لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۵:۵۸

رادیوپسفردا در نمای نزدیک


این هشتم خردادی که گذشت، درست ۱۰ سال بعد از آن هشتم خرداد عجیب و غریبی بود که فرشید منافی برای اولین بار پشت میکرفون پخش زنده رادیو فردا رفت و گفت: من فرشید منافی، اینجا رادیو پس...فر...دا...

برای من، به عنوان کسی که در پیدایش این برنامه رادیویی و نویسندگی‌اش مشارکت داشته‌ام، راحت نیست اگر بخواهم در مورد رادیوپسفردا قضاوت بکنم. قاعدتاً لطف مخاطبان برنامه و جایزه‌های معتبری که در مجامع بین‌المللی گرفت می‌توانند برای سنجش معیار بهتری باشند.

اما، صادقانه بگویم وقتی تعداد زیادی از شنونده‌های برنامه فعلی ما،ایستگاه فردا، هنوز هم نام برنامه حتی تیم ما را پسفردا و پسفردایی‌ها می‌دانند و وقتی به جمع‌های ایرانی میروم حاضرین حتی اسم کاراکترهای پسفردا را به یاد دارند به فکر می‌افتم که ظاهراً کارمان را درست انجام داده‌ام.

البته قصدم باز کردن نوشابه برای خودمان نبود اما ظاهراً نوشابه پسفردا ناخواسته باز شد و گازش هم توی صورت خواننده زد. به هر حال، دیگر ۱۰ سال گذشته و بد نیست چند ملاحظه خاطره‌وار پسفردایی را از دید منی که تقریباً همه بالا و پایین‌های این بچه شرور را دیده‌ام (منظورم فرشید نیست، برنامه را می‌گویم) مروری گذرا کنیم و ببینیم چه پدیده‌هایی در بالا و پایین بردن آن برنامه پر سر و صدا جا خوش کرده بودند.

فرشید منافی به خاطر گویندگی و اجرای رادیوپسفردا در فستیوال جهانی نیویورک برنده ۲ جایزه شد.
فرشید منافی به خاطر گویندگی و اجرای رادیوپسفردا در فستیوال جهانی نیویورک برنده ۲ جایزه شد.

یک گل به خودی استثنایی

شخصیت‌های سیاسی و مقامات مختلف ایرانی بهترین و جذاب‌ترین طعمه‌های یک برنامه طنز سیاسی هستند. آنها درگیر تناقض‌های عجیبی هستند و شعارهایشان هم معمولا به شدت قابلیت کاریکاتور شدن دارد. از نوع پوشش تا نگاه‌شان به دنیا، از دریافتشان از مقوله مدرنیسم تا تعصیشان روی حجاب اجباری، یا از دروغ‌ها و ریاکاری‌های بی‌پایانشان همگی خوراک یک برنامه طنزند.

‌برای ما اما محمود احمد‌ی‌نژاد یک موجود چند وجهی بود. یک پدیده‌ حزب‌اللهی که سعی می‌کرد ادبیات و رفتارش با باقی سیاستمداران متفاوت باشد و به همین دلیل هم به طور ذاتی موقعیت طنز خلق می‌کرد. داشتن چنین سوژه‌ای برای سازندگان یک برنامه طنز موقعیتی استثنایی‌ است و ما هم به هیچ عنوان در رادیوپسفردا هیچ حرکت او را از قلم نمی‌انداختیم.

یادم است یک روز او جایی داشت سخنرانی می‌کرد و عملاً سخنرانی‌اش تا ۱۰ دقیقه قبل از شروع برنامه آن شب طول کشید. من داشتم زنده حرف‌هایش را گوش می‌کردم و تکه تکه و داغ داغ طنزش را می‌نوشتم و برای فرشید می‌فرستادم. و چند دقیقه بعد هم همه اینها در برنامه پخش شد.

فکر می‌کنم این تجربه استثنایی‌‌ کمتر جایی رخ داده که عملاً بلافاصله بعد از پایان حرف‌های یک سیاستمدار در یک برنامه زنده طنز حرف‌هایش مطرح و شوخی‌های نوشته شده‌اش هم اجرا شوند.

به هر حال دردسرها و خسران‌های احمدی‌نژاد در همه زمینه‌ها کم نبود اما برای ما برکت فراوانی از نظر سوژه داشت. ما با پدیده‌ای مواجه بودیم که روی هوا وزیرش را برکنار می‌کرد، به پدر معنوی‌ و خلق‌کننده‌اش لگد می‌انداخت و در حالی که سخنرانی‌اش در سازمان ملل باعث خالی شدن سالن می‌شد، مادر چاوز را هم بغل می‌کرد. اشتباه کلامی و نظرات عجیب و غریب هم کم نداشت.

بنابراین اگر دست ما بود و آفت احمدی‌نژاد آنقدر برای همه چیز ضرر نداشت، ما به رهبری دائم‌العمر او هم علاقه‌مند بودیم چون داشتن چنین مخزن سوژه‌ای می‌تواند موتور گرداننده هر برنامه طنزی باشد.

یک کاراکتر استثنایی

کاراکتر حاجی اندالمومنین یک روحانی بوالهوس، ریاکار و در عین حال موذی و سرسپرده به قدرت بود. به نظر خیلی‌ها این کاراکتر محبوب‌ترین کاراکتر رادیوپسفردا است.

باید دقت کرد که داریم در مورد خلق کاراکتر روحانی در برنامه‌ای رادیویی حرف می‌زنیم. اینطور کاراکترها به خطر لباس تیپیک و خاص و ریخت و قیافه مشخصی که دارند در برنامه تصویری بسیار راحت‌تر شکل می‌گیرند. چون آنجا شما با گریم و طراحی لباس درست و خوب عملاً نیمی از راه جلب نظر مخاطب را رفته‌اید. اما در برنامه رادیویی، شما از یک طرف فقط تیپ‌سازی شخصیت به کار می‌آید و از طرف دیگر صداسازی و اجرای آن.

افرادی مثل من و فرشید و همه نسلان ما، برای چند دهه در مدرسه و دانشگاه و محل کار و هر مکان دیگری با روحانیون برخوردهایی از دور و نزدیک داشتیم. من خودم در دبیرستان معلم روحانی‌ای داشتم که عبایش را در مواقع اضطراری میانداخت روی میزش و می‌آمد وسط کلاس و با دانش‌آموزان خاطی گلاویز می‌شد. تصویر یک روحانی با عمامه و لباده که زیر یک خم یک نوجوان قلدر اهل جنوب تهران را گرفته خودش ناب‌ترین موقعیت طنز است.

یا آن روحانی استاد دانشگاهم که یکی از آن ۱۰ واحد زورکی مربوط به علوم اسلامی را درس می‌داد و یک روز صبح بعد از اینکه با تأخیر وارد کلاس شد تازه یادش افتاد که عمامه‌اش را توی ماشین جاگذاشته و بدو بدو رفت آن را بیاورد.

اینها تکه‌پاره‌های تصاویری هستند که در شکل دادن شخصیت حاج آقا اندالمومنین نقش داشتند. او به انسان‌ها نگاهی از بالا به پایین دارد، به مؤمنات بیشتر علاقه‌مند است و خودش را از مقامات بالای نظام می‌داند. از خمینی تا خامنه‌ای، با همه خاطره دارد و درست مثل هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه‌های قدیمی‌اش، وقتی می‌خواهد نمازگزاران را به نشستن دعوت کند می‌گوید: تفضل! جملات عربی را پرت و پلا بلغور می‌کند و همه جا هم هست: از مجمع عمومی سازمان ملل تا کشتی تایتانیک!

به نظرم ما این قشر را شاید حتی بهتر از خودشان شناخته‌ایم وگرنه کاریکاتور رادیویی آنها، یعنی حاج آقا اندالمومنین، که فرشید به طرزی استثنایی برایش صداسازی کرده و می‌کند، این همه موفق نبود و عملاً به ستاره تیم رادیو‌پسفردا تبدیل نمی‌شد.

روزهای تلخ استثنایی

در تمام عمر رادیوپس‌فردا روزهای تلخ کم نداشتیم. قرار بود که بخندانیم اما وقتی مثلاً مردم توی خیابان داشتند گاز اشک‌آور میخوردند و باتوم‌ها روی هوا میچرخید و آدم‌ها را گروه گروه بازداشت می‌کردند و کهریزک بود و زلزله می‌آمد و سیل می‌شد، کار هم سخت می‌شد.

بعضی روزها به طور کلی بی‌خیال طنز می‌شدیم چون از کوزه همان برون می‌تراوید که در او بود. ما هم غمگین بودیم و کار کردن خیلی سخت‌تر از وقت‌های دیگر بود. باید از بازداشت‌ها می‌گفتیم و ناراحتی‌های مردم‌مان.

اینجور وقت‌ها خندیدن و خنداندن نه امکان‌پذیر است و نه اصلاً به صلاح. فکر کنم اگر از هرکدام از ما بپرسند سخت‌ترین روزهای کاری‌تان کدام بوده، بدون شک به همین روزهایی اشاره می‌کنیم که خنده ممنوع بود و همه کارکردهای خنداندن به ضد خودش تبدیل شده بود. کارمان البته خودش موقعیت طنز سیاه بود: تولید محتوا گریه‌دار برای برنامه طنز!

یک پایان استثنایی

رادیو پسفردا بعد از هزار برنامه تمام شد. این تصمیم فرشید که من هم با آن موافق بودم شاید منتقدانی داشت. بعضی‌ها به چی‌چی نایت‌شو‌های موفق دنیای رسانه‌ای غرب اشاره می‌کردند که بعضاً ۴۰-۵۰ سال ادامه داشتند و می‌گفتند شما دارید به برندی که خودتان ساخته‌اید پشت می‌کنید.

این انتقاد در خلأ درست و پذیرفتنی‌ است. در عالم واقع اما، با این تیم کم‌شمار برنامه‌سازی واقعیت چیز دیگری است. برنامه زنده درست و حسابی طنز رادیویی به یک گروه بزرگ نویسنده و برنامه‌ساز احتیاج دارد. ما اما، به جز فرشید و من و یک دستیار تهیه و یک همکار فنی، گاهی یک نویسنده کمکی هم داشتیم که از راه دور برایمان مطلب می‌فرستاد.

تیم سازنده ایستگاه فردا، فردی که مثل زندانی‌های داعش صورتش را پوشانده، من هستم چون آن روزها نمی‌خواستم شناخته شوم.
تیم سازنده ایستگاه فردا، فردی که مثل زندانی‌های داعش صورتش را پوشانده، من هستم چون آن روزها نمی‌خواستم شناخته شوم.

عملاً و با یک نگاه استاندارد، با چنین تیمی، تولید طولانی مدت یک برنامه روتین غیرممکن است و کارکردش درست شبیه کارکرد تیم فوتبالی است که از اول مثلاً با هشت بازیکن وارد زمین شده است. در چنین تیمی خطر آسیب‌دیدگی و اشتباه به شدت بالا می‌رود.

به همین دلیل است که من شخصاً فکر می‌کنم رادیو پسفردا با در نظر گرفتن همه این شرایط، در بهترین موقعیت زمانی تمام شد. به خصوص که به اذن خدا، عدد آخرین برنامه هم حسابی رند شد و هزارتایی شدیم و رفتیم. کسی چه می‌داند، شاید یک روز که همه شرایط مهیا بود و امکان جمع‌آوری یک تیم کامل مهیا شد، رادیو پسفردا دوباره شروع شد و تا ده هزارمین برنامه هم رفتیم. آرزو بر جوانان عیب نیست و کسی هم زمانش را نمی‌داند. امروز، فردا، شایدم پسفردا....

کاور هزارمین و آخرین برنامه رادیو پسفردا
کاور هزارمین و آخرین برنامه رادیو پسفردا
XS
SM
MD
LG