برگ دیگری از خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا
بسم الله القاصم الجبارین. اذن دخول، بیا تو در را ببند. آقا در اتاق خلوتشان جلوی آینه نشسته بودند یواشکی پیپ میکشیدند. سالی یکی دوبار به گذشته برمیگردند. فرمودند جوانی کجایی که یادت به خیر. بعد پک عمیقی به پیپ زدند دودش را مثل آه توی صورت آینه بیرون دادند و فرمودند پدرت بسوزد انقلاب!
قدری آقا را دلداری دادم. پرسیدند چه خبر؟ عرض کردم سلامتی. فرمودند کسی رئیس تأمین اجتماعی را هل داده توی استخر؟ عرض کردم خیر، توی راه شمال تانکر نفتکش زده بهش. پرسیدند تانکر که طوریش نشده؟
عرض کردم میگویند پاکدست بوده. فرمودند ولی گیر به دیگران میداده. بعد فرمودند اوضاع بدی شده. خیلی باید حواسمان جمع باشد. این عوامل خودسر را قراری بگذار بیایند دوباره یک قدری برایشان حرف بزنم. عرض کردم اتفاقاً سالگرد قتلهای زنجیرهای هم هست. آهی با دود کشیدند و فرمودند بله بیست سال شد ولی چه فایده.
بعد گزارشات مردمی خواستند. عرض کردم یک مقدار حرف و حدیث هست راجع به اعدام سلطان سکه. بعضیها میگویند چطور یک سال و دو سال و ده سال و بیست سال حبس جوابش نبوده، یکباره صاف اعدام؟
آقا با تلخی جواب دادند برایشان توضیح بدهید که این حکم حساب شده بوده. یعنی با احتساب دقیق تعداد سکهها ضرب در مواد قانون فساد اقتصادی تقسیم بر تعداد موارد تورم ... مجتبی دقیقش را میداند .... حکم اعدامش درآمده. این اگر هفت هشت تا سکه کمتر خریده بود، حبس ابد بهش میخورد.
بعد فرمودند حالا این را اگر رحم بهش میکردیم اعدامش نمیکردیم حبسش میکردیم از توی زندان نامه مینوشت و پیغام پسغام که سکههایم را بدهید. سکههایش را میخواست. یک عده هم در خارج این را میگرفتند علیه ما. کشتیمش صدایش در نیامد. بعضیها را تا اعدام نکنیم آدم نمیشوند.
آقا در حالی که بساط پیپ و کیسه توتون و وسائل را، به حالت بین خودمان بماند، جمع میکردند فرمودند دشمن راحت نمینشیند. مفسد اقتصادی ازش غافل باشی خودت را سکه میکند در بازار میفروشد. آمریکا هم پشتش. البته که آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند ولی شما فکرش را بکن وحید، آقای ترامپ نطق میکند نرخ دلار میرود بالا، من خطبه نماز جمعه میگویم قیمت پنبه دانه میآید پایین! ..... که چی؟ که رهبر دوبار گفته شتر در خواب بیند پنبه دانه. حالا اگر روی نرخ شتر اثر داشتم دلم نمیسوخت. دیگر ضربالمثل هم نمیشود به مردم گفت.
دوباره آقا را دلداری دادم. عرض کردم باید ضربالمثلهایی به کار ببرید که ایجاد سوءتفاهم نکند. فرمودند اُمت نادان و جماعت پاچهخار را نمیشود کاریش کرد. آن دفعه نمیدانم حرف چی بوده که گفتهام مرغ همسایه غاز است، رفتهاند از افغانستان مرغ وارد کردهاند اینجا به جای غاز به مردم فروختهاند. جماعت هم هجوم برای خرید، الان بازار سیاه است.
در این موقع خبر دادند فرمانده نیروهای مسلح ارتش جمهوری اسلامی به خدمت آمده، آقا فرمودند برو بیرون سرش را گرم کن من زیرشلواریم را بپوشم بیام.
****
جناب آقای اژهای را قربان!
با سلام و آرزوی موفقیت برای شما و دندانپزشکتان، از اعتراضات اعتصابی کارگران نیشکر هفت تپه اطلاع دارید که مطالبه اتومبیل پورشه و بنز و سفر به سواحل جنوب فرانسه و فلوریدا ندارند و نمیخواهند برای معالجه به لندن کلینیک و پاریس هاسپیتال بروند. آنها فقط نان خالی میخواهند که به خانه ببرند و خودشان نیرو داشته باشند که برای آقازادههای شما اتومبیل و برای خودتان امکانات سفر تفریحی و معالجاتی فراهم کنند وگرنه خودشان پیاده میروند و لب جوی مینشینند و با گل گاوزبان و شکرتغار سر میکنند. جاییشان هم درد کند، خودشان میمالند.
ضمناً از آنجا که دیده شده بعضی کارگران فرزند گرسنه خود را هم به تظاهرات میآورند، دولت برای ترساندن بچهها یگان ویژه ضدشورش فرستاده که کلاه سیاه به سر دارند و سلاح دراز به کمر دارند و خودروهای مخوف سوارند و طوری وانمود میکنند که عنداللزوم «دیگ به سر» میگیرد بچهها را میخورد.
حضرتعالی خبر دارید و خوب هم خبر دارید که این تمهیدات افاقه نکرده و کارگران گرسنه را از اعتراض و اعتصاب باز نداشته و زندانی کردن تمام نمایندگان آنان هم نتیجه نداده و به حبس انداختن آن خانم خبرنگار هم مانع رسیدن خبرها نشده است.
محض خنده جنابعالی عرض کنم که یکی از کارگران بازداشت شده نامش «امید آزادی» است! طنز گاهی گفتنی و نوشتنی نیست، بلکه اتفاق میافتد. جای دیگر هم اتفاق افتاده: این داستان از چخوف نیست که در یک جلسه مطبوعاتی، وقتی بحث آزادی مطبوعات به نتیجه نرسید، رِئیس دادگاه ویژه روحانیت، قندان را برداشت و به سوی نماینده مطبوعات پرتاب کرد و پس از قندان برای رعایت قافیه با دندان حمله کرد و او را گاز گرفت. یادتان که هست؟
شما این طنز را اجرا کردید. میگویم چطور است الان هم بروید کارگران اعتصابی را گاز بگیرید؟ صبح زود یک گوشهای در محل اعتصاب قایم شوید، اولین کارگری که آمد، بپرید گازش بگیرید که از همه سحرخیزتر است. اگر اعتراض کرد بفرمایید من «عیسی سحرخیز» را هم گاز گرفتهام، من اصلاً دوست دارم سحرخیزها را گاز بگیرم! اگر سحرخیز گاز نگیرم، میمیرم.
همین صداقت شما که همه را کشته باعث میشود که دیگر هیچ کارگری جرئت نکند اول وقت به تظاهرات برود. پس، کم کم کارگران دیر میکنند، اعتصاب تق و لق میشود، قال میخوابد، شما هم به مدیرعامل فراری میگویید «بقیهاش» را بریزد به حسابتان.
شما در این مدت مرتب آب پاکی روی دست کارگران ریختهاید که «مدیرعامل شرکت، زندانی نیست و فراری است» و لابد کارگران حق ندارند بگویند حکومتی که رهبر به آن معظمی و قوه قضائیه به این مقتدری و قوه قضائیهاش معاونی به این قلدری و سخنگوی به این بلبلی دارد -که سوت بلبلی هم در مصاحبه میزند- به درک که یک مدیرعاملش فراری است، حق کارگر را بدهید.
آقای اژهای محترم! میدانید که بین نمایندگان کارگران که همهشان را دستگیر کردهاید، یکیشان از همه بادوامتر است! «اسماعیل بخشی» گفته است اگر من مُردم کسی حق ندارد جنازهام را دفن کند. گفته مردهام را ببرید وسط میدان بگذارید، من جنازهام هم فریاد اعتراض سر میدهد!
آخ آخ! چه کیفی دارد که جنازه وسط میدان باشد و شما ناگهان چون شیر شرزه به میدان درآیید و یک گاز جانانه از لُمبر آن زندهیاد بگیرید! چه عکسی میشود، چه عکسی! رسانههای خارجی هم منتشرش میکنند و به زبانهای مختلف زیرش مینویسند «سخنگوی قوه قضائیه جیم-الف بار دیگر دهان باز کرد!»
زیاده عرضی نیست. دلتان شاد و سرتان خوش و دندانتان تیز باد. به دندانپزشکتان سلام برسانید.