پارادوکس با کامبیز حسینی:
بگذارید این وطن دوباره وطن شود.
بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود.
بگذارید پیشاهنگ دشت شود
و در آنجا که آزاد است منزلگاهی بجوید.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
بگذارید این وطن رویایی باشد که رویاپروران در رویای خویش داشتهاند.
بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود.
این وطن هرگز برای من وطن نبود.
بگذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن، آزادی را با تاج گل وطنپرستی نمیآرایند.
اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست، زندگی آزاد است… و برابری در هوایی است که استنشاق میکنیم.
در این «سرزمین آزادگان» برای من هرگز
نه برابری در کار بوده است نه آزادی
بگذارید این وطن بار دیگر وطن شود.
سرزمینی که هنوز آنچه میبایست بشود نشده است
و باید بشود!
سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد.
آشکارا میگویم،
این وطن برای من هرگز وطن نبود،
با وصف این سوگند یاد میکنم که وطن من، خواهد بود!
رویای آن
همچون بذری جاودانه
در اعماق جان من نهفته است.
ای مادرم ...
ای مادرم ...
ای مادرم ...
برداشتی از شعر لنگستون هیوز