پس از نزدیک به ۱۰ سال، یک بار دیگر منصور مهمان رادیوفرداست و با او در مورد فراز و فرود این سالها به گفتوگو نشستهایم. او در این گفتوگو از تأثیر شرایط اجتماعی در ایران بر ترانههایش میگوید و از اینکه چقدر ترانهسرایانی که در خارج از ایران اقامت دارند، محدودند و چه اندازه تجربه آنها با آنچه در ایران تجربه میشود متفاوت است.
او همچنین در این گفتوگو که به مناسبت نوروز ۹۸ صورت گرفته، از تجربه همکاریاش با چند چهره سرشناس ترانه ایرانی میگوید؛ از جمله شهریار قنبری، پاکسیما و فرید زلاند.
آخرین باری که با هم گفتوگو کردیم، بر میگردد به سال ۲۰۱۰، یعنی اوج آلبوم فقط به خاطر تو. آن موقع برنامهای داشتیم به اسم نگاه تازه. فکر میکنم بعد از آن تو دیگر با رادیوفردا گفتوگویی نکردهای.
دست شما درد نکند از تماسی که شما در این ۱۰ سال داشتهاید. من که شمارهام عوض نشده...
در این ۱۰ سال هم کلی اتفاق برای تو افتاده. اصلاً زیر و رو شده کارت...
چیز جالب در مورد حرفی که میزنی، همین است که ما تجربه میکنیم. دنیا واقعاً در یک حالت تحول است. در این ده، پانزده سال گذشته شما به عنوان یک رسانه توجهات به چند نقطه مختلف میدادی و چقدر توجه باید به جاهای دیگر میرسید، به همین ترتیب سرنوشت رسانه و معرفی کارهای جدید سختتر شده.
درست است که شبکههای اجتماعی آمده ولی الان کار رسانهها خیلی مشکلتر شده.
هر چه بگویی آنقدر فراوانی در دنیای مجازی زیاد است، که فکر میکنم ماها هنوز به عنوان مصرفکننده، این همه دسترسی را نتوانستهایم هضم کنیم. در تأیید حرف شما، آدمها دیرتر به هم میرسند.
این میان وقتی نگاه میکنیم، نه تنها منصور کارش نسبت به گذشته متفاوت شده، میشود گفت موسیقی ایران یا ذائقهها عوض شده، از آن طرف من فکر میکنم لسآنجلس هم مسیر دیگری را رفته. چقدر نزدیک است به حال و هوای موسیقی که در ایران میگذرد؟ با توجه به اینکه ارتباط هنرمندان دو طرف هم بیشتر شده، یعنی حتی هنرمندان آن جا از داخل ایران کار میگیرند.
من به طور کل، قضیه را داخلی و خارجی نمیبینم. قضیه را بیشتر [در تفاوت] سلیقه و سبک میبینم. نه اینکه بازار ایرانی سالیان سال درش بسته بوده و در ده، بیست سال گذشته با اینترنت این در باز شده، بازار ما فقط کمی دیرتر دارد به این موضوع نزدیک میشود. درست از همان جنبش سبز در ۲۰۰۹ که بگوییم، که اینترنت یک باره ...
ترکاند...
بله، یکباره در ما اینترنت به یک حقیقت رسید واقعاً. مانند ۱۰ سال قبلش که تلویزیونهای ماهوارهای یک باره اشتیاق زیادی به وجود آورد.
خیلی جالب بود، چون کسی از منصور کار سیاسی ندیده بود. در آن فضا تو هم یک کاری خواندی اگر درست یادم باشد، برای ندا آقا سلطان.
بله، خب وظیفه است. وقتی تو به عنوان یک هنرمند در جامعهای کار میکنی، کم کم... خب من صدتا کار عاشقانه خواندهام، ۲۰ تا کار اجتماعی و همدردیها و نگرانیهای اجتماعی و اینها را هم مورد توجه قرار دادهام، طبق همین زندگی روزمرهای که خودم دارم تجربه میکنم، دردش را حس میکنم، نگرانیاش را حس میکنم.
با اینکه زمان خیلی کمی در ایران زندگی کردم، جالب است، داستان صحبت ایران که میشود باز هم آدم یک حسی میکند، هنوز آن وابستگی خیلی در وجودش وجود دارد. در صورتی که من ۳۵ سال، ۳۴ سال است که آمریکا زندگی میکنم، ۱۳ سال ایران زندگی کردم.
دقیقاً یک عشقی که مثلاً تو به فوتبال [ایران] داری، یا برای فوتبال میخوانی...
به خاطر اینکه خاطراتی از بچگی با آدم و در ذهن آدم مانده هنوز. مثلاً دیدن یک فوتبالی که در آن زمان ممکن است برای من خیلی باشکوهتر بوده...
یعنی استادیوم میرفتی؟
نه، بیشتر تکواندو.
تکواندو؟!
بله، من یکی از داییهایم یک تکواندوکار خوبی بود در آن زمان و در ایران هم مقام و جایگاه داشت، قهرمانم بود. زمانهای نوجوانی هم یادت هست، شما هم حتماً علاقه داشتی، فیلمهای بروس لی خیلی طرفدار داشت. من به ورزشهای رزمی علاقه بیشتری داشتم و فوتبال در آن سنین برای من در درجه دوم قرار می گرفت.
حالا چون صحبتش شد، بگو پرسپولیسی هستی یا استقلالی؟
خب، من مثلاً قبلاً از طریق چند تن از دوستان مشترک با چند تا از بازیکنان مختلف ایرانی آشنا شدهام در دبی، و از زمان بچگیام، مثلاً آقای پروین را خیلی دوست داشتم، و یادم هست بازیشان را در تلویزیون متوجه میشدم، او ستارهای است و نامش بزرگتر است. بعداً این طرف اسم دو عزیزی که خیلی مطرح بودند و برای ما خاطرهسازی کردند آقای علی دایی بود و آقای علی کریمی. اینها در خاطراتی که ما از بازیهای قدیم در ذهن داریم خیلی بزرگند...
معلوم شد پرسپولیسی هستید.
اشل من از طریق دوستانی که داشتم و فوتبال را پیگیری کردهام بیشتر پرسپولیسی بوده.
الان وضعیت موسیقی لسآنجلس چگونه است و به کجا دارد میرود؟ چون آن شاکلهای را که در دهه ۶۰ و ۷۰ داشت و در آثار خودش را نشان می دهد، دیگر نمیبینیم.
آخر نمیتوانی [ببینی]. شما آن زمان مثلاً پنج انتخاب خواننده داشتی، ۱۰ انتخاب خواننده داشتی، الان بازار ما کمکم تبدیل به سبکپذیری میشود.
البته گفتی که بین لسآنجلس و ایران هیچ تفاوتی نمیبینی. ولی به هرحال خودت میدانی که این خطکش را میگذارند دیگر. میگویند این طرف لسآنجلس است و این طرف ایران.
بله، ولی نمیتوانی یک تولید آمریکایی را با یک تولید ایرانی مقایسه کنی. چون آنکه در آمریکا زندگی میکند تجربه این طرف را دارد، زندگی و فرهنگ و ... و انتخابش [مخاطب یا هنرمند و] آدمی است که این طرف ساخته شده.
الان تفاوتی میبینی در ترانههایی که از داخل ایران میآید با آنچه در خارج از ایران سروده میشود؟
ببین، استعدادهایی که خارج از ایران میتوانند ترانه بنویسند، به جز یک سری قدیمیترها، خیلی کم هستند. ادبیات از قلب ایران میآید. تولید خارجی نمیتواند داشته باشد. ولی موزیک میتواند تولید خارجی داشته باشد. منصور لازم نیست آن چنان خارجی بلد باشد. مادامی که بتوانم فارسی بخوانم، در ایران هم اصلاً زندگی نکرده باشم، میتوانم در خارج از کشور بخوانم. برای همین نویسندههای خارج از ایران محدودند و با فرهنگ و تجربه اطراف خودشان مینویسند. اگر این عدالت را در ذهنت به وجود بیاوری که ما محصول کشورهای مختلف را گوش میکنیم، کسی که شعر را در لسآنجلس مینویسد حتی اگر از درد مینویسد [متفاوت است] اما کسی که در ایران حتی از شادی مینویسد، شادیاش از نظر کلامی و حسی و مبالغه و محافظهکاری [بار دیگری دارد]، اینها دیگر همه به فرهنگ ربط دارد که چه کسی کجا زندگی میکند.
منصور خودش چه جور آدمی است؟ آدم محافظهکاری است؟
خب وقتی ۲۵ سالم بوده یک جور آهنگ میخواندم، یک جرئت و چالش و کارایی داشتم و الان ۴۷ سالم است، همان منصور را حس میکنم، ولی ممکن است امروز دیگر یک سری خط قرمزها را عبور نکنم.
۹ سال پیش که با هم گفتوگو کردیم، تو جملهای گفتی که هنوز یادم است. گفتی در فقط به خاطر تو، بعد از آن تجربه فیلم سینمایی که داشتی اگر خاطرم باشد، جرئتی پیدا کردی که بتوانی خودت آهنگ بسازی. یعنی فقط به خاطر تو این جرئت را به تو داد و قبل از آن دیگران بودند که مسیر موسیقی منصور را تعیین میکردند.
بله بله، خب مسیر را تعیین میکردند ولی با درخواست من. پاکسیما، ترانهسرای عزیزمان که خیلی کارهای قشنگی از او خواندهام و دوستی خیلی خوبی هم با هم داریم، پاکسیما تنها کسی بود که خیلی به من انگیزه داد و گفت ملودی که خودت ساختهای خیلی قشنگ است. من اصلاً این را برای پاکسیما خواندم و بعد گفتم میخواهم این را بدهم آقای شماعیزاده یا آقای قمیشی درست کنند. گفت اینکه خودت میخوانی خیلی خوب است و چرا همین را اجرا نمیکنی؟ گفتم آخر من که آهنگساز نیستم. گفت نه، باور داشته باش به ملودی خودت و اینها خیلی خوبند. پاکسیما یک طوری هلم داد و جرئتم بیشتر شد و همیشه هم سپاسگزار او هستم.
تبدیل به کدام آهنگ شد؟
فقط به خاطر تو.
که الهام گرفته از مریم حیدرزاده است.
من نمیدانستم. یکی از طرفدارانم در آن زمان برایم نامهای فرستاده بود -آن زمان یادش به خیر، نامه بود و می فرستادند- مقدمه این نامه یک شعر بود، که یک مصرعش این طرف بود و آن طرف نوشته بود فقط به خاطر تو، فقط به خاطر من، فقط به خاطر تو. اصلاً من آن موقع نشنیده بودم کاری را که بیرون آمده بود.
بله، کتابی بود از مریم حیدرزاده.
بله، من گفتم عجب طرفدار با ذوقی است و چه چیز جالبی نوشته و این میتواند برای یک ملودی خوب باشد، چون این ردیف را دارد. زنگ زدم به پاکسیما و گفتم این را ببین چقدر قشنگ است. پاکسیما گفت بگذار بنویسمش و کامل کنم. شروع کردیم به نوشتن و پاکسیما چند مصرع قشنگ نوشت و ما هنوز میانه تولید کار بودیم که دیدیم کسی گفت این را از شعر فلانی... ما گفتیم کیست و او گفت و ما تازه با این موضوع آشنا شدیم. بعداً گفتیم حرفهایتر است که بگوییم الهام گرفته از ترانه ایشان بوده که در ویدئو و اینها توضیح دادیم.
با خود مریم حیدرزاده صحبتی نکردید؟
میدانی چه شد؟ متأسفانه من هم تجربهام کمتر بود. آن موقع عدهای در تلویزیون شروع کردند که شعر فلانی را دزدیدید و مناقشهای به وجود آمد که من اصلاً شوکه شدم و فکر میکنم یکی دو نفر هم ایشان را تحریک کرده بودند که فلانی ترانه تو را دزدیده و به اسم کس دیگر زدهاند و اینها، اصلاً دشمنی به وجود آمد و فاصلهای افتاد و باورت میشود تا امروز هنوز با هم حرف نزدهایم؟
حتی نتوانستی هیچ وقت ترانه از او بگیری.
اصلاً فاصلهای ایجاد شد و تو برو آن طرف، من بروم این طرف اتفاق افتاد، در حالی که اصلاً طرف را نمیشناسیم.
همین ماجرا، البته من فقط احساس میکنم، بین تو و شهیار قنبری اتفاق نیفتاد؟ البته میرسیم به این کار آخری که با او کردی.
ببین آقای قنبری استاد همه ماست. مرد خیلی بزرگی است. و من خیلی دوستش دارم و خیلی به او احترام میگذارم. بعضی وقتها که با هم صحبت میکنیم، عاشقانه دوستش دارم ولی یک باره میرود یک جایی، که به عنوان دو انسان نمیتوانی چشم در چشم شوی. ولی چون من ایشان را میشناسم و چون احترام خاصی برایش قائلم، طبیعتاً کوتاه آمدن از طرف من است، و میگویم شهیار است نمی توانم از او به دل بگیرم. با پاکسیما هم مدتی است یک مقداری فاصله داریم. اینها همهاش به خاطر کمتجربگیهاست، مخصوصاً از طرف من.
باز گریزی بزنیم به ایران. خودت خواننده مورد علاقهای در بازار روز ایران داری؟ کسی هست که صدایش را گوش بدهی؟
به خدا نه. نه به خاطر اینکه خوب نیستند یا بگویم من بهترم. به خاطر اینکه من اصلاً دنبال نمیکنم. چند تا کار بندری و اینها شنیده ام که دیدهام ریتمش خیلی خوب است...
یعنی منصور، تو ماشینت را که سوار میشوی فقط خودت را گوش میدهی و موسیقی بندری؟!
نه! من توی ماشین یا پروداکشن جدیدی را که دارم کار میکنم، گوش میدهم یا رادیوست. هر گلچینی که رادیو دارد پخش میکند. آنقدر خوراک زیاد است. میبینی یک سال پندورا گوش میدهم، بعد از یک سال میگویم چرا پندورا گوش میدهم؟ بروم اپل میوزیک گوش کنم. بعد، مدتی در اپلیکشن آن کار میکنم... اصلاً در این شش هفت ساله چند رادیو اینترنتی عوض کردهام.
برویم سر کارهایی که انجام دادهای. از یک دورهای که شروع میکنی، اوج خوبی داری در فقط به خاطر تو، به قولی میشود گفت نوعی موسیقی است که برای بازار تولید میشود و تجاریتر است. تا اینکه اخیراً آمدی و گفتی آغاز دوباره، با شهیار قنبری و فرید زلاند در یک ویدئو با هم ظاهر شدید، صحبت از یک آغاز دوباره شد، به قول شهیار قنبری یک سفر دوباره، و این سؤال پیش آمد که آیا منصور میخواهد برگردد به حال و هوای دوران فرفرههای بیباد و کارهایی که با عبدی امینی و شهیار قنبری کردند که آثار ماندگاری است. رقص پیادهرو، کار مشترکت با شهیار که بیرون آمد و شنیدیم، مقداری از نظر تماتیک، موسیقی و ترانه، شبیه بود به فضای آخرین کارهایی که با شهیار انجام دادی، مثل انتظار.
بله، انتظار، خودی، در آلبوم به خاطر تو و زندگی.
که فِرِد میرزا هم آنها را ساخته بود؟
بله، درست است. فرد میرزا خودی را ساخته بود، انتظار را برایان ویت، که اسم فارسیاش فرهاد مرفه است. من طیف وسیع را در موسیقی دوست دارم. ممکن است شنوندهای که فرفرههای بیباد را از من دوست داشته، با شنیدن من باهات جورم شوکه شود. این هم عیب من است و هم نقطه قوت من. چرا؟ به خاطر اینکه بعضی وقتها به خاطر علاقه خودم به موسیقی یک سری کار ریسکی انجام میدهم، ولی تصمیمم را از این به بعد تغییر دادهام، چون بیشتر متوجه شدهام این روزها چه جنسی از کلام در ترانه به دلم میچسبد که جنس خاصتری است.
خودم اولین کسی هستم که خودم را بازدید کردم و گفتم دوست دارم کلامی که از دهان من بیرون میآید، امروز مورد علاقه خودم باشد. این به آن معنا نیست که قبلاً آنچه را خواندهام علاقه به آن نداشتهام. ولی امروز دوست دارم واژهها و کلام خاصی را بیان کنم...
چرا به این نتیجه رسیدی؟ ممکن است بعضیها بگویند منصور بازار را از دست داده یا کارش افت کرده و حالا می خواهد وضعیت را تغییر بدهد.
بگذار بگویم چرا. به خاطر اینکه وقتی کار تجاریتر را شروع کردم، کاملاً و واقعاً حس میکردم در بازار ما چه خلائی وجود دارد. آن زمانی که من کارم را شروع کردم، فرض کن آقای داریوش و آقای ابی و آقای معین و تا حدودی آقای ستار و اینها یک سری کار داشتند، آن طرف هم شهرام شبپره و اندی و سیاوش و تا حدودی آصف و اینها، کار تجاری انجام میدادند. دو موزیک ایرانی بود که این طور انجام میشد. من حس میکردم بازار ما خلأ یک نوع موسیقی را دارد که من آن را در خودم حس میکردم.
چه اسمی بر آن خلأ میگذاری؟
کمبود تعداد آدمهایی که در آن زمان وجود داشتند در بازار ایرانی که تولید متفاوتی بکنند. مثلاً فرض کن آن موقع از ریکی مارتین، لیوینگ لاویدا لوکا بیرون آمده بود، یا کیس کیس تارکان آمده بود که در آن موچ موچ میکرد، یا تمام مناطق لاتین و ترکیه و اینها آهنگهای باحال آپ بیت میدادند بیرون، و محصولات ما محدود بود به چهار پنج آرتیستی که داشتند کار شاد میخواندند و پنج، شش آرتیستی که داشتند کار سنگین انجام میدادند.
من آن میان حس کردم میتوانم حس خودم را درست بیان کنم و آمدم و آن کار را کردم. الان میبینم در بخشهای موسیقایی و ترانهای ما، یک خلأ بسیار بزرگی همین جایی وجود دارد که من دوباره آمدهام و دارم میبینم. من کاملاً حس میکنم ترانه امروز ایران، ۹۰ درصد دچار یکنواختی بسیار ناجوری شده در قسمت موزیک مدرن، و من دارم سعی میکنم با شهیاری که او هم مثل من از تکرار خودش بیزار است، و همیشه در حال بهتر شدن و عالیتر شدن است، آمدم و از شهیار و فرید زلاند، که استادی ملودیساز است [این خلأ را برطرف کنم]. من به چشمم دیدم؛ الان ما داریم یک ملودی کار میکنیم، مثلاً من گفتم فریدجان، اگر این دو قسمت را شما بتوانی بیشتر به فضای من نزدیکتر شوی بیشتر دوست دارم، دیدم بعد از یک هفته چه استادانه آن را تغییر داد و من او را واقعاً برای این همه استعداد ستایش میکنم.
آیا شاهد این خواهیم بود که فرید زلاند، منصور، و شهیار قنبری باهم کار کنند؟
بله، داریم الان! من هم تولیدش را میگویم و هم صحنه. اتفاقاً من دعوت کردم از شهیارجان و فرید جان، گفتم یک کاری بکنید، مثلاً ممکن است یک اجرای سی دقیقهای مشترکی هم بتوانیم با هم به وجود بیاوریم، چون من دیگر این عزیزان را به عنوان کار نمیشناسم، به عنوان دوست میشناسم. به هرحال یک آلبوم دارم تهیه میکنم که همان طور که در ویدئو توضیح دادیم و به آن کمی اشاره کردیم، بیشتر ترانهها -به جز یک ترانه در آلبوم- با شهیار عزیز است، دو تا از ملودیها با آقای زلاند، چهار پنج ملودی با اشخاص دیگر است، مخصوصاً یکیاش از منوچهر چشمآذر عزیز است. حال و هوای چیزی است که امروز خودم دوست دارم بشنوم.
اشاره خوبی کردی. اجازه بده همین جا یک چیزی بپرسم. آلبوم که تولید میکنی، به ویژه الان و این فضای خاص، این آلبوم چه قدر حاصل حال و هوای شخصی منصور است، و چقدر تابع بازار است و چیزی که بازار دیکته میکند؟
ببین، من موزیک را سپردهام به شهیارجان. گفتم این یک ترانه رویش هست، این را تغییر بدهید به چیزی که حس و حال شما باشد. زیاد داستان زندگی من نیست که انتقال داده باشم و شهیار برایش بنویسد. بیشترِ داستانگویی از دید شهیار است. من تصمیمم این است که برای کارهای بعدیام، قصههای خودم را با زبان شهیار روایت کنم.
پس این طور که من فهمیدم منصورجان، شهیار بر روی ملودی ها ترانه نوشته.
اگر هفت یا هشت کار با هم داریم -البته باید ببینم انتخابهای آخرم کدام هاست که در آلبوم میگذارم-، آقای زلاند یک کار روی ترانه شهیار جان ساختهاند.
رقص پیادهرو هم نباید از این قاعده مستثنی باشد، چون آن هم روی ملودی نوشته شده. درست است؟
کاملاً. ببین، رقص پیادهرو داستان جالبی دارد. به خاطر اینکه مناقشهای به راه افتاد... عدهای در خانه میرقصیدند و از خودشان در اینستاگرام و ... فیلم میگذاشتند و پخش میکردند، بعداً به مشکل تبدیل شد و گرفته بودندشان و یکی آمده بود گفته بود که من اشتباه کردم و نباید این کار را میکردم و ...
بله، روی آن آهنگ معروف.
ویدیوی هپی را ساخته بودند و دختر خانمی هم بود که رقصهای قشنگی میکرد و توجه جلب کرده بود و... در این ماجراها من از شهیارجان خواسته بودم که بنویسد، تم این رقص پیادهرو را شهیارجان در آن فضا نوشته. یعنی این مسئله اجتماعی رقصیدن در جامعه و رقصیدنی که آن موقع مسئلهساز شده بود و در اینترنت، داستان پیدا میکرد، تأثیر دقیقی بر این تصمیمگیری گذاشته که شهیار جان چه ترانهای بنویسد.
و در این کار، چه تصویر زیبایی شهیار قنبری ارائه داده؛ سر چهارراه برقصیم.
و چه قشنگ با در در نظر گرفتن این که دارد ترانه را برای من مینویسد، -و باید چطوری باز هم دیوانه شد و این خوب است که در یک قسمتش میگوید، با در نظر گرفتن کاراکتر من که منصور شخصیتی دارد و این کلمهها را قبلاً از او شنیدهاند و آن دیوانه شدن را به قالب رقص در پیادهرو بیاورد، این کارهاست که او را استاد شهیار قنبری میکند.
اشاره کردی به ترانه دیوانه، که اگر اشتباه نکنم پاکسیما برایت گفته بود. و آن هم جزو آثار خیلی خوب توست.
ببین، پاکسیما به خدا یک فرشته است و من خیلی خوششانسم که او کارهایی به این قشنگی برای من نوشته. اصلاً بهترین کارهای من با پاکسیما بود.
اصلاً هیتهای تو از پاکسیماست، تو عزیز دلمی، دیوونه...
بله، پاکسیما، بابک روزبه... با پاکسیما تو عزیز دلمی، یکی بود یکی نبود، فقط به خاطر تو، زندگی... از آن طرف با بابک هم قرارمون یادت نره، آزادی، آرزومه، بزن بریم از این جا...
فرقش این است که بابک از ایران آمده بود، با عصار و اینها در ایران کار کرده بود و کارهای خوبی داشت.
او یک جنس دیگر ترانه میگفت، پاکسیما جای دیگر بود، شهیار هم که ماشاالله هزار ماشاالله من برای چهار آلبوم، فکر کنم هشت یا نه کار با شهیارجانم داشتهام. کارهای زیبایی مثل انتظار را با هم انجام دادهایم، خودی، فرفرههای بیباد، خانگی...
دریچه، باز یک شب یک دریچه، دو چشم قشنگ...
آن کار آقای اردلان بود، اردلان سرفراز.
نه، آنکه میگوید از همه عالم و همه کس، یک دریچه برای من بس...
نه نه، آن تصویر آخر است.
تصویر آخر، من اسمش را فراموش کرده بودم، کار عبدی و شهیار. آن دریچه کار آقای شماعیزاده و اردلان است، که اتفاقاً من فکر میکنم آقای اردلان سرفراز [در این کار] رفته بود به استقبال شعری از فروغ فرخزاد...
بارک الله... بله فکر کنم. آن کار را کاملاً به خاطر دارم. چون اصلاً آن مجموعه را من با آقای شماعیزاده کار کردم، زیاد با آقای سرفراز آشنایی ندارم. یک بار سلام و علیک داشتیم. ولی چون آقای شماعیزاده آن موقع خیلی از ترانههای آقای سرفراز را میساختند، کاری را که به من ارائه دادند دریچه بود و من خیلی عاشقانه آن کار را دوست دارم... کارهای قشنگی هم با آقای شماعیزاده در آن فضا انجام دادیم. خلاصه، محمدجان شما هم که خیلی گُلی. حافظهات رپرتوار کارهای ما را در این ۱۰ سال [به خوبی ضبط کرده] اعم از ترانه و آهنگ و مرسی، ممنونم از تو و این همه حساسیتات و توجهات.
خواهش میکنم... سال ۹۷ هم تمام شد و وارد ۹۸ شدیم. میدانم کار تو یک طوری است که... به هرحال تو خانوادهای داری و سه تا بچه گُل داری و فکر کنم همیشه در سفری این موقعها. این سال تحویلها برای شما چه طور میگذرد؟ اصلاً چه قدر برایتان مهم است؟
سال تحویل من اکثراً در سفر هستم. قبلش و بعدش برای خانواده وقت میگذارم، و جاهایی هم که بتوانم با خانواده سفر کنم، دوست دارم در کنارم باشند. سال نو را دوست دارم به همه هم میهنان عزیز تبریک بگویم، به شمای گُل، به تمام ایرانیان و فارسیزبانان و همه اشخاصی که نوروز را جشن میگیرند دوست دارم تبریک بگویم. انشاالله سال بهتری برای همه باشد، نسبت به سالهای گذشته.
حتماً کنسرتهایی هم داری.
صد در صد! یک سری برنامهها در آمریکا هست. وای با آلبوم جدید که در سال جدید -تا دو سه ماه آینده- به بازار میآید سفرهای خارج از آمریکا، به اروپا و طرفهای ایران هم، در همسایگی ایران هم انشاالله بیشتر بتوانیم سفر کنیم.
هیچ بررسی کردهای که با توجه به مسئله تحریمها و بحران ارزی در ایران و ... فکر میکنی همچنان بازار برای [کنسرت] خوانندهها خوب هست؟
بله، واقعاً مردم دارند خیلی سختی میکشند. ما هم این سختیها را حس میکنیم. اگر برنامهای اطراف ایران نباشد، تعداد برنامههای ما هم کمتر است. بر درآمد ما هم تأثیر خواهد گذاشت و برای ما هم زندگی سختتر خواهد شد. باورکنید یا نه، سختیهایی که روی ایران است، ما هم اینجا در لسآنجلس حسش میکنیم. و چه جالب است که ما همه به هم وصلیم.
و ناراحتکننده است، خیلی ناراحتکننده است. مردم این همه زحمت میکشند... بعد یک باره میبینند بعد از ۱۰ سال هر چه داشته اند شده یک پنجم، یک چهارم، یک سوم... هیچ امیدواری برای مردم در این وضعیت وجود ندارد. ولی من میدانم همه ما و همه ایرانیها و همه شنوندگان شما، با همه زخمهایی که دیدهایم، آدمهایی هستیم زحمتکش، توپ را دست حریف نمیدهیم و حتماً از این فشارها پیروز بیرون خواهیم آمد. این را به معنای سیاسی نمیگویم، به معنی شخصیاش میگویم.
منصور جان، برای پایان دادن به این گفتوگو، بگویم که تو بیش از دو دهه و نزدیک به سه دهه است که داری میخوانی...
عجله داری سن ما را ببری بالا! سه دهه نیست!
به سه دهه نزدیک میشویم.... به هرحال در این سالها ترانههای متفاوتی خواندهای. سوگلی داری بین آنها؟ میدانم اسم یگی از بچههایت هم سوگل است!
اسم خانمم سوگل است! سوگل عشق من است... خدمت شما بگویم، دیگر منصور امضایش قرارمون یادت نره است...
بابک روزبه.
بابک روزبه، با اینکه دوستان همه سرور من هستند. البته یادت نرود یک چیزی را. باورت میشود دو خط اول قرارمون یادت نره را پاکسیما نوشته؟
این را شنیدم یک بار. فکر کنم در یک برنامه رادیویی یک بار توضیح دادی که دو خطش از اوست و بابک روزبه ادامه داد.
ببین، بابک این قرارمون یادت نره را نوشته بود، من هم رویش یک ملودی ساختم خیلی هم قشنگ شد، ولی من دلم میخواست با «یادت نره من دوسِت دارم» شروع شود. پاکسیما هم با بابک صحبت میکرد. مصرع سوم یا چهارم بود، مال خودت مال چشات، مصرع دوم را ما نداشتیم. من میگفتم یادت نره من دوستت دارم، بابک هم به ذهنش نمیرسید چطور آن را دربیاورد و میگفت تو هم گیر دادهای به این یادت نره دوسِت دارم گفتن! بیا همین بیت را بخوان دیگر. خلاصه، به پاکسیما گفتم این را چه فکر میکنی؟ پاکسیما دید آن طرف هست چشمات، گفت خیلی دلم تنگه برات.
دار و ندارمو بگیر، مال خودت، مال چشات.
این خیلی دلم تنگه برات برای من اندازه کل قرارمون یادت نره هیجانانگیز بود، که چطور پاکسیما توانت کمک کند و ما این را بنویسیم و کامل کنیم. واقعاً من خوششانسم که در این جاده تجربه موسیقی، با این همه آدم با استعداد [کار کردم] که همیشه از آنها یاد میگیرم و همه این رابطهها به دوستیهای خوبی تبدیل میشود که برایم خیلی ارزشمند است. همین طور رابطه من با شما، با این که دیر به دیر با هم صحبت میکنیم ولی هر وقت صحبت میکنم گویی با یک دوست زمان مدرسهام دارم حرف میزنم.
لطف داری. پس باید بگوییم قرارمان یادت نرود، قرار بعدیمان، منتشر شدن آلبوم!
بله، دیر نکنی منتظرم... خاطره برنامهات را هم بگذار این چند بیت -صبح اول صبحی اگر یادم بیاید-، یادت نره دوسِت دارم، خیلی دلم تنگه برات، دار و ندارمو بگیر، مال خودت مال چشات.