لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۳:۳۹

«باید بروم ۲۱ بازی کنم»؛گپ‌وگفت خودمانی با گوگوش


دوباره از گوگوش این بار در حال و هوایی دیگر می‌شنوید و می‌خوانید.

سال گذشته فرصت صحبت با او دست نداد؛ کرونا آمد و بسیاری از رویدادهای هنری به تعلیق رفتند. اما گوگوش در روزگار کرونازده با همکاری سیاوش قمیشی، آهنگساز خوش‌قریحه، فصل دیگری از موسیقی پاپ را در برابر مشتاقان و منتقدان رقم زدند.

در این گپ‌وگفت، خانم گوگوش مرا چند جایی به ضیافت این آلبوم می‌برد و از آنچه در عصر کرونا گذشت می‌گوید. در جایی هم من با ترانهٔ «بی‌قرار»ش بی‌تابانه سفر می‌کنم به روزهای تهی شدن و از دست دادن. در فرازی دیگر هر دو سوار بر مرکب خاطرات گوگوش می‌شویم و به نقد امروز می‌رسیم.

خانه شماره ۱۳: گپ‌وگفت خودمانی با گوگوش
please wait

No media source currently available

0:00 0:52:21 0:00
لینک مستقیم

سلام خانم گوگوش.

سلام، احوال شما؟

بعد از مدت‌ها توانستیم صدای شما را بشنویم... تقریباً یک سال وقفه افتاده دیگر.

بله... خوبی شما؟

قربان شما بد نیستم. شما چطورید؟ با این وضعیت کرونا و داستان‌هایش چه می‌کنید؟

دیگر داریم تلاش می‌کنیم که با آن کنار بیاییم.

ولی واقعا سخت شده. چون به هرحال کار شما، همه‌اش هم روی صحنه، خیلی تحت تأثیر کرونا قرار گرفت، به‌نوعی تمام کنسرت‌ها و برنامه‌ها.

بله، همه. یعنی یک پدیده عجیب و غریب جهانی شد. فکر می‌کنم من از تعداد معدود آرتیست‌ها یا خواننده‌هایی بودم که در دوران کرونا باز هم فعال بودم، حالا به مدل‌های مختلف. کنسرت نبوده ولی یک چلنج داشتم، یک ویدئو دادیم بیرون. اوایل کرونا بود، چالش ۲۳، «فردامون».

بله، کار بابک سعیدی با رها اگر اشتباه نکنم.

بله بله. آن بحبوحه اوایل کرونا بود. بعد مستند «رفاقت» بود، ویدئوی «حریق» بود، آهنگ «حریق» بود...

با آقای شماعی‌زاده.

بله. بعد هم که آن شوی لباس بود و... حراج لباس‌ها در واقع.

این هم خیلی جالب بود خانم گوگوش. چطور ایدهاش به ذهن‌تان آمد که در این بحرانی که الان هست، این حراج لباس‌ها را بگذارید؟ و چطور بود؟ خبر دارید از استقبالی که شد و این که قضیه چه جوری پیش رفت؟

بله. خیلی استقبال خوب بود، با این مشکل که خانم‌های ایرانی عادت یا به اصطلاح آشنایی زیاد با بید کردن (to bid) ندارند. یعنی آن جا لباس را به یک قیمتی می‌گذارند به صورت حراج، بعد هر کسی خواهان لباس است، قیمت بیشتر می‌دهد. خانم‌های ایرانی دوست دارند وقتی یک لباسی را انتخاب می‌کنند، بردارند و بروند! این بود که این کمپانی، یعنی این تشکیلاتی که این حراج را انجام می‌داد، یک کم سر این ماجرا با خانم‌ها در واقع کل‌کل داشتند.

این حراج شامل چه لباس‌هایی می‌شد؟ لباس‌هایی که به گذشته برمی‌گشتند یا لباس‌هایی که اخیراً شما داشتید؟

لباس‌هایی که در طول این ۲۱سال روی صحنه پوشیدم، دیده شده بیشتر؛ لباس‌هایی که دیده شده، عکس از آن هست، توی کنسرت‌ها و ویدئوها بوده.

وقتی من بچه بودم، شما یک لباس تن‌تان بود که اگر اشتباه نکنم وقتی کار ناصر چشم‌آذر را می‌خواندید یک تنهایی یک خلوت، عین فلس ماهی بود و برایم خیلی جالب است بدانم آن لباس را هنوز دارید؟ سرنوشتش چی شد؟

نمی‌دانم کدام را می‌گویی.

نقره‌ای است، دقیقا شبیه فلس ماهی.

بیرون از ایران را می‌گویید یا توی ایران؟

نه نه، رنگارنگ‌ها را می‌گویم، موقعی که من بچه بودم و رنگارنگ‌ها را می‌دیدم.

آها، فهمیدم، که کلاه هم داشت.

دقیقاً.

بله، آن را یک خانم آذربایجانی برای من بافت. بعد برای عروسی دخترش بهش پس دادم.

یک مسئله‌ای که خانم گوگوش این روزها اتفاق افتاده، نمی‌دانم شما خبر دارید یا نه، مثلا یک فیلمی ساخته شد در برلیناله هم نشان داده شد، «قصیده گاو سفید» ساخته بهتاش صناعیها که داستان رابطه زنی است که همسرش اعدام شده و یک قاضی که به نوعی نزدیک به حکومت است وارد زندگی این زن می‌شود که از طبقه متوسط است و زندگی دیگری دارد؛ رابطه شان که از طریق فیلم به هم گره می‌خورد، این مرد برای اولین بار یک فیلمفارسی قبل از انقلاب را می‌بیند و آن فیلم «بیتا»ست و صحنه‌هایی با حضور شما آن جا نشان داده می‌شود. جالب توجه این است که یک نگاه عجیبی به آن دوره می‌شود، انگار آن دوره دارد ارزشمند می‌شود برای شهروندان، در برابر این دوره‌ای که در آن زندگی می‌کنند.

محمدجان، عجیب نیست. یک حسرت است، برای این که آن‌چه که مردم توی زندگی به صورت عادی، به صورت نرمال داشتند و زندگی می‌کردند آن جوری، همه‌اش ازشان گرفته شده. هر آن چه که گرفته می‌شود حالت نوستالژیک پیدا می‌کند و طبیعی است؛ چه فیلم، چه حضور یک آدم. تصویر یک آدم، تصویر یک منظره حتی. یا ورزشی مثل فرض کن اسکی. این‌ها همه یک جورهایی حالت حسرت پیدا می‌کند برای مردم. این که داشتیم و دیگر نداریم. موسیقی و پوشش و روابط و این‌ها هم دیگر همه مستدل است.

حتی یک چیزی شده، یک قیاسی دارد اتفاق می‌افتد خانم گوگوش. مثلا این که شما و آن دوره، حالا شما به عنوان یک آیکون‌ آن دوره، ستاره‌ واقعی بودید و حتی یک دوره قیاس می‌شود این وضعیت مثلا با کسانی که امروز ستاره می‌شوند در سیستمی که امروز هست. حتی یک جوری به نظرم مورد پرسش قرار می‌گیرد و وضعیت هنرمندانی که امروز مانده‌اند و دارند در همین چارچوب جمهوری اسلامی کار می‌کنند و به نوعی انگار همه چیز دارد بر می‌گردد به قبل. حتی قبلا فیلمفارسی فحش بود ولی الان دیگر کسی این جوری به فیلمفارسی نگاه نمی‌کند. فکر می‌کنید چه چیزی دارد اتفاق می‌افتد واقعا در جامعه، وقتی شما نگاه می‌کنید به عنوان هنرمندی که آیکون آن دوره بودید و همچنان در این زمان و در میان نسل حاضر حضور دارید؟

چون فیلم‌های ایرانی را کمتر می‌بینم و بیشتر انتخاب شده و خوب‌هایش را سعی می‌کنم ببینم، نمی‌توانم دقیق بگویم چرا این اتفاق‌ها می‌افتد. اما آنچه هست، یک تغییر و تحولی در همه چیز حتی در موسیقی [دارد اتفاق می‌افتد]. حتی زمانی که ایران بودم به هیچ عنوان ترانه اجرا نمی‌شد، همه سرود بود. موسیقی به این صورت که گیتار باشد، درامز باشد، کنسرت بگذارند، به آن صورت من فکر می‌کنم تنها کسی که کنسرت می‌گذاشت ناصر عبداللهی بود، آن هم در حیطه بندرعباس و آن جاها.

خانم گوگوش، شما کنسرت رفته بودید آن زمان؟ همان کنسرتهای محدودی که بود هیچ شرکت کرده بودید؟

یک کنسرت خانم خاطره پروانه را رفتم، با پیانو خانم افلیا پرتو که به شدت اذیت‌مان کردند و مجبور شدم بیایم بیرون.

یعنی اذیت از این نظر که چون شما گوگوش بودید و رفته بودید؟

نه، اصلا آمدند گفتند کی شما را دعوت کرده، به چه منظور آمده‌اید و... البته دعوت شده بودم، ولی گفتم که من بلیت خریدم آمدم. و با موتور دنبالم کردند... ولی خب زیاد جدی نبود.

خانم گوگوش، خب چطور می‌شود که مثلا در یک جایی یک دفعه سیستم سیاسی جمهوری اسلامی این را ترجیح می‌دهد که یک ستارهای که می‌تواند بخشی از تمام این خاطرات را که روی دوش جامعه تلنبار شده و جامعه عطش دیدنش را دارد، اجازه بدهد بیاید بیرون؟ و این به نظر شما تولید خطر برای آن سیستم نیست به‌نوعی که چنین اجازه‌ای را می‌دهد که یک آیکون بیاید بیرون؟ من یادم است مدت‌ها پیش یکی از نشریات آمریکایی مقاله‌ای چاپ کرده بود که در همین ارتباط به شما اشاره کرده بود به طور مشخص و به کورش یغمایی، به عنوان دو تا تیپی که می‌شود گفت دارید یک جور فرهنگ دیگر را به جامعه منتقل می‌کنید.

آقای ضرغامی، این حکومت جمهوری اسلامی دوست ندارد کسی چهره بشود، کسی قهرمان بشود، کسی سرآمد باشد. برای این که نمی‌خواهند مردم به آن شخص یا آن موضوع علاقه پیدا کنند. قهرمان‌کُشی است، نخبه‌کُشی است، چهره‌کُشی است توی حکومت جمهوری اسلامی.

ولی به شما اجازه می‌دهد بیایید از ایران بیرون. این دیگر به نظر من خیلی ریسک بزرگی است برای خودشان. چون یک خواننده معمولی نبوده که اجازه داده باشند از ایران خارج بشود. یک کسی را اجازه خروج داده‌اند که وقتی شما رفتید کانادا، جمعیت عظیمی آمده بود کنسرت شما را ببیند، که من یادم می‌آید دایی من که در کانادا بود و برای تهیه بلیت رفته بود می‌گفت بعضی از کانادایی‌ها از ما می‌پرسند این شخص کیست که آمده و این جمعیت برایش حضور پیدا کرده که روی صحنه ببیندش.

من وقتی آمدم شاید واقعا فکر نمی‌کردند که به این صورت استقبال بشود. تصویری به این صورت در ذهن‌شان نبود.

خود حکومت فکر نمی‌کرد اگر شما بروید بیرون، به هرحال حضور شما می‌شود یک صدایی. صدای یک عدهای که به هر حال عده کمی هم نیستند، ولی این اجازه را میدهد. به نظر شما چه چیزی باعث می‌شود که در مورد شما یک چنین تصمیمی بگیرند؟

[این تصمیم را] فکرشده نگرفتند. بیشتر قرار بود من برای بازی در فیلم بیایم بیرون. آن‌ها فکر نمی‌کردند که یک چنین اتفاقی بیفتد. راستش را بگویم من هم فکر نمی‌کردم به این صورت استقبال بشود. اصلا ذهنم برای کنسرت نبود. بیشتر برای فیلم بود. وقتی که...

ولی ما همه فکر می‌کردیم خانم گوگوش. وقتی که شما از ایران خارج شدید من خانه آقای فریدون فروغی بودم که ایشان خیلی خوشحال بود برای این اتفاقی که برای شما افتاده و ما همه فکر می‌کردیم یک اتفاق است و خود آقای فروغی می‌گفتند یک اتفاق بزرگ می‌افتد.

به هر حال تجربه‌نشده بود و... می‌گویم، هیچ کدام فکر نمی‌کردیم که ابعادش این قدر وسیع و بزرگ باشد.

یک اشارهای کردید شما به فیلم‌ها. گفتید خیلی انتخاب‌شده و گزینش‌شده فیلم می‌بینید. هر کسی معمولا انتخابهایی دارد. فیلم ایرانی اخیرا چیزی دیدهاید که به نظرتان بیاید فیلم خوبی است؟ یا اصلا سینمای ایران را دنبال می‌کنید؟ چون این روزها خیلی‌ها حرفهای زیادی درباره سینمای ایران می‌زنند و جهتی که دارد می‌رود. می‌خواهم بدانم شما که خودتان یک روزی در عرصه سینما کارهای درخشان داشتهاید، نظرتان چیست.

اسم‌ها یادم نمی‌ماند ولی آخرین فیلمی که دیدم، «شنای پروانه» بود.

چطور بود؟

بسیار پسندیدم. هم بازی‌ها درخشان بود هم قصه.

نترسیدید؟ چون فیلم خیلی خشن است و جامعه ایران را در وضعیت بیهنجاری نشان می‌دهد.

ما قبل از انقلاب قیصر را داشتیم. همان کتگوری (مقوله) است، همان ژانر است. حالا خشن‌تر شده به دلیل موقعیت آدم‌ها، در دوره و زمانه‌ای که هستند. این خشم و این تعصب به خاطر این بسته بودن‌ها بیشتر شده دیگر، و خوب اجرا شده. یک فیلم دیگری هم دیدم که چی بود....«شبی که ماه کامل شد»...

کار خانم آبیار.

بله، بله.

چون خانم آبیار نزدیک است به حکومت.

به ماجرای زن پرداخته شده بود. آن هم به خاطر این که کارگردانش زن بود. من پسندیدم، چون به موضوعی که پرداخته شد و قصه‌ای که در فیلم بود کمتر دیده‌ایم در سینما فکر می‌کنم. شاید بیشتر از نگاه مردها بوده. این جا در این فیلم از نگاه یک زن است.

خانم گوگوش، شما کتاب آقای بهمن فرمانآرا را دیدید که درآمده؟

نه ندیدم. من این جا دسترسی به کتاب ندارم.

توی کتاب آقای فرمانآرا یک فصلش به شما پرداخته، ولی جالب است که...

اگر داری برایم بفرست.

حتما، حتما برایتان می‌فرستم چون دارمش اینجا. یک چیز جالبی که من در آن کتاب دیدم این است که در فیلم «قصیده گاو سفید» همان طور که گفتم تصویری از شما در فیلم «بیتا» نشان داده می‌شود، در کتاب آقای فرمان‌آرا هر جا اسم از شما برده، معلوم است که سانسور کردهاند و این جوری به کار برده شده، مثلا بازیگر اصلی فیلم. و آقای فرمانآرا اشاره کرده به اختلاف شما و آقای صیاد که شما آن جا اختلاف داشتهاید، آقای فرمانآرا میاندار بوده و بعد هم تعریف می‌کند از شما و می‌گوید: «بازیگر این فیلم یکی از بهترین هنرپیشههایی است که تا حالا دیدهام. حافظه غریبی دارد. هر چیزی را یک بار می‌خواند و از بر می‌شد. حواسش به همه چیز بود. می‌دانست کدام دوربین را باید نگاه کند. حس و حال صحنه را هم خوب در می‌آورد». این نکته را من دیدم که آقای فروتن هم درباره شما گفته بودند که وقتی اجرا داشتید در تلویزیون، اصلا نیازی نبود در گوش‌تان بگویند دوربین کدام است و شما سریع دوربین‌ها را تشخیص می‌دادید.

مسعود فروتن را می‌گویی؟ مسعود فروتن؟

بله بله، آقای مسعود فروتن.

آخی... گفتند چی؟

توی یکی از مصاحبه‌ها آقای فروتن اشاره می‌کند به شما. ازش می‌پرسند فائقه آتشین. بعد آقای فروتن می‌گوید فائقه آتشین چرا؟ خب بگویید گوگوش. اگر قرار است اسمش را نگوییم پس چرا می‌پرسید؟! همین را می‌گوید.

آن را دیده‌ام، گفت‌وگو [با آقای رشیدپور].

نه، این با یکی دیگر است. یک آقای جوانی است دارد مصاحبه می‌کند، از این تلویزیون‌های اینترنتی است. بعد آن‌جا که این را می‌گوید، در مورد شما کلی تعریف می‌دهد. یکی از تعریف‌هایی که می‌کند در مورد ضبط تلویزیونی شماست و می‌گوید شما حواس‌تان به دوربین‌ها بود و قشنگ می‌فهمیدید کدام دوربین قرار است الان سوئیچ کند روی شما. جالب این است که آقای فرمان‌آرا هم همین نکته را در نوشته‌اش می‌گوید ولی اشاره می‌کند به این که شما توی «در امتداد شب» به طور کل با آقای صیاد اصلاً حرف نمی‌زدید و قهر بودهاید ولی خب آدم حیرت می‌کند چون نتیجه کار خیلی خوب در می‌آید. حتی اشاره می‌شود که شما ترانهٔ نگاه می‌کنم آقای صیاد را هم دوست نداشتید اجرا کنید.

بله، من به شدت با آقای صیاد در آن زمان در طول فیلم مشکل داشتم. ولی خب برای تعهدم ارزش قائلم. به همان دلیل فکر کردم که وقتی پای کاغذی را امضا می‌کنم، باید انجامش بدهم. اما در طول فیلم درگیری داشتم با آقای صیاد.

نقش آقای فرمانآرا آن میان چقدر قوی بود برای آن که این کار پیش برود؟

نصفی از تحمل من به خاطر آقای فرمان‌آرا بود، برای این که دوست بسیار نازنین و قابل احترامی برای من بود. ولی قرار نیست چیزی که به تصویر کشیده می‌شود اتفاقات پشت دوربین را بیاورد جلوی دوربین. مردم می‌خواهند فیلم را ببینند، قصه را دنبال بکنند، نه دعوای من و آقای صیاد را.

ترانه را چی؟ دوست نداشتید واقعاً؟ چون ترانه خیلی قشنگی است.

نه، با ترانه مشکل نداشتم اتفاقاً. ولی ترانهٔ اول فیلم اصلاً قرار نبود برای فیلم باشد. «مرهم» قبلاً ضبط شده بود با فرید زلاند و اردلان سرفراز و مال فیلم نبود. اما من پیشنهاد کردم که اگر می‌خواهید، این ترانه را روی صحنه اجرا بکنیم. این بود که آن ترانه که بیرون از قرار ما و فیلم بود، آمد توی فیلم گنجانده شد.

در مورد «آلبوم ۲۱»، آن چیزهایی که در گذشته منتشر شده بود، بیشتر مجموعه بود؛ مجموعه کاری که از آهنگسازها و ترانهسراهای مختلف جعآوری شده بود. ولی «آلبوم۲۱» محصول کار شما، سیاوش قمیشی و رها اعتمادی است. یک چیزی که به نظرم آمد این بود که بعضی اوقات احساس کردم که به خاطر این که ما با موسیقی سیاوش قمیشی رشد کردهایم و موسیقیاش را شنیدهایم، سیاوش قمیشی و موسیقیاش شما را هم خیلی می‌برد در فضای خودش. می‌خواهم ببینم خودتان چه احساسی دارید. آیا این احساس وجود دارد که کسی که وارد موسیقی سیاوش قمیشی می‌شود، مقداری تحت تاثیر فضای خاص کارهای قمیشی قرار می‌گیرد؟

آقای ضرغامی، من توی کارم همه نوع فرمی را تجربه می‌کنم. با سیاوش قمیشی خیلی وقت بود که دلم می‌خواست همکاری داشته باشم. فکر می‌کنم قمیشی هم دلش می‌خواست که با من کار یا کارهایی را بسازد. من فکر می‌کنم که مجموعه «آلبوم۲۱» این نَفَس به نَفَس بودن شاعر، آهنگساز و خواننده بوده و از هر کدام از آهنگ‌هایی که قمیشی ساخت، من لذت بردم و با عشق خواندم‌شان. همان جور که قمیشی با اشعار و ترانه‌های رها خیلی با میل و رغبت کار می‌کرد، برای این که می‌دیدم شعر به سرعت تبدیل به ترانه می‌شد. یعنی آهنگ خیلی زود ساخته می‌شد روی آن. این می‌رساند که این رابطه و این حس منتقل می‌شود و قبول و مورد پسند واقع می‌شود که این قدر سریع می‌تواند ملودی روی آن بیاید.

برای اولین بار هم هست که می‌شود گفت تیمی تقریبا خیلی نزدیک به هم کار کرده‌اند روی یک کاری، به‌‌نسبتِ آثاری که آدم‌هایش در جغرافیاهای پراکنده‌ای هستند.

بعد از چهل و دو سال. چون این فرمت برای من قبل از انقلاب بود با واروژان و جنتی عطایی، واروژان و زویا، شماعی‌زاده با اردلان، فرید زلاند با اردلان؛ اما این‌جا یک پکیج کامل است. یعنی یک آلبوم کامل است. به قول شما آن زمان این همبستگی و نَفَس به نَفَسِ سه عامل مهم ترانه بود با هم، اما به صورت آلبوم در نمی‌آمد. چون آن موقع آلبوم درست نمی‌شد، بیشتر ترانه‌ها را کمپانی می‌گرفت و دانه دانه پخش می‌کرد و آلبومی از خواننده‌های مختلف منتشر می‌شد.

بیشتر یک کلکسیون بود در اصل. ولی این اتفاق الان دارد می‌افتد... و یک چیزی که من دیدم، نسبت به آلبوم‌های قبلی و کارهای قبلی و مجموعه‌هایی که بیرون آمده بود، این جا می‌شود گفت شما از نت‌های بالای صدایتان خیلی استفاده کردهاید، یعنی هد رجیستر.

نمی‌دانم. این نت‌های بالا را من داشته‌ام توی کارهای قبلی‌ام مثل «جاده»، «مرداب»، «کویر».

منظورم به‌نسبتِ کارهای بعد از انقلاب است.

من یکی دو تا کار از بابک سعیدی دارم، «نقطه پایان»، «نگو بدرود» به‌خصوص، ولی خب شاید در این آلبوم بیشتر نمود پیدا می‌کند یا شنیده می‌شود.

کار کردن در محدوده موسیقی الکترونیک و ترنس و این‌ها چطور بود برایتان؟ به نظرم کار تازه‌ای بود برایتان بعد از چهل سال که با آقای قمیشی دوصدایی اجرا کردید، این فضای جدیدی بود برای شما.

همین‌طور است. ولی از آن جایی که من با موسیقی غیرایرانی آشنایی دارم و کار کرده‌ام، ترنس نخوانده‌ام اما ترنس شنیده‌ام. ترنس در واقع یک ریتم است. فکر می‌کنم این جوری بشود گفت که ریتم زمان است. یعنی در حال حرکت است؛ چیزی که در زندگی و هستی ما هست. هر آن همه‌چیز دارد نو می‌شود، تازه می‌شود و ریتم دارد. حالا ریتمِ یواش، ریتم تند، اما ترنس ریتم منظمی دارد، مثل تیک‌تاک ساعت، ضربان قلب، نبض دارد و من را توی یک چارچوبی نگه می‌دارد و باید توی آن ریتم بخوانم. نحوهٔ خواندنم جوری است که ریتم ترانه را می‌شکنم، یک ذره دیرتر شروع می‌کنم، یک ذره زودتر تمام می‌کنم یا دیرتر تمام می‌کنم. اما توی ترنس باید ریتم را نگه داری. باید در قاب آن ریتم بخوانی. و این برای من تازگی داشت که خیلی دوست داشتم. و چون کارهای ترنس قمیشی را قبلا شنیده‌ام و دوست داشته‌ام، این بود که با کمال میل اجرایشان کردم. ملودی‌های زیبایی‌اند. البته همه‌شان این جوری نیستند. فکر می‌کنم یکی دو تا کار باشد که ریتم ترنس دارد.

آیا این برایتان یک چالش بود یا خیلی راحت بودید با آن؟ یعنی فکر می‌کنید جاهای صدای شما در موسیقی ترنس آن‌طوری که دلتان می‌خواهد هست وقتی خودتان می‌شنوید به‌عنوان یک خواننده؟

برای من چالش بود و من دوست دارم این چالش را.

یعنی باز هم فکر می‌کنید بخواهید در این سبک ادامه بدهید؟ چون من مثلاً یک کاری از شما شنیدم در آن دوره اولی که از ایران آمده بودید، یک کاری اجرا کردید که شبیه هیپ‌هاپ بود، از شهیار قنبری اگر اشتباه نکنم.

بله بله، به هرحال آن هم تجربه‌ای بود.

ولی دیگر تکرار نشد، در همان حد باقی ماند.

نه، ترجیح دادم دیگر در آن حیطه نروم.

خانم گوگوش، در این آلبومی که ارائه دادید با سیاوش قمیشی، شما پیش از آن همانطور که خودتان هم اشاره کردید، خیلی فعال بودید. ولی به هرحال میان هنرمندانی که دوره زیادی با شما کار کرده‌اند، بعد از انقلاب منظورم است، توی آهنگسازها و تنظیم کننده‌ها، آقای منوچهر چشمآذر بوده، حسن شماعیزاده و آقای زلاند با شما کار کرده‌اند و حالا آقای قمیشی. کدام‌شان سختگیرترند؟ با کدام‌شان راحت می‌شود کنار آمد؟ کدام‌شان خیلی اهل چلنج کردناند با هنرمند؟

این چلنج را من با واروژ داشتم، که نتیجه‌اش هم درخشان بود برای من.

مو را از ماست می‌کشید؟ چه جوری کار می‌کرد؟

واروژ کار را از قبل برای من خیلی باز نمی‌کرد. یعنی این طور نبود که نوار بفرستد، بخوانم و تمرین کنم و یاد بگیرم. همان جا در استودیو برای من می‌زد، به من یاد می‌داد، و می‌گفت همین جا الان ضبط می‌کنیم. و همیشه هم می‌گفت آن اجرای اول برای من بهترین است. و من دلم می‌خواست کار را ببرم توی خانه، باهاش به اصطلاح رابطه برقرار کنم، یاد بگیرم، زیر و بم و... کاری که معمولاً خواننده‌ها انجام می‌دهند. ولی واروژ با من این کار را نمی‌کرد. یعنی می‌گفت بیا توی استودیو بنشین، می‌زنم، یاد بگیر، و همان‌جا ضبط می‌کرد. این کار او بعدها خب چندبار اتفاق افتاده، الان خاطرم نیست، ولی این چالش اولین بار با واروژ برایم اتفاق افتاد.

آقای قمیشی چه می‌کرد؟ می‌توانید برایمان بگویید کار کردن با او چطور بود؟ آیا فرم دیگری کار می‌کردند با شما؟

راحت‌تر بود، برای این که این‌قدر ملودی‌ها شیرین‌اند... اصولاً قمیشی آهنگ را با من قدم به قدم کار نمی‌کند. می‌گوید صبر کن، آهنگ ساخته بشود، آهنگ را می‌سازد، وقتی خودش رضایت کامل دارد از کار و ملودی و نشستنش روی شعر، آن‌وقت برای من می‌فرستد، یا روی تلگرام یا توی مسنجر، که با تلفنم گوش بدهم و تمرین کنم.

خانم گوگوش، می‌بینید چقدر راحت شده کار؟ شما آن زمان باید می‌رفتید استودیو، آقای واروژان باید... الان با فرستادن یک فایل ما می‌توانیم همه کارها را بشنویم و نظر بدهیم و...

کرونا این چیزها را هم دارد...

من یک کار را خیلی دوست داشتم و این چند روز همهاش گذاشتم و گوش دادم. حقیقتش این است که سگم که با من از ایران آمده بود، بعد از هفده سال درگذشت. حدود چند ماه پیش، و خیلی حالم بد بود...

آخی...

خیلی دوستش داشتم. آقای عارف می‌دانند ارتباط من را با سگم گودی، چون از ایران با من همراه بود تا ترکیه و این‌جا و هفده سال با هم زندگی کردیم. ولی کار «بی‌قرار» شما خیلی برای من قشنگ بود. یک جوری بگویم، هم ملودی‌اش برایم شیرین بود با این‌که کار ریتمیک است، هم یک جوری فضای ایرانی دارد. نمی‌خواهم قیاس کنم؛ این احساسم است. شاید هم اشتباه بکنم. من را یاد کارها و ملودی‌های آقای نوجوکی انداخت که شما هم با ایشان کار داشتهاید.

اتفاقاً اتفاقاً قمیشی وقتی این ملودی را ساخت و برای من گذاشت که بشنوم، گفت یک تکه‌اش هست که می‌خواهم مثل هایده بخوانی. یعنی آن حال و هوا را داشته باشد یک‌جایی‌اش. که فکر می‌کنم در اجرای ویولن‌ها و هم توی اجرای من یک‌جاهایی‌اش آن جوری است.

ترانه کامل یادم نیست، ولی یک‌جایی‌اش می‌گوید که...

آدم دل‌شکسته، وقتی دلش شکسته، خودش نمی‌دونه ولی، غم تو نگاش نشسته... می‌خواهم بگویم قمیشی تعمد داشت توی این جای ملودی، که آن جوری در بیاید.

من توی کارهایتان کمتر این مدل تحریر را دیده بودم.

من یک غزل کوچه‌باغی خوانده بودم توی شبکه صفر.

با آقای خیاط‌باشی؟

بله.

خانم گوگوش، شما همهٔ زمینه‌ها را امتحان کردهاید ‌ها!

منظورم این است که... بله.

خب این خیلی مهم است. فکر کنید یک نفر در همهٔ زمینه‌ها حضور پیدا کند. حتی آن حضورتان که می‌روید به فستیوال کن، توی فرانسه که فکر کنم مجله جوانان امروز پوشش خوبی دادند.

بله.

یادی هم کردیم از شما با خانم پوری بنایی و خیلی سلام رساندند بهتان.

ای جانم.

چون یک ترانه‌ای پخش شد که این ترانه ثبت شده به اسم خانم بنایی. ولی بعدا گفتند که این ترانه آقای جنتی عطایی بوده. حالا می‌خواستم ببینم آن ترانه «قلب من» که آهنگش فکر کنم از آقای مقصدی است، آن ترانه را یادتان است؟

درست است. کار پوری نبود. تصمیم، تصمیم کس دیگری بود و فکر نکردند که یک زمانی بالاخره این ماجرا گفته می‌شود، برملا می‌شود. آن کسی که این کار را کرد، می‌خواست یک نزدیکی و یک لطفی را در حق پوری انجام بدهد که من موافق نبودم، اما راستش فکر هم نکردم که ممکن است به ضرر پوری تمام شود که یک ترانه‌ای را به اسمش ثبت بکنند ولی آن کار را او انجام نداده باشد و این که ایرج جنتی عطایی، شعرش را از او دریغ کنیم این را که شعر از اوست.

یک چیزی هم می‌خواستید بگویید در مورد پوری بنایی.

گفتید کَن... توی روزهایی که من کَن بودم، پوری بنایی از ایران آمد کن و با من بود. عکس‌هایی که خبرنگارها از من می‌گرفتند و تبلیغاتی که می‌شد، پوری کنار من بود.

اصلاً تمام رپرتاژ مجله جوانان امروز آن موقع هم همه روایت پوری بنایی است. که آن اتفاق هم اتفاق مهمی بود دیگر، حضور شما آن‌جا.

بله، به هرحال. آن هم اتفاقی بود و گذشت. محمد چقدر از من تعریف می‌کنی. من زیاد راحت نیستم این‌قدر از من تعریف می‌کنی.

به هرحال. خانم گوگوش، می‌دانید که کرونا خیلی‌ها را گرفت توی این سالی که گذشت و خیلی از هنرمندان هم رفتند.

بله، متاسفانه.

می‌خواهم گفت‌وگویمان را ببندیم با یادی از چند هنرمند و شما فقط احساس‌تان را بگویید، چون با این‌ها کار کردهاید. هنرمندان منظورم هنرمندان این سال نیستند، کلاً هنرمندانی که شما با ایشان کار داشتید و در میان ما نیستند. مثلا یکی از آن‌هایی که از دست دادیم جمشید مشایخی بود.

نازنینم. خیلی باهاش کار داشتم. اولین کار مشترک‌مان فیلم «طلوع» بود.

با برادران میناسیان.

میناسیان، بله. دوره خوبی بود آشنایی با او. و این که با دو هنرپیشه تئاتری کار می‌کردم برای من خیلی با ارزش بود، خانم فخری خوروش و آقای مشایخی. اصلاً نمی‌توانم بگویم روحش شاد... ولی به هرحال عمر طولانی داشتند و تاثیرگذار، آثار درخشانی از خودش به جا گذاشت. از جمله «هزاردستان»، «سلطان صاحبقران». خیلی کارهای جمشید و عزت... عزت انتظامی. خیلی دوستش داشتم.

غیر از آقای انتظامی و آقای مشایخی که اشاره کردیم بهشان، کدام اسمی بود که وقتی از دست رفت برایتان مصیبت بزرگی بود؟

رامش! رامش... رامش رفتنش خیلی غیرمترقبه و خیلی...

یادتان هست گفتید خیلی دوست دارید ببینیدشان؟

خیلی تلاش کردم. هر جا برایش پیغام گذاشتم، جواب نگرفتم. می‌گفتند حالش خوب نیست. شماره‌اش را خواستم، ندادند بهم. نمی‌دانم، به هر دلیلی بود خیلی برام رفتنش... دلم را شکست و متأسف شدم از این که نشد ببینمش. مرجان...

اتفاقا می‌خواستم اشاره کنم به خانم مرجان. حالا جدا از مسائل سیاسی خانم مرجان، چه جوری نگاه می‌کردید به...

نه، من به آن کارها کاری ندارم. من با مرجان حدود یک ماه زندان بودم. دوتایی توی یک سلول بودیم. برای همین من دوستش داشتم. شب و روزهایی را با هم گذراندیم توی زندان که هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.

خانم گوگوش، خیلی سخت گذشته به شما. یعنی می‌شود گفت آن دوره انقلاب اصلاً خیلی راحت نبوده ولی شما می‌توانستید نیایید ایران، یعنی می‌توانستید بمانید خارج از ایران. ولی برمی‌گردید با همه این داستان‌ها.

خب دیگر. همه این‌ها مجموعه‌ای است که منِ گوگوش را ساخته دیگر. و الان این موقعیت، کنار شما هستم.

ولی بعد از آن ده روزی که شما توی زندان بودید، دیگر آزادتان کردند. هم خانم مرجان را و هم شما را.

نه، ده روز نبوده. یک ماه بود. من ۲۷ روز بودم. ولی من را که بی هیچ دلیلی گرفتند و بی هیچ دلیلی آزادم کردند، بدون محاکمه و بدون اعلام این که من جرمم چی بود. ولی مرجان را نگه داشتند به خاطر این که اوایلش آقای ژورک آفتابی نشد. خودش را نشان نداد و مرجان اعلام نکرد. این‌ها هم انگشت گذاشتند روی ویلایی که مرجان در شمال داشت که به اصطلاح با آقای ژورک شریکی خریده بودند و می‌گفتند که این آقای ژورک کیست که... و می‌خواستند خلاصه اذیتش بکنند سر این ماجرا. نگهش داشتند. بعد ژورک آمد و با شکایت و این‌ها خلاصه مرجان را از آن‌جا آورد بیرون. اما بعدش شنیدم که مدت دو سال اوین نگه‌شان داشتند.

و شما دیگر هیچ وقت خانم مرجان را ندیدید بعد از آن ماجرا؟

ندیدم تا اوایل که آمده بودم آمریکا. یک روز توی خیابان دیدمش. او آن ور خیابان بود، من این ور. از دور با هم یک سلام و علیکی کردیم و گذشتیم.

خانم گوگوش صدایشان را دوست داشتید؟

خیلی. خیلی توی زندان هم برایم می‌خواند. خیلی دوست داشتم صدایش را. بسیار زیبا و با احساس می‌خواند.

فیلمهایشان را هم دیده بودید در سینما آن موقع یا نه؟

هیچ کدام را.

می‌گویم، من این قدر شما را دوست دارم که اگر بنشینم تا صبح باید...

بابا قربانت بروم محمد!

باید بنشینیم تا صبح حرف بزنیم.

مگه گیرم نیفتی.

امیدوارم ببینم‌تان از نزدیک. ولی یک چیزی می‌خواهم بپرسم تا ببندیم این داستان را. این آلبوم آخر اسمش هست بیست و یک. این منظور همان ۲۰۲۱ است یا بیست و یک دیگری؟ چون یک جور بازی هم هست که...

چهار تا ۲۱. گوش بده به من. چهار تا ۲۱ است، البته سه تا ۲۱ است ولی یکی دیگرش هم اتفاقی ۲۱ شده. یکی این که ۲۱ سال من در حبس بودم. یکی این که ۲۱ سال از آمدنم می‌گذرد. یعنی سال ۲۰۰۰ آمدم و ۲۱ سال است که در خارج از کشورم. و سال ۲۰۲۱ است. و پخشش هم مارس ۲۱ است.

خانم گوگوش، چه قشنگ نشستهاید فکر کردید همه‌اش را. همه رویدادهای زندگی‌تان را جمع کردهاید در یک عدد، ۲۱.

واکسنم را هم ۲۱ ژانویه زدم.

خانم گوگوش سِت سِت است!

خیلی عجیب است.

یک چیزی هم یادم آمد، بگویم ببینم شما اصلاً این قضیه را دیدید؟ یک خوانندهای هست به اسم ساسی مانکن که جدیداً یک ترانهای خواند و خیلی بحث‌برانگیز شد. قبلاً هم یک ترانه دیگری خوانده بود که توی ایران خیلی بهش واکنش نشان دادند و شد تیتر روزنامهها و این‌ها. الان به خاطر این‌که این ترانه هم محتوایش به‌نوعی آدم‌ها را خیلی تحریک کرده، هم این که استفاده کرده به‌عنوان هنرور یا کسی که جلوی دوربین باید بازی کند، از یک نفری که در اصل بازیگر فیلم‌های پورن بوده.

نه! تحریک خوب؟ تحریک بد؟ تحریک سکسی؟

یعنی طرف دارد باهاش می‌رقصد.

نه. من اطلاعی از این کار ندارم. یک کار دیگر بود از او شنیده بودم که خیلی هم گل کرد، بچه‌ها توی مدرسه می‌خواندند... یادم نیست. نمی‌دانم. فکر می‌کنم هر چیزی را باید به اندازه خودش جدی گرفت.

کتاب‌تان کی می‌آید بیرون؟

کتابم دیگر ماکزیمم آخر امسال می‌آید بیرون.

سال خورشیدی یا میلادی؟

سعی می‌کنیم که سال میلادی باشد، چون زودتر است دیگر... شاید که توی دسامبر باشد، چون کارم کمی ‌سخت‌تر شده، برای این که... این را بگویم که کتاب به زبان انگلیسی است، فارسی نیست. برای خواننده و دنبال‌کننده غیرایرانی هم هست. یعنی کسی که گفته‌های من را نوشته، به انگلیسی نوشته که کسانی که نمی‌دانند این آدم کیست و این موجود کیست، همه زوایای این آدم را بدانند. برای این که ایرانی‌ها می‌شناسند گوگوش را. و کارم سخت شده به دلیل این که همزمان به زبان فارسی هم ترجمه می‌شود.

یعنی چاپ کتاب تقریباً می‌افتد توی آذر، آبان تاریخ خودمان. ضمن این که آن هم می‌افتد توی ۲۱، شما این جا گل آخر ۲۱ را هم زدید دیگر با کتاب‌تان!

ای آقا! من باید بروم وگاس، ۲۱ بازی کنم.

XS
SM
MD
LG