لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۸:۱۶

«دیگر ریسک نمی‌کنم»؛ گفت‌وگوی تفصیلی با گوگوش


گوگوش در بریتانیا، فروردین ۱۴۰۳
گوگوش در بریتانیا، فروردین ۱۴۰۳

برای من، ما و همۀ آن‌هایی که با او و ترانه‌هایش قد کشیدند، باورکردنی نبود وقتی که گوگوش اواسط تابستان ۱۴۰۲ اعلام کرد «فصل آخر فصل خداحافظی من از سرزمین استعدادیم در صحنه است».

حالا باید فصل آخر و تصمیم «شاه‌ماهی موسیقی پاپ ایران» را بپذیریم.

گوگوش: «تصمیم منطقی اما دشواری‌ است. مثل بسیاری از تصمیم‌های درست. شاید اگر دست خودم بود، خداحافظی نمی‌کردم.»

گوگوش: دیگر ریسک نمی‌کنم
please wait

No media source currently available

0:00 0:58:47 0:00
لینک مستقیم

سلام خانم گوگوش.

شما خوبی؟

شما خوب هستی؟ همه چی خوبه؟

خوب آره. یک کم خسته...

خستۀ کار یا؟

خستۀ کار.

خیلی فشرده است دیگه. این همه سفر فشرده، این همه تور، این همه...

خیلی، خیلی، خیلی. معلوم نیست امروز به فردا چه اتفاقاتی در دنیا می‌افتد، قرار است چه بلایی سر ماها بیاید.

ولی برای شما شکل دیگری است. یعنی برای نسل من که بعد از انقلاب رشد کردیم، برای نسل گذشته که با شما زندگی کرده است، این کلمه خیلی کلمۀ سختی بود: «فصل آخر». به‌ویژه که شما با «فصل تازه» آمده بودید، کار خانم زکاریان، فصل تازه موسیقی هم بود، و حالا می‌خواهید به فصل آخر برسید. احساس می‌کنم خیلی سریع گذشت.

نمی‌دانم، نمی‌دانم. همه چیز دارد سریع می‌گذرد. عمر انسان سریع می‌گذرد. اتفاقات سریع دارد می‌افتد و هیچ جوری نمی‌شود برایش برنامه‌ریزی کرد. یعنی تسلیم در مقابل اتفاقات و جریاناتی که قرار است برایمان پیش بیاید.

شما شخصیت تسلیم‌ناپذیری داشتید؟ زندگی‌تان در آن بخشی که جلوی چشم مخاطبان‌تان بوده این جوری نشان می‌دهد، جلوی چشم ما به عنوان «ناظران». واقعاً الان فکر می‌کنید که چاره‌ای نیست برای شما؟ یعنی باید تسلیم این موقعیت می‌شدید که اسمش را بگذارید «فصل آخر»؟

تسلیم نشدم، تصمیم گرفتم.

می‌توانم بگویم که حتی سبک خواندنم را-حالا نمی‌دانم ناخواسته- از سبک کار ویگن گرفتم.

این تسلیم و تصمیم را می‌توانید بیشتر توضیح بدهید؟ چون پیش از این گفتید که همۀ ما داریم در برابر شرایطی که به ما تحمیل می‌شود، تسلیم می‌شویم.

در برابر اتفاقات به اصطلاح نانوشته یا برنامه‌ریزی‌نشدۀ زندگی‌مان... دارم به طور کلی می‌گویم. ولی در آن تسلیم هم، آدم باز یک جاهایی تصمیم می‌گیرد دیگر.

یعنی فکر می‌کنید زمانش واقعاً رسیده بود که شما به قول قدیمی‌ها کفش‌هایتان را آویزان کنید؟ یا چقدر تحت تأثیر بودید؟ ما خواهی نخواهی تحت تأثیر حرف‌هایی که این و آن می‌زنند قرار می‌گیریم. بعضی خبرنگاران یا افرادی خارج از حیطۀ خبر در مورد توانایی‌های هنری شما در این زمان صحبت می‌کردند. آیا این‌ها واقعا می‌توانست تأثیرگذار باشد؟ یا این چیزی بود که شما فکر می‌کردید بالأخره باید انجامش بدهید؟

من به‌طور کلی تحت‌تأثیر گفته‌ها یا افکار دیگران قرار نمی‌گیرم. من همیشه سعی کرده‌ام وقتی به اطرافم نگاه می‌کنم، خودم تصمیم بگیرم. تحت تأثیر جریانی یا اشخاصی یا نوشتاری، گفتاری واقع نشوم. همیشه در مورد کارم خودم تصمیم گرفتم. در مورد حرفه‌ام و چیزی که از سه سالگی درونش بودم. با آن بزرگ شدم و در سرنوشت من یک هایلایت (نقطه روشن) گُنده است دیگر؛ یعنی به عنوان آرتیستی که در کودکی با پدرم کارهای فانتزی و پیش‌پرده و آکروبات و از این برنامه‌ها داشتم، تا جایی که خوانندگی را شروع کردم.

در این موارد خودم تصمیم گرفتم. البته تا جایی تصمیم با من نبود... بچه بودم، کودک بودم و حتی در نوجوانی تصمیم‌گیری بعضی از برنامه‌ها یا زندگی شخصی‌ام دست من نبود. از یک جایی به بعد ولی خودم سعی کردم که تحت تأثیر حرف‌ها و گفته‌ها و جریانات قرار نگیرم.

دقیقاً از چه زمانی خانم گوگوش تصمیم‌ساز شدید. یعنی می‌خواهم بدانم وقتی که «قصه وفا» منتشر شد، تصمیم با خودتان بود یا این‌که نمی‌شود گفت «قصه وفا» انتخاب خودتان بود؟

زمانی بود که هنوز خودم برای خودم تصمیم نمی‌گرفتم. ولی انتخاب یک ترانه منوط بود به نحوه اجرای من، آن‌جا تصمیم گرفته می‌شد که خب، من درست خواندم یا درست نخواندم.

قصۀ وفا زمانی ضبط شد یا شنیده شد... از طرف پدر من که با پرویز مقصدی آشنا بود، آن زمان به هر حال باعث شد که پرویز مقصدی من را محک بزند و با این ترانه محک خوردم. اولش هم قصه وفا یک جورهایی باعث شد که شنونده من را پس زد. یعنی اوایل، حتی یادم است من در یکی از برنامه‌هایی که شب‌های جمعه راڈیو هنر برای مردم برگزار می‌کرد، وقتی اولین بار این ترانه را خواندم، مرا هو کردند.

یعنی برای آن‌ها ترانه‌ای نبود که با فضای روزگار همخوانی داشته باشد؟

الان خاطرم نیست، ولی فکر می‌کنم این ترانه برای آن جمعیتی که حضور داشتند، ترانه مناسبی نبود و اصلاً به‌کل ردش کردند. یعنی مجبور شدم ترانه را تا مدتی اجرا نکنم.

بعد از مدتی وقتی که کمپانی آهنگ روز آقای چمن‌آرا به من خبر دادند که رکورد (نصاب) فروش را در فروش صفحه داشتم، آن‌جا بود که تازه متوجه شدم که نه، کارم درست بود.

به نحوۀ اجرا اشاره کردید. اشاره می‌کنم به صحبت‌هایی که مسعود فروتن (کارگردان تلویزیونی رنگارنگ و میخک نقره‌ای) در مورد نحوۀ اجرای شما داشت. طراحی کلمات، این که کلمه را همینطوری ادا نمی‌کنید. هنرمندان پیش از شما و زنانی که خواندن آغاز کردند، به‌ویژه آن‌هایی که پاپ خوان بودند، شاید مجریان خوبی بودند، ولی کاری که شما می‌کردید متفاوت بود. این را از کجا گرفته بودید؟ مثلاً «من آمده‌امِ» شما جور دیگری است، انگار یک جور دعوت با خودش دارد.

شاید آن برمی‌گردد به زمانی که با پدرم پیش‌پرده‌های اُپرت‌های آذربایجانی اجرا می‌کردیم، هم خواندن بود، هم بازی بود و هم رقص، یعنی سه کار را هم‌زمان با هم انجام می‌دادیم. هم آنجا به من تعلیم داده شد و هم در بچگی‌ام وقتی ما در تئاتر آقای تفکری...

اصغر تفکری.

بله... برنامه داشتیم. پدرم مرا در سینماهای لاله‌زار می‌گذاشت تا فیلم ببینم. ما چهار سانس(نوبت) برنامه اجرا می‌کردیم و ما بین هر سانس که من کاری نداشتم ، پدرم مرا می‌گذاشت در سینمایی که مثلاً هر دو ساعت یک فیلم نشان میداد-البته دو ساعت هم کمتر- مرا می‌گذاشت در آپاراتخانه پیش مسئول آپارات و او برای من فیلم‌ها را می‌انداخت روی دیوار،کوچک می‌کرد و من می‌نشستم آن‌ها را می‌دیدم.

پدرتان این کار را هدفمند انجام می‌داد؟ با هدف این که شما با فیلم آشنا بشوید؟

نه فقط برای این که آن وقت را به اصطلاح بگذرانیم و سرم تا برنامه بعدی گرم باشد. می‌نشستم فیلم‌ها را می‌دیدمف فیلم‌های متفاوت، همه جور فیلمی آنجا نشان می‌دادند. از «شزم» گرفته تا «هرکول» و «کازابلانکا»، هیچ سانسوری هم برای من نبود، فیلم‌های بزرگ سال‌ها را من می‌دیدم. به هر حال آن‌ها به من بازیگری را یاد داد دیگر. فکر کنم مجموعه این اتفاقاتی که بر من گذشته، شاید باعث شده که یک فُرمتی (قالبی) را برای خودم انتخاب کنم.

دقیقاً شما را متفاوت می‌کند از هنرمندان دیگر. در صورتی که کار آن‌ها هم قابل تقدیر است و ارزیابی‌اش هم قطعاً...

ارزشمند است، آن‌ها اگر نبودند، دنیای ترانه کمی فرق می‌کرد.

ولی شما یک فاصله‌گذاری انجام می‌دهید. در ویدئویی که از خودتان منتشر کردید، به نام «قمر» اشاره می‌کنید. از قمر تا شما موسیقی ایران دچار تحولات بسیار میشود و بعد از شما ادامه پیدا می‌کند. اما همچنان شما در کنار قمر شاید شمایل‌های موسیقی ایران در دو فضای متفاوت باشید.

این واقعاً برای من باعث مباحات است که در کنار قمر باشم. برای این که قمر برای من اسطوره زن شجاعی است که با خواندنش و با کشف حجابش-کلمه‌اش را پیدا نمی‌کنم-...

راحت باشید.

آن شجاعت را آن منش خوب یک خواننده زن را داشت.

و شما بعداً می‌آیید این روند را تکمیل می‌کنید. شاید شما جزو معدود خواننده‌های ایرانی هستید که به جشنواره‌های بین‌المللی موسیقی راه پیدا می‌کند. موسیقی ما را به کشورهای مختلف می‌برید، به ایتالیا می‌روید، در فرانسه حضور پیدا می‌کنید و حتی در کنار هنرمندان غیر ایرانی قرار می‌گیرید مثلاً پَتی پراوو. اما این آدم‌هایی که با آن‌ها ملاقات کردید، مثل همین خانم پراوو را بعدها هم دیدید یا از آن‌ها شنیدید، اصلاً مسیر موسیقی‌شان را هیچ‌وقت دنبال کردید ببینید که کجا رفتند؟

تنها کسی را که از آن زمان می‌توانم نام ببرم و تا چند سال پیش هم زنده بود، شارل آزناوور بود. به دیدن کنسرتش در لس‌آنجلس رفتم، و بعد از این که برنامه‌اش تمام شد، رفتم پشت صحنه که دیداری با او داشته باشم. اصلاً فکر نمی‌کردم مرا یادش باشد. ولی وقتی رفتم پشت صحنه و مرا دید، دست‌هایش را باز کرد و گفت «گوگوش من هنوز هدیه‌ای که به من دادی جلوی چشمم است و خیلی به یادت هستم.» خیلی خیلی برایم ارزشمند بود.

دوست دارید بگویید چه هدیه‌ای به او داده بودید که همچنان این هدیه جلوی چشمش برایش ارزشمند بود.

باورتان نمی‌شود. اصلاً یادم نبود که چه هدیه‌ای به او دادم ولی به روی خودم نیاوردم، احتمالاً قالیچه‌ای بوده یا تابلویی بوده، حتماً هدیه‌ای به او دادم که ارزش آزناوور را داشته است.

شما در روزگاری شروع می‌کنید که گرچه خوانندگان زن حضور دارند اما در کنار خوانندگان زن چهره‌ای مثل ویگن را هم داریم. یک جاهایی ویگن وقتی درباره شما صحبت کرده، انگار یک جور نقش پدرانه‌ای برای شما قائل بود و خیلی وقت‌ها انتقاداتی هم می‌کند. این نگاه ویگن از کجا می‌آمد؟ چند سال پیش گفته بودید خیلی دوست دارید که بعضی کارهای ویگن را بازخوانی کنید.

این یکی از خواسته‌های من بود که بتوانم یک مجموعه از کارهای ویگن را ضبط کنم. من ازبچگی وقتی صدای ویگن را می‌شنیدم با اجراهای خواننده‌های دیگرفرق داشت .از همان زمان احساس می‌کردم که ریتم ترانه‌هایش، سبک خواندنش، گیتاری که داشت و آن را می‌نواخت. همه چیزش فرق می‌کرد با کسان دیگری که از قبل دیده بودم.

خب من خیلی از خواننده‌های درجه یک آن زمان را از نزدیک می‌شناختم. از جمله آقای بنان، محمودی خوانساری، حتی جبلی، قدیمی بودند. البته کسانی که الان اسمشان را... آقای روانبخش که البته من هشت- نه سالم بود، آقای روانبخش تازه خواننده شده بود. او هم برایم شیرین بود.

اما ویگن برای من یک پرونده دیگری داشت. می‌توانم بگویم که حتی سبک خواندنم را-حالا نمی‌دانم ناخواسته- از سبک کار ویگن گرفتم. یعنی می‌توانم بگویم یه جورهایی بدون اینکه خودش بخواهد، معلم من بود. ترانه‌هایش را اجرا می‌کردم می‌خواندم و دوست داشتم آن سبک را و آن سبک هم شد،سبک و سیاق و به اصطلاح نحوه خواندن من.

وقتی که آمدید و آن سبک را گرفتید، برخورد می‌کنید با گروهی که می‌خواهند تحولی در موسیقی پدید بیاورند و از قضا شما هم با آن گروه همراه می‌شوید و به‌نوعی پرونده ترانه نوین شکل می‌گیرد. البته پیش از آن هم تلاش‌هایی شده بود. مثلاً تلاش‌های افرادی مثل پرویز وکیلی در عرصه ترانه‌نویسی. ولی شما وقتی می‌آیید، به آن‌ها هم بر می‌خورید. این تلفیق ویگن و آن‌ گروه، چه جوری منجر به این اتفاق شد؟

کاملاً؛ پرویز وکیلی، تورج نگهبان، اصلاً می‌توانم بگویم استودیوی طنین همان ترانه‌خانه‌ای که ترانه نوین را پایه گذاری کردند. از آنجا بود که این تلفیق به وجود آمد. یعنی سبک و سیاق ویگن در من بود و بعد با پرویز اتابکی، بابک افشار، تورج نگهبان، ایرج جنتی عطایی...

شهیار...

شهیار قنبری، منفردزاده، همۀ این آهنگسازها و ترانه‌ سراهای درجه یکی که در استودیو طنین جمع شده بودند، آن اتفاق مبارک افتاد و این ترانه‌های نوین آن‌جا شکل گرفت و پا گرفت.

چیزی که واقعاً کار شما را منحصربه‌فرد می‌کند، همین شکل ارائه و خواندن آثاری است که وقتی امروز هم گوش می‌دهیم، بعد از این همه سال هنوز نه تنها کهنه نشده، جذابیت خودش را حفظ کرده است. وقتی از ایران بیرون آمدید، همه ما با یک تصویر خاصی از گوگوش در ذهن‌مان سراغش رفتیم تا تازه‌ترین آلبومش را بشنویم. این آلبوم کاملاً متفاوت است. یکی از آلبوم‌های خوب شما است، ولی در شکل ارائه تصویر گوگوش را از گذشته‌اش منفک می‌کند و ما یک چیز تازه‌ای از گوگوش می‌شنویم. شیوۀ روایی ترانه‌ها هم این را نشان می‌دهد، یعنی ترانه نیستند. این تجربه را قبلاً هم مثلاً خانم گیتی با آقای کیمیایی در یکی از آلبوم‌هایش داشت. این واقعاً انتخاب خودتان بود که این مُدل از کارها را بخوانید؟ با توجه به این که اگر می‌خواستید آلبوم بیرون بدهید، دوستان و حلقه‌ای که در کنار شما بودند یا به نوعی با شما مرتبط بودند مثل بابک بیات و دیگران، دسترسی‌هایی داشتند که بخواهند ترانه‌های دیگری را در اختیار شما بگذارند.

نه متأسفانه، من به جز بابک بیات که او را هم اواخر به وسیله کیمیایی پیدایش کردم، با هیچ آهنگسازی آشنایی نداشتم. قدیمی‌ها هم نبودند و شهر خالی بود از ترانه سراها و آهنگسازان قابل قبول من.

در نتیجه به طور کلی، وقتی ایران بودم به فکر ترانه خواندن نبودم،چون فکر می‌کردم دیگر امکانش نخواهد بود و دنبالش را هم نگرفتم. اما اشعاری که کیمیایی در اختیار من گذاشته بود، وقتی تنها بودم برای خودم ملودی‌هایی روی یکی-دو تا از کارها گذاشتم... ولی همین، فقط برای خودم بود. تا این که وقتی قرار شد از ایران بیرون بیایم.

این چند تا شعر را خیلی سریع با بابک امینی کار کردم و حتی یک ضبط اولیه در خود ایران داشتیم، ولی متاسفانه نشد... چون توی یک محلی داشتیم ضبط می‌کردیم که امکانات خیلی محدود بود و خیلی زیرزمینی داشتیم کار می‌کردیم.

می‌خواهم این را بگویم که آن آلبوم نتیجه سال‌هایی بود که من در ایران ماندم و روحیه‌ای که پیدا کرده بودم باعث شد که انتخاب آن ترانه‌ها و ملودی‌هایی که رویشان گذاشته شد-برای اینکه هیچکدام چهارچوب و تم ترانه پاپ را نداشتند، بیشتر شعرگونه بودند- این بود که هم آن اشعار هم ملودی‌ها و هم اجرا نتیجه سال‌هایی بود که من در ایران ماندم.

خودتان آن آلبوم را دوست دارید؟ یعنی در میان تمام کارهای بعد از انقلاب‌تان چه نمره‌ای به آلبوم می‌دهید ؟

یک کار متفاوت است. کارهایی است که سال‌ها با علاقه رویشان کار کردم. ملودی «زرتشت» را خودم ساختم، یکی دیگر از ترانه‌هاست که باز ملودی‌اش مال خودم است. با این‌ها زندگی کردم، برای همین دوست‌شان دارم.

در این فصل‌های همکاری شما به سمت‌های مختلفی میروید، من می‌خواهم مجموعه یک کار را در نظر بگیرم...

البته من فکر می‌کنم، بیرون از ایران زیاد آن آلبوم را نپسندید. ولی احتمال می‌دهم که در خود مملکت این آلبوم را که شنیدند، به من گفته می‌شد که سلیقه‌ها فرق کرده بود دیگر. یعنی دو جور سلیقه متفاوت بین درون مملکت و بیرون مملکت پیش آمده بود.

ولی وقتی که شما می‌آیید این‌ورتر یعنی دوباره شهیار قنبری را می‌بینید، حالا از جایی مهرداد آسمانی به رغم همه اختلاف‌ها وارد میشود، باز شما بر می‌گردید و خیلی نزدیکتر می‌شوید به گوگوش قبل از انقلاب. یعنی از نظر ترانه‌ها، شکل اجرا، مثلاً کاری مثل «دلکوک» که برای شهیار بود، اینها خیلی تداعی‌کنندۀ آن گوگوش البته با طعم متفاوتی است. آن دوره برای شما دورۀ موفقی است که البته ادامه پیدا نمی‌کند و از یک جایی به بعد دیگر متوقف می‌شود.

خب، از یک زمانی وقتی در لس‌آنجلس ماندگار شدم، کسانی که ملودی‌ها و تنظیم‌ها را در اختیارم می‌گذاشتند، طبق آن عادتی که گوش‌شان به کارهای من داشت [کارها] را به آن صورت ساختند. و خب وقتی به شهیارقنبری رسیدم، باز همان اتفاق قدیم افتاد دیگر. یعنی فضایی بود که در واقع مطلوب کار ترانه‌خوانی من بود.

من دیگر هیچ اعتقادی به یک چهاردیواری مکعب ندارم. اعتقادم به خداییست که بنده کوچکشم و می‌پرستمش..

و بعد این دیگر ادامه پیدا نمی‌کند، شما می‌آیید در یک دوره با بچه‌های ایران کار می‌کنید که من نمی‌دانم چقدر واقعاً به خاطر موفقیت یک آلبوم آقای داریوش بود که با همان گروه کار کرده بود. شما با همان گروه «اعجاز» را منتشر کردید. خود شما فکر می‌کنید که «اعجاز» تا چه اندازه خواسته شما و هدفی را که دنبال می‌کردید، برآورده کرد؟

بله پسندیدم، برای این‌که سه-چهار ترانه از کارهای افکاری و روز به بمانی بود و یک سری کارها که با رها اعتمادی و بابک سعیدی بود یعنی آلبوم اعجاز برای من تلفیق این دو گروه بود.

ولی همکاری شما با گروه افکاری و بمانی دیگر ادامه پیدا نکرد و رفت به یک سمت دیگر و با یک گروه دیگر از بچه‌های ایران مثل بابک صحرایی...

نیکان...

بله، آلبوم «عکس خصوصی» بیشتر محصول کار آن‌هاست. حالا در کنارش مینا جلالی و صادق نوجوکی هم حضور دارند، یعنی باز هم نگاهی به بیرون و نگاهی به درون داشتید.

ببینید آقای ضرغامی، مسئله این‌جاست که ما درمملکت خودمان زندگی نمی‌کنیم، در یک مملکت غریب هستیم. ما پناهنده‌هایی هستیم که در کشوری غیر از کشور خودمان زندگی می‌کنیم. هر خواننده، هر آهنگساز هر ترانه‌سرا و شاعری در مملکت خودش می‌تواند رنگ و لعاب هنر و کارش را از مردمش بگیرد. چون ما برای آمریکایی و فرانسوی و ایتالیایی که نمی‌خوانیم، ما برای شنونده ایرانی ترانه می‌سازیم، درست است؟

پس در نتیجه باید جنس نگاه، گوش و سلیقه ایرانی را در ترانه‌هایمان داشته باشیم. ما این‌جا چون پرت افتادیم باید با قوانین و رفتارهای آمریکایی و اروپایی بسازیم و کارمان را اجرا کنیم. شاید مثلاً اشعاری که در ایران گفته می‌شود با ترانه‌هایی که اینجا گفته می‌شود، جنسش آن جنس اصیل زمانی که در ایران بودیم، نباشد، نیست.

حتی برای من که بعضی از ترانه‌سراهای داخل دوستانم هستند، ترانه‌هایی هم که در داخل ایران گفته می‌شود، آن احساس ترانه‌های گذشته را ندارد.

به خاطر اینکه آن رنگ و لعاب هوای ایران را ندارد.

به نظرتان نمیآید که سلیقهها هم تغییر کرده است؟ یعنی ما الان با یک ایران یکپارچه‌ای روبه‌رو نیستیم، آن‌قدر متنوع است که دیگر نمی‌شود مثل گذشته به آن نگاه کرد.

آخر یک مسئله‌ای هم هست. شنونده‌های ما الان جوان‌هایی هستند تین‌ایجرهایی (نوجوانان) هستند که کمتر فارسی حرف می‌زنند، خیلی‌هایشان به من یا هر خواننده دیگر به انگلیسی ابراز احساسات می‌کنند. جنس‌ها فرق کرده است.

من حتی وقتی اینجا از همکارهای خودم که قدیم در ایران کار کردیم، کاری می‌خواهم یا کاری گرفته‌ام. ان جنس را ندارد، آن رنگ، آن حس را ندارد، چون در مملکت خودش نیست که آن حس را بگیرد و منتقل کند. نمی‌دانم متوجه؟...

کاملاً متوجهم.

یک موضوعی را هم که می‌خواستم دنبالۀ حرف قبلی‌ام بگویم این بود که الان در این سال‌ها خب من ترانه‌های زیادی در آمریکا ضبط کردم و منتشر شد، ولی وقتی روی صحنه می‌روم، هنوز از من توقع ترانه‌های قدیم را دارند. نمی‌دانم، شاید من بعد‌ها احتمالاً متوجه بشوم که چرا ترانه‌هایی که اینجا اجرا کردم به قدرت و بُرد ترانه‌های قبلی نیست. آیا حس ترانه‌هاست یا این که به خاطر آن نوستالژی ترانه‌های قدیمی است که آن‌ها را بیشتر ترجیح می‌دهند بشنوند.

برای من سؤال است، ترانه‌هایی را هم که این‌جا، چه من اجرا کردم و چه دیگران-البته درباره دیگران نمی‌توانم بگویم- به جرئت می‌‌توانم بگویم کمتر از کارهای قبلم نبودند. شاید اشعار ترانه‌ها مال امروز هستند، شاید به سبک مثلاً «پل» ایرج جنتی عطایی نباشند، شاید مثل «دو پنجره» اردلان نباشند، ولی شعرهای به‌روزی هستند که قابل شنیدن‌اند.

اتفاقاً طرفداران شما که بعد از انجام مصاحبه‌ها مطالبی برای من می‌نویسند، می‌گویند ترانه‌ها به ویژه ترانه‌هایی که از ترانه‌سرایان جوان می‌خوانید، در اندازه نام شما نیست و انتظار دارند خانم گوگوشی که با ایرج جنتی عطایی،اردلان، شهیار و خیلی از بزرگان دیگر کار کرده، ترانه‌هایی در آن قد و قامت بخواند.

ندارند، ندارند، ترانه‌هایی که در حد ترانه‌های سابق خودشان باشد، به من ندادند. ندادند یا ندارند. می‌خواهم بگویم چون در مملکت خودشان نیستند. آن حس است که آنجا به آن‌ها الهام می‌شود و آن اشعار در می‌آید. نمی‌دانم می‌توانم...

از آن طرف امکان دارد بگویند رها جان هم بیشتر زندگی‌اش را بیرون از ایران به سر برده ولی خب شما ترانه‌هایش را می‌خوانید، یعنی حتماً از نظر شما احساسش نزدیک‌تراست به احساس بچه‌هایی که در ایران زندگی ‌می‌کنند.

دقیقاً... به همین دلیل است که بیشتر با او کار ‌می‌کنم، برای این‌که حس‌وحال همان ترانه‌های قدیم را دارد. چون از بچگی تحت‌تأثیر... آن ترانه‌ها را شنیده با آن ترانه‌ها شاعر شده است.

من از مونا برزویی ترانه‌ای را خواندم که به دلم نشست. برای اینکه از ایران برای من این شعر را فرستاد. الان هم اگر باز امکان این را داشته باشم و بخواهم آلبومی منتشر کنم، حتما سعی می‌کنم از هنرمندهایی که کارهای خوب دارند ترانه بگیرم و اجرا کنم.

ولی الان من نمی‌توانم ریسک (خطر) بکنم. دیگر نمی‌خواهم ریسک بکنم. ترجیح می‌دهم ترانه‌ای را انتخاب بکنم و بخوانم که هم با حال و روحیه خودم سازگار باشد، هم از زبان من قابل گفتن باشد و هم بپسندمش.

پیشتر جاهایی بوده که در خواندن ترانه‌ای ریسک کرده باشید؟

شاید، الان خاطرم نیست... ولی... چرا، بوده...

می‌توانید بگویید؟

مثلاً ماهی سیاه کوچولو. آن را ریسک کردم.

و راضی نبودید؟

نه... آن چیزی را که فکر می‌کردم، شاید بتواند آن کارش را انجام بدهد، نشد.

اگر اشتباه نکنم، آن ترانه درآلبوم «عکس خصوصی» بود.

بله

همیشه خانم گوگوش روی صحنه به صورت فردی حضور پیدا می‌کرد، اما چند بار هم شد که شما دست به تورهای مشترک با بعضی از هنرمندان زدید، باز این سؤال پیش می‌آید که چرا آن‌ها انتخاب شدند و آیا کسان دیگری می‌توانستند انتخاب شوند، این انتخاب چقدر تصمیم شما بود و خودتان هم می‌دانید که درآن زمان در پاره‌ای از موارد حواشی هم داشت. مثلاً کنسرت شما با آقای ابی مقداری حواشی‌اش زیاد بود یا حتی بعدتر کنسرت با آقای مارتیک مقداری حاشیه‌دار شد.

من نمی‌دانم حاشیه‌هایش چیست چون نشنیدم. ولی انتخاب من بود، یعنی من پیشنهاد ندادم، ولی وقتی پیشنهاد شد، من انتخاب کردم.

شما در جایی از گفتگو از حال و روحیه‌تان گفتید. در این شرایطی که صحبت از فصل آخر است، اتفاق عجیبی افتاد و شما اعلام کردید که می‌خواهید خداحافظی کنید. پیش از شما شهرام شب‌پره اعلام کرد که قصد خداحافظی دارد، بعد مثلاً کوروش یغمایی گفت که آلبوم آخرش به علاوه آلبومی دیگر آخرین فعالیت‌های اوست. دلیلش چیست واقعاً؟ بعضی هنرمندها خداحافظی نکردند ولی به نوعی از صحنه خارج شدند. نمونه‌اش خانم حمیراست یا حتی مثلاً خانم رامش که خیلی پیشتر این اتفاق برایشان افتاده بود. البته یک جاهایی طنزی را روی صحنه به کار می‌برید و خداحافظی خودتان را با آقای ابی مقایسه می‌کنید. چون آقای ابی هم بارها خداحافظی کردند ولی هر بار به صحنه برگشتند.

دوست عزیز من است، خب، آن طنز است و کمی شوخی می‌کنم با همکارم. احتمالاً خواسته خداحافظی بکند، بعد دیده دلش می‌خواهد باز هم بخواند.

همین اتفاق امکان دارد درباره شما هم بیفتد؟ یعنی فصل دیگری به این فصل آخر اضافه شود؟

فکر نمی‌کنم برای من این اتفاق بیفتد. وقتی تصمیم می‌گیرم، وقتی انتخاب می‌کنم، انتخاب می‌کنم.

و واقعاً از خداحافظی نمی‌ترسید. از این که سال‌ها رو صحنه بودید و یک دفعه... با این جدا شدن از صحنه در خود آدم اتفاقی نمی‌افتد. نمی‌خواهم این کلمه را به کار ببرم...

آقای ضرغامی من ۲۱ سال گذاشتم کنار و نخواندم. البته اجباراً بود، ولی وقتی این اجبار بر من تحمیل شد، قبول کردم و واقعاً فکر ‌کردم دیگر قرار نیست بخوانم.

تا «سال دو هزار» آن موقع هم من تصمیم نداشتم بخوانم، قرار بود از مملکت بیرون بیایم که فیلم بازی کنم. ولی به من پیشنهاد کردند که خب حالا که قراراست فیلم بازی کنی، می‌توانیم کنسرت هم بگذاریم. گفتم اگر بتوانم کنسرت بگذارم، بعد برگردم مملکتم، چرا نه؟ ولی می‌دانستم که این اتفاق نمی‌افتد.

یعنی این که برگردید به ایران، کدامش فکر می‌کنید بهتر بود، اگر مثلاً این فرصت را پیدا می‌کردید که فیلم بازی کنید یا حالا که فرصت پیدا کردید بخوانید و بمانید؟

هر دو....

هر دو خوب است ولی خب امکانش که فراهم نبود، اتفاقاً ارکستری که در کنسرت سال دو هزارتان با شما می‌نواخت، خیلی نزدیک است به کارهایی که شما در استوديو ضبط کرده‌اید. البته با تنظیم جدیدتر که می‌شود گفت به خاطر حضور بابک امینی هم باید باشد و البته حضور نوازنده‌های خوبی مثل بهرام دهقانیار و بابک ریاحی‌پور...

بابک خیاوچی و چند تن از موزیسین‌های درجه یکی که مقیم لوس‌آنجلس هستند.

ولی آن تصمیمی بود که به قول خودتان به شما اجبار شده بود، در اینجا شما دارید خودتان تصمیم می‌گیرید، اصلاً بیان این کلمه برای همه یک ذره سخت است، این که بگوییم من دیگر می‌خواهم بازنشسته شوم. چنین احساسی دارید؟

من بازنشسته نمی‌شوم، من از صحنه پایین می‌آیم. یعنی من صحنه کنسرت را کنار می‌گذارم، ولی قرار نیست که من کار دیگری نکنم یا مثلاً ترانه‌های خوبی که به دستم برسد را اجرا نکنم. می‌توانم ترانه را بخوانم و شنونده‌های من به آن گوش بدهند.

چرا هیچ‌کدام از کارهای گذشته را که بعضی‌شان ضبط‌های قدیمی و تنظیم‌های ساده‌تری دارد را ضبط و تنظیم مجدد نمی‌کنید. مثل کاری که با بابک امینی روی یکی از این ترانه‌ها انجام دادید. هیچ وقت فکر کردید که چنین مجموعه‌ای فراهم کنید؟

من الان در حال ضبط یک مجموعه از کارهای قدیمی‌ام به وسیله گروه «پینک مارتینی» هستم.

خیلی جالب است، ویدئویشان را با حضور شما دیدم...

ترانه‌های خیلی قدیمی است که از گاوصندوق درآمده است. همه این‌ها را تنظیم کرده‌اند و همینجور دارم یک به یک ضبط‌‌شان می‌کنم.

مثلاً کارهایی مثل کارهای سلیمان اکبری و اینجور کارها است؟

مثلاً الان بگویم... یکی «کج‌کلاه خان» است...

تورج نگهبان.

«سکه خورشید» است. ترانه آرام ندارم ولی...

یک کاری هم از آقای شیرازی دارید...

«خلوت» هست، یه تنهایی/یه خلوت.«ساحل و دریا» و «پیشکش» هست.

البته یه تنهایی/یه خلوت، تنظیمی که اریک کرده بی‌نظیر است. البته تنظیم چشم‌آذر هم بد نیست، تنظیم برای سازهای زهی است ولی تنظیم اریک و استفاده از ریتم سامبا....

آن سفارش خودم به اریک بود که دلم می‌خواست این ترانه با آن ریتم برزیلی سامبا اجرا بشود.

استفاده از سوت، کلاً خیلی از تنظیم زهی چشم‌آذر متفاوتش کرده است.

چشم‌آذر با نوازنده‌های درجه یک ویولن خیلی کلاسیک کار کرده بود، ویولون‌نویسی ناصر هم مثال زدنی بود؛ البته به غیر از واروژ نازنین.

اتفاقاً یک کار دیگر هم دارید که کار خیلی خوبی است، بازخوانی این کارهم در آینده می‌تواند، جالب باشد. ترانه‌ای که می‌گوید، آه ای خورشید، ای گل... یادتان هست؟

بله... یک روز، یک روز من تو را از شاخه خواهم چید...این را می‌گویید.

خانم گوگوش، این روزها و در فصل آخر به چه چیز و چه کسانی فکر می‌کنید؟ چه کسانی بیشتر به ذهن‌تان می‌آیند که گره‌هایی را در سینما یا در موسیقی بازکردند که می‌توانید بگویید تاثیرگذار بودند.

حتماً همین‌جور بوده است. هیچ کدام از ما اگر هنری داریم، به تنهایی نمی‌توانستیم و نمی‌توانیم آن هنر را ارائه بدهیم.

این است که من از همه کسانی که باعث شدند بتوانم ترانه‌های به یاد ماندنی برای آیندگان به یادگار بگذارم. کسانی هستند مثل واروژان، آندرانیک، شماعی‌زاده، ایرج جنتی‌ عطایی، اردلان سرفراز، شهیار قنبری، زویا زکاریان.

اینان هستند که من همیشه به یادشان خواهم بود. وهمیشه ممنونشان هستم که کارهای زیبایشان را در اختیارم گذاشتند و باعث شدند که من پله پله به جایی برسم که الان هستم.

شما با بسیارانی همکاری‌های موفق داشتید که می‌شود به این فهرست اضافه کرد.

بابک‌ها؛ بیات، افشار.

منصور تهرانی هست، فرید زلاند هست.

بارک‌الله مرسی، آفرین.

الان صحبت شد از فرید زلاند. یک کاری هست از اردلان و فرید زلاند که دیدم شما ترانه را در اجرای کنسرت‌ها تغییر دادید، یعنی آن‌جایی که میگوید «کعبه تو رو به من داد» دیگر «کعبه» را نمی‌گویید...

وای بر من...

چطور شد که این تغییرات را دادید، اردلان هم از این تغییر راضی بود یا خودتان تصمیم گرفتید؟

نه از او پرسیدم، اجازه گرفتم. برای این‌که من دیگر هیچ اعتقادی به یک چهاردیواری مکعب ندارم. اعتقادم به خداییست که بنده کوچکشم و می‌پرستمش. در نتیجه دلم نمی‌خواهد بگویم «کعبه تو رو به من داد...»، «خدا تو رو به من داد». من به این دلیل شعر را عوض کردم. شما ماشالله از همه چیز خبر داری، همه اتفاقات و ترانه‌هایی که اصلاً ما یادمان رفته، شما صاف وسط میز می‌گذارید.

موسیقی امروز فضای عجیبی پیدا کرده است، ضمن اینکه الان با آمدن هوش مصنوعی، من دیدم یکی از کارهای خواننده‌ای دیگر را با صدای شما منتشر کرده‌اند. این کار را شنیدید؟

بله

نگران نشدید؟

والله از نگرانی دیگر گذشته است. دیگر تسلیم این تکنولوژی جدید هستیم. برای اینکه کاری از دست ما که بر نمی‌آید. این اتفاق خواه ناخواه افتاده است. امروز دیگر ترانه‌ها عمرشان شاید ۲۴ ساعت یا خیلی باشد یک هفته است. ترانه بیرون می‌آید موفق می‌شود و بعد از بین می‌رود. مگر اینکه هر از گاهی یکی از این ترانه‌ها را در لیست آهنگ‌های – درخواستی که نیست- رادیو فردا بشنویم.

ولی امروز خواننده معرفی می‌شود و یکی ترانه موفق می‌شود و سر زبان‌ها می‌افتد، بعد هم خبری از آن‌ها نیست. کسی هم که موفق می‌شود مثل شروین سه سال حکم زندان می‌دهند، کسی که موفق می‌شود مثل یراحی ...

او هم حکم شلاق و زندان می‌گیرد.

ولی آخر شروین در دنیا معروف شد، جایزه به او دادند. یک ترانه خواند، ترانه‌ای که همۀ عالم و آدم این ترانه را شنیدند و خواندند.

یک مقدار شرایط شبیه آلیس در سرزمین عجایب و مزرعه حیوانات جورج اُرول است. از یک طرف چنین حکمی داده می‌شود از آن طرف وزیر ارشاد می‌گوید معین می‌تواند به ایران بیاید و کنسرت بگذارد. خب چطوراست که حبیب به ایران می‌آید و به آن سرنوشت دچار می‌شود، چطور است که کوروش یغمایی سال‌هاست در ایران زندگی می‌کند اما اجازه برگزاری کنسرت ندارد و به آلبوم‌هایش مجوز انتشار نمی‌دهند. چه جوابی می‌شود به این تناقض‌ها داد؟

اگر شما جوابش را پیدا کردی، حتماً به ما هم خبر بده.

شما با وزیر ارشاد دولت رئیسی صحبتی ندارید؟

من به کل اصلاً هیچ‌کدام‌شان را قبول ندارم.

شما صدای خودتان با هوش مصنوعی را که گوش دادید، چقدر شبیه صدای خودتان بود؟

اصلاً به نظر من شبیه نبود.

در آخر می‌خواهم تبریکی به مناسبت نوروز بگویم. هرچند این روزها دل و دماغی برای مردم مملکت ما وجود ندارد. هفت‌سین‌هایشان خالی است. امیدوارم در سال جدید دل و قلبشان نو بشود. مهم‌تر از همه چیز، حکومت‌شان نو بشود، حکومت ما نو بشود.

یعنی منظورتان انقلاب است؟ چون چیز دیگری فکر نکنم در ایران اتفاق بیفتد که حکومت در ایران بخواهد تغییر رویه بدهد.

به هرحال حکومتی بیاید که برای مردم نو باشد، تازگی بیاورد، زندگی بیاورد، شعف بیاورد، شادی بیاورد، جوان‌های ما به این شادی و نوشدن احتیاج دارند.

XS
SM
MD
LG