سلام من کامبیز حسینی هستم و نمیدونم که آیا شما هم مثل من هستید یا نیستید؟ شاید بنده به تنهایی این احساس رو دارم که «توان» از ما گرفته شده برای آنچه میخواهیم و نمیتوانیم به دست بیاوریم.
گرفته که نه! یعنی «ضعیف شده» و برای همین است که کلاً ول کردهایم و گیر دادهایم به افغانستان که ... آی ملت! ببخشید که در ایران، ما به اندازه کافی شلاق مذهبی و خشک مذهبی و تر مذهبی نداریم و به نسبت اوضاع، خشک و تر زیاد هم اونطوری نیست که باید باشد و برای همین .. آی ..دیدی .. طالبان رو دیدی؟ ... آخ آخ آخ!... وای ... وای … و از این حرفها که کلا یک جورایی بحث «دردم را میخوام فراموش کنم با درد بزرگتره!»
و یعنی انگار نه انگار که ما در خانه جذام داریم! داستان داریم و کلاً به همون خدایی که تو میپرستی و من نه، چراغی که به خانه رواست به مسجد نرو! که کلاً این داستان «طالبان رو ببین، پس ما خیلی بهتریم!» دارد برای دیکتاتوری مذهبی جمهوری اسلامی می خرد زمان و برای ما میبرد عمر و اعصاب و مکان!
من از آن روز ترسم میآید که همین جا، من شاهد و تو قاضی نشسته باشیم و پیچ رادیو به دست، یک دست که نه، با همان دو دست خود، خاک خشک ایران به سر بریزیم که یعنی دیدی! دیدی چی شد؟
و در جواب به ناگهان بر زمین بنشسته ناله زار کنیم که پس یک، دو، سه، چهار که نه! پنج شیر ما کو؟ احمد ما کو؟ مسعود ما کو؟ آن پسر خوش تیپ و سکسی مسعود ما کو؟ مقاومت ما کو و کلا ماکو؟ یعنی ما خودمان کو که از ایرانشهر تا ماکو و سرخس و آقاجاری، ویروس خورده و دیکتاتور زده، در این دور باطل به دنبال جواب این پرسشیم که: درد ما کو؟