لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۲:۳۸

جدال با زینب در ورزشگاه آزادی


خواب دیدم دمِ درِ ورودی ورزشگاه آزادی هستم و می‌خواهم برای مشاهده بازی استقلال - پرسپولیس وارد استادیوم بشوم. ناگهان یک خانوم چادری مامورنما به سمتم آمد و گفت:«گلم؟ یه دقیقه میای اینور؟»

دور و بر خودم را نگاه کردم و با توجه به ضخامت باقی حضاری که داشتند وارد استادیوم می‌شدند متوجه شدم که منظورش به من است. دنبالش رفتم. با حالتی که اصلاً به نجابت یک زن چادری مأمورنما شباهتی نداشت و با چشمی خریدار از سر تا پایم را برانداز کرد و گفت:«خودت میگی یا خودم ببینم؟»

گفتم: «خیلی پیچیده شد. چی بگم؟ چیو می‌خواین ببینین؟»
گفت: «دختر خوب! اگه الان بگی بهتره‌ها! اگه خودم بفهمم برات گرون تموم میشه.»
گفتم: «دختر خوب چیه خانوم؟ چی میگی شما؟ به خدا من مَردَم.»
گفت: «خفه شو ایکبیری!»

و بی‌سیمش را از توی جیب چادرش درآورد و پیج کرد:«رقیه زینب! رقیه زینب! یه مورد گُل خار نما اینجاست نیاز به نیروی پشتبانی دارم. دو یو کاپی؟»
صدای توی بی‌سیم گفت:«زینب رقیه! زینب رقیه! طبق دستورالعمل یه دستی به خارش بکش مطمئن شدی بگو پشتیبانی بفرستیم. کاپی دت!»

زینب چشم‌هایش برقی زد و دست‌هایش را به هم مالید و ظاهرا می‌خواست بیاید برای اطمینان از دختر بودن من اقدام کند که به اذن خدا و برای غیر قابل پخش نشدن خوابم با تمام قوا دویدم و فرارکردم.
چند لحظه بعد خودم را داخل استادیوم بین تعدادی تماشاگرنما دیدم که داشتند از نوامیس هم یاد می‌کردند.

خوشحال شدم که از دست زینب گریخته‌ام و توانسته‌ام وارد ورزشگاه شوم ولی ناگهان دیدم به فضل الهی ده‌ها طناب از آسمان ورزشگاه آویزان شد و دهها نینجای زینب‌نما با چادر و تشکیلات از طناب‌ها شروع به پایین آمدن کردند. یکی از آنها که نزدیک‌تر بود فریاد زد:«گلم فکر کردی می‌تونی از دست ما در بری؟ پونصد تا دوربین مخفی گذاشتیم شماها رو شناسایی کنن.»

در این لحظه آرامش خاصی به من دست داد چون تا آنجایی که یادم می‌آمد و خدا قبول کند مَرد بودم پس تصمیم گرفتم خودم را در اختیار زینب قرار دهم تا خودش متوجه اصل موضوع شود و بی‌خیال زن بودنم شود که ناگهان تماشاگران با شعار«زینب! عزیزم! دقت کن!» از من حمایت کردند و چند لحظه بعد هم خودم با شعار «واویلا واویلا بزن یکی دیگه!» از خواب پریدم.

XS
SM
MD
LG