ها، و این روزها کنسرت‌‌های موسیقی و اکنون دولتی خارجی که در ایران سفارتخانه‌ دارد. در همه‌ این موارد حکومت با سلب مسئولیت از خود، از اقدامات این خودسران برای برخورد با امور نامطلوب سود می‌برد بدون آن‌که هزینه‌‌هایش را بپردازد. البته این که آیا سود حکومت سود کشور و مردم نیز هست یا نه، پرسشی نیست که ذهن مرکز قدرت را آزار دهد.

ماهیت نیروهای خودسر

این که این نیروهای از تندروترین حامیان حکومت‌اند کمتر مورد تردید است. تشخیص هویت سیاسی آنان نه فقط از روی نمادهای ظاهری و شعارها و پلاکاردها قابل تشخیص است، بلکه آزادی عمل آنان در سازماندهی، تجمع و انجام اقدامات تا مرز‌های تعیین شده، و معاف شدن‌شان از مجازات نیز هم‌هویت بودن آنان را با بخش‌‌های صاحب قدرت در حکومت بارزتر می‌کند.

این نیروها برای دستگاه‌‌های اطلاعاتی و امنیتی معمولاً شناخته شده‌اند. برخی از این نیروها در نهادهای اطلاعاتی و امنیتی عضو بوده یا هنوز عضو هستند و به شکل رسمی یا غیررسمی با نیروهای اطلاعاتی و امنیتی همکاری ارگانیک دارند. نیروهای اطلاعاتی و امنیتی از آنان به عنوان بازوی اطلاعاتی و عملیاتی خود در موارد متعددی استفاده کرده‌اند.

این گروه‌ها لزوماً دست‌ساز حکومت نیستند. گاهی به معنی دقیق کلمه خودجوش‌اند و از درون تحلیل‌های محفلی و «دخمه‌»‌ها و «محفل‌»‌ها و «هیأت»های هوادران تندروی جمهوری اسلامی سربرمی‌آورند. اما به سبب هویت تاریخی نیروهای تشکیل‌دهنده‌ آن (که با جنگ یا سپاه و بسیج مرتبط است) و پیوندشان با لایه‌های اصلی حکومت - به‌ویژه دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی - خودجوشی‌شان معمولاً سمت و سوی خاصی دارد و در نهایت برای دفاع از تداوم و تعمیق حکومت ولایت فقیه است. دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی بر این جوشش‌های اولیه اشراف دارند و از آن باخبرند و بعضاً آن را تقویت می‌کنند.

رهبری و نیروهای خودسر

معمولاً این موضوع مطرح شده است که رهبر جمهوری اسلامی از عملکرد گروه‌‌های خودسر راضی نیست یا از آن اطلاع ندارد. برای درک این رابطه باید برخورد دوگانه‌ رهبری با این نیروها را در نظر گرفت. این برخورد دوگانه را می‌توان در تفاوت اظهارات رسمی و علنی با برخوردهای عملی با این نیروها دید. رهبری و دستگاه‌های مرتبط با رهبری عملکرد این نیروها را به صورت رسمی محکوم می‌کنند (مثل محکومیت یا اظهار برائت از حمله به کوی دانشگاه یا حمله به سفارت بریتانیا) گاه در برابر آن سکوت می‌کنند، و حتی گاهی آن اقدامات را (مثل قتل‌های زنجیره‌ای یا اسیدپاشی) به «عوامل نفوذی دشمن» ربط می‌دهند، اما از لحاظ عملی با آنها برخورد جدی نمی‌کنند. دلیل این برخورد دوگانه چیست؟

چنانکه گفته شد این نیروها از متعصب‌ترین پیروان رهبر‌اند. آنان در تحکیم قدرت رهبری، بیرون از چارچوب نهادهای رسمی نقش اساسی داشته‌اند. آنان کارهایی برای رهبر انجام داده‌اند که نیروهای رسمی امکان آن را نداشته‌اند. آنان می‌توانند بیت مراجع منتقد رهبری را در قم تخریب کنند، کاری که دستگاه رسمی قادر به انجامش نیست. آنان می‌توانند وزرای اصلاح‌طلب را در خیابان کتک بزنند یا مخالفان سیاسی و فرهنگی و «متجاهران به فسق» را به قتل برسانند. آنان رعبی در دل مردم می‌اندازند که پلیس و دستگاه امنیتی قادر به انجامش نیستد. چون قدرت آنان بی‌حساب و بی‌ضابطه اعمال می‌شود؛ هر جایی و در هر لباسی ظاهر می‌شود؛ هویت و منشأش معلوم نیست؛ و قابل پیگری و شکایت هم نیست. چنین رعبی بسی کنترل‌کننده‌تر و در نهایت سرکوب‌گرانه‌تر از ترس دستگاه‌‌های رسمی و فرایند‌‌های قانونی و بوروکراتیک‌شان است.

آنان پشت‌شان به کوه احد رهبری گرم است و رهبری هم قدر آنان را می‌داند. از این‌رو آن قدر درایت دارد که از آنان تبری نجوید. آنان می‌دانند که اگر «آقا» در جایی هم از کارهای آنان کناره می‌گیرند به «مصلحت» است. والّا رهبری نمی‌خواهد شمشیر برانش را کُند کند. آنان قادرند خطوطِ دل رهبر را بخوانند و منویاتش را از پس مخالفت ظاهری با عملکردشان دریابند. آنان حتی می‌توانند جلوتر از رهبر اما در جهت خواسته‌هایش حرکت کنند و مطمئن باشند او به دنبال‌شان خواهد آمد. آنان این شیوه را بارها آزمون کرده‌اند و در عمل درستی‌اش را دیده‌اند. آنان می‌دانند که حکومت به اشاره‌ رهبری می‌داند که نباید با آنان برخورد کند. برای همین است که سخنگوی پلیس در مورد حمله‌کنندگان به سفارت سعودی می‌گوید «مردم [حمله‌کنندگان به سفارت سعودی] را خیلی وقت‌ها نمی‌شود زد». و می دانیم که این پلیس بخشی از همان دستگاه امنیتی - اطلاعاتی است که کوچکترین مخالفت‌ها با رهبری را هم به‌راحتی سرکوب می‌کند و در تشخیص آن «خیلی وقت‌ها» مهارت پیدا کرده است.

برخورد با عربستان و نیاز به خودسران

غیر از برخورد با مخالفان داخلی، گاهی ضعف توان جمهوری اسلامی در برخورد رسمی با کشورهای دیگر هم بر دوش همین‌ نیروهای خودسر گذاشته می‌شود. مثلا در واقعه‌ اخیر جمهوری اسلامی کاری بیش از احضار کاردار سعودی، اخراج دیپلمات‌‌ها یا قطع رابطه نمی‌توانست انجام دهد. یعنی نه از ابزاری سیاسی و دیپلماتیک برای همراه کردن کشورهای دیگر (همانند کاری که عربستان کرد) برخوردار بود نه ابزار اقتصادی (مانند توان تولید نفت) برای تنبیه سعودی‌ها در اختیار داشت، نه توجیهی برای استفاده از ابزار نظامی داشت.

اما در فرهنگ سیاسی نخبگان حاکم در جمهوری اسلامی و بدنه‌ حامی آن استیصال و بن‌بست معنایی ندارد. چرا که استیصال نشانه‌ ضعف است و ضعف ناامیدکننده است و نومیدی امکان بسیج و سازماندهیِ نیرویی را که به خود و قدرتش باور ندارد کاهش می‌دهد. بنابراین، در مواردی مانند قضیه‌ اعدام شیخ نمر، حتی اگر شده با تحمل زیانی بیش از سودی که از یک عمل حاصل می‌شود، باید کاری کرد، تا حداقل از بُعد نمایشی، نشانی از قاطعیت و انقلابی‌گری و سازش‌ناپذیری و کوتاه نیامدن و قافیه نباختن به نمایش گذاشته شود و دل خودسران امیدوار بماند. این دل‌گرمی برای نیرویی که باید احساس کند رهبرش یک انقلابی است نه یک دیپلمات، ضروری است. چون فرمان‌بری آنان از رهبر نه بر مبنای سلسله مراتب سازمانی که از نوعی نفوذ و اقتدار معنوی حاصل می‌شود که نباید خدشه بردارد.

استفاده از خودسران برای تغییر آرایش سیاسی

چیز دیگری که دل رهبری را از این وقایع خشنود می‌کند، امکانی است که این گونه اعمال برای کنترل دوباره‌ی عرصه‌ سیاسی داخلی به دلخواه ایشان به دست می‌دهد. رهبری نباید چندان از قدرت‌گیری سیاسی حسن روحانی و نیروهای حامیش دلخوش باشد. این نیروها از رقیب و رفیق ۵۰ ساله‌اش (هاشمی رفسنجانی)‌ تا اصلاح‌طلبان را شامل می‌شوند. این نیروها پس از توافق هسته‌ای قدرت بیشتر گرفته‌اند. این قدرت تازه به آنان امکان داده است تا در انتخابات پیش رو، حداقل در انتخابات مجلس، دست بالا داشته باشند. به دست گرفته شدن اکثریت مجلس از جانب آنان چیزی نیست که رهبری از آن رضایت داشته باشد.

رهبری که می‌گفت مذاکرات به ثمر نمی‌رسد و به آن خوشبین نیست، حالا نباید هم چندان از به ثمر رسیدن برجام به این شیوه و رفع تشنج با جهان خشنود باشد. به‌ویژه که توافق با غرب نه تنها می‌تواند از صحنه‌ خارجی «دشمن‌زدایی» کند که در صحنه‌ سیاسی داخلی هم می‌تواند - دست کم به صورت نمادین - دست دولت اعتدالی را تا مدتی بالاتر نگه دارد.

پس از به ثمر رسیدن برجام٬ رهبری احساس می‌کرد ممکن است هوادارنش قافیه را در برابر هواداران دولت و اصلاح‌طلبان ببازند. از این رو با اتخاذ مواضعی تندتر که حاکی از سازش‌ناپذیری باشد و نیز در انداختن طرحی جدید (مثل مقابله با «نفوذ» دشمن) درصدد تغییر صحنه‌ی بازی است. یکی از راه‌های تغییر صحنه، افزایش تشنج - در داخل و خارج - و امنیتی کردن هر چه بیشتر فضاست که به نیروهای هوادارش مجال و انگیزه می‌دهد و ضمنا دولت را - مثل ماجرای حمله به سفارت - در موقعیت دفاعی قرار می‌دهد.

رهبر دوم جمهوری اسلامی در برخی از این بزنگاه‌‌ها کماکان ردای رهبر اول را بر تن دارد که پس از پذیرش قطعنامه‌ آتش بس٬ فتاوی ویرانگری چون اعدام‌های ۶۷ و قتل سلمان رشدی داد. حالا هم زمانه، زمانِ تندتر کردن و متشنج کردن اوضاع است و آماده نگه داشتن نیروهای خودسری که برای دوام تاج و تخت ضروری‌ بوده‌اند.

...................................................................................................

نظر نویسنده بیانگر دیدگاه رادیو فردا نیست.

XS
SM
MD
LG