لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۲:۲۴

هوشنگ گلشیری؛ جاودانگی بدون فرصت برای زاری


هوشنگ گلشیری در حال خواندن یکی از داستان‌هایش، ۱۳۶۸
هوشنگ گلشیری در حال خواندن یکی از داستان‌هایش، ۱۳۶۸

یادداشتی از سپیده گرگانی: بیست سال پیش در چنین روزی، ۱۶ خرداد ۱۳۷۹، هوشنگ گلشیری در بیمارستان «ایران‌مهر» تهران در ۶۳ سالگی درگذشت.

دو سال پیش از آن، در پاییز ۷۷ که ناچار شد پیکر دو تن از دوستانش را که به دست نیروهای وزارت اطلاعات کشته شده بودند به دوش بکشد، گفته بود: «پیام دقیق به ما رسیده است؛ خفه می‌کنیم. ما هم حاضریم.»

هوشنگ گلشیری که آن زمان از طرح و توطئه نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی جان به در برد، کمتر از دو سال بعد بر اثر بیماری مننژیت درگذشت اما، به‌تعبیر نزدیک‌ترین دوستانش، او را دق دادند، با آن‌همه «عزا که بر سرش ریختند و فرصت زاری پیدا نکرد.»

هوشنگ گلشیری بر سر مزار محمد مختاری
هوشنگ گلشیری بر سر مزار محمد مختاری

هوشنگ گلشیری از انگشت‌شمار اسامی پرآوازه ادبیات داستانی معاصر ایران است، اما نام او با جریان روشنفکری ایران نیز پیوندی ناگسستنی دارد.

این به معنای نادیده گرفتن تأثیر بزرگ او در بدنه داستان‌نویسی فارسی در دهه‌های پنجاه و شصت نیست که این دو وجه او، یعنی گلشیریِ داستان‌نویس و گلشیریِ روشنفکر، ارتباطی تنگاتنگ و درهم‌تنیده دارند و آراء و رفتار او به‌مثابه یک روشنفکر در برخوردش با امر داستان و ادبیات، آشکارا تجلی یافته است.

گلشیری معلم روشنفکر

هوشنگ گلشیری از شاخص‌ترین روشنفکران زمانه خود بود. خاستگاه او به فرهنگ و آموزش گره خورده بود و این، راه را بر او هموارتر می‌کرد. گلشیری اولین قدم‌هایش را، به‌عنوان معلمی که وظیفه آموزش شاگردانی را به عهده داشت، برداشت و این روند را تا روزهای آخر عمرش ادامه داد.

به‌جرئت می‌توان گفت که این منش و رفتار گلشیری در مقام روشنفکر و منتقد بود که میان شاگردانش ادامه داشت. توجه به متن و نه حاشیه، نگاه مرجع‌پذیر و ریشه‌دار در دانش نقد ادبی، صراحتی کم‌نظیر که از هیچ رابطه دور و نزدیکی تأثیر نمی‌گرفت، و تشویق به متوسط نماندن و پیشروی و، به قولِ خودش، «جوان‌مرگ» نشدن، از برجستگی‌های این وجه گلشیری بود که در نقد‌ها و یادداشت‌هایش کاملاً مشهود است. میل به یادگیری او هم‌زمان با معلمی، خصلتی بود که از همان نحله روشنفکری و عقیده به متوسط نماندن برآمده بود.

از بارزترین و درخشان‌ترین رفتارهای گلشیری در مقام نویسنده و منتقد و متفکر، عدم انکار پیشینیان بود، آن‌گونه‌که میان شاگردان و حلقه اطرافش و در سخنرانی‌هایش از عبارتی استفاده می‌کرد و بر آن تأکید داشت که تا همین امروز هم همچنان استفاده می‌شود: «بر روی شانه گذشتگان ایستادن».

هوشنگ گلشیری با سری افراشته در محافل گوناگون و حتی در مراسم ختم بهرام صادقی اذعان می‌کرد که در ساخت شخصیت‌های کارمند خود بر شانه‌های داستان‌نویس پیش از خود، بهرام صادقی، ایستاده است. یا از تأثیر صادق هدایت بر کار خود می‌گفت و این‌که رمان «شازده احتجاب»، در عین هویت مستقلی که دارد، انگار که عناصر «بوف کور» را در تاریخی دیگر اعتلا می‌بخشد.

گلشیری این زنجیره ادبی را در پیوند با متون کهن تعریف می‌کرد. قطع نشدن ارتباط با پیش از خود در راستای نقد آن‌هاست و طبیعتاً در نقد این آثار، به تاریخ و دوره‌های ادبی هم نظر دارد. برای مثال، باز هم در آثار خود او می‌توان اقتباس از شیوه روایت در «فرج بعد از شدت» ابو علی محسن تنوخی را در «دست تاریک، دست روشن» گلشیری هم مشاهده کرد.

در عصر گلشیری که دوران وفور نسبی مجلات ادبی بود و ادبیات معاصر ایران به‌ویژه در نتیجه فشارهای حکومتی به قحطی امروزش دچار نشده بود، بحث‌ها و جدل‌های بسیاری میان منتقدان و نویسندگان جریان داشت بود که شاید برای مخاطب نسل جوان قابل‌تصور نباشد؛ این‌که هر شماره از مجلاتی چون «آدینه» و «دنیای سخن» و «گردون» و حتی ستون‌های ادبی روزنامه‌ها محل جدال ادبی بود و در هر شماره یادداشت یا مقاله‌ای در پاسخ به فلان ادعای فلان منتقد یا نویسنده یا شاعر چاپ می‌شد و همین گفت‌وگوها باعث رشد و یادگیری بود.

به‌طور نمونه، درگیری و بحث پیوسته میان نحله هوشنگ گلشیری و حلقه رضا براهنی شاداب‌ترین و داغ‌ترین صفحه‌های ادبی مطبوعات آن دوره را می‌ساخت. در خلال این بحث‌های هماوردطلبانه، چه مثنوی‌های هفتاد من کاغذی که می‌شد برای مباحث آکادمیک ادبیات معاصر فارسی تدوین کرد! چیزی که همچنان کمبود آن در دانشگاه‌ها و فضای دانشگاهی ایران به‌شدت حس می‌شود؛ مباحثی چون داستان‌نویسی فارسی، ادبیات داستانی فارسی، نقد ادبیات داستانی و نوشتن خلاقانه که هیچ‌گاه در آموزش عالی کشور جا نداشته‌اند و جدی گرفته نشده‌اند.

در توجه خاص گلشیری به اصل متن و منحرف نشدن از بحث فنی و علمی، و نیز جسارت و روحیه حقیقت‌جویی و اصرار او در یافتن پاسخ پرسش‌ها همین نمونه بس که در یادداشت‌های ستون ادبی روزنامه سلام بازتابیده شد (خرداد ۱۳۷۵) و آغازش مقاله‌ای بود با عنوان «در باب متن مرجع ترجمه قرآن مجيد».صرف‌نظر ازحوزه حساسی که گلشیری پا به آن گذاشته بود، آن هم به‌عنوان نویسنده «معلوم‌الحالی» که نامش بارها در سیاهه‌های ارتداد آمده بود و سایه تهدید را بر سرش انداخته بود، نشان‌دهنده اشراف او بر متن قرآن و مطالعات دینی او بود.

در این مقاله، او به ترجمه و محصول فارسی‌شدهٔ قرآن توجه کرد و با مقابله ترجمه‌ها، پیشنهادهایی داد. گلشیری توصیه کرد دیگران را به جذاب‌تر کردن و روان‌خوانی متن قرآن پس از ترجمه، و در این میان ترجمه بهاءالدین خرمشاهی هم از نوازش چوب نقد فنی او در امان نماند. اما این نقد بر خرمشاهی بسیار گران آمد و جوابیه سختی با لحنی تهدیدآمیز برایش نوشت و به‌جای این‌که پاسخ نکات گلشیری را بدهد، از شرق و غرب به هم دوخت تا بگوید گلشیری نویسنده فرم‌گرا و «غرب‌زده» است.

غرض از بازتعریف ماجرا دست گذاشتن روی این بخش معلمانه ماجراست که گلشیری در مقابل فقط چند خط توضیح درباره شکل و محتوا و تأثیر آن بر متن نوشت و همه‌چیز را در مسیر درست نقد که همان پرداختن به اصل متنو پرهیز از حاشیه است هدایت کرد. این همان شیوه و سرمشق درستی بود برای نویسندگان ایرانی که معمولاً به دلیل کاهلی در پژوهش یا کم‌سوادی، حواشی را پررنگ‌تر از متن می‌بینند و به آن می‌پردازند.

گلشیری معروف بود به این‌که تمام آثار داستانی چاپ‌شده را می‌خواند و هیچ متنی از نگاه تیزبین او مخفی نمی‌ماند، هم‌چنان‌که در نقدی که درباره ادبیات عامه‌پسند نوشت، تسلط خود را به این گونه از ادبیات نیز نشان داد. همین وسواس او در بررسی آثار ادبی دیگران با چاشنی صراحت، فضای زنده‌ای برای جلسات او و محیطی که شاگردانش در آن پرورش می‌یافتند، می‌ساخت. تا جایی که پس از او دو اتفاق به‌روشنی جایگاه تنوع نگاه و سلیقه را در تربیت‌شده‌های جلسات او مشخص کرد.

ابتدا راهی که بیشتر شاگردان او در نقد معلم خود‌شان رفتند که حتی برخی آن را «پدرکشی» تعبیر کردند. آنان شاگردان معلمی بودند که آموزه‌ی او نقد صریح بود بدون در نظر گرفتن جایگاه مؤثر و مولف. پس خود هوشنگ گلشیری داستان‌نویس هم از این قاعده مستثنا نبود و مورد نقد برخی شاگردان خود قرار گرفت.

دیگری بروز تنوع سبک و شیوه نزد نویسندگانی بود که در محفل او داستان‌نویسی آموخته بودند و از جلسات او بهره می بردند. نیم‌نگاهی به نام چند نویسنده و آثاری که نوشته‌اند، به‌خوبی بیان‌گر این موضوع است که گلشیری با همه محفل‌گرایی‌‌ای که تا حدی به آن شهره بود، اصراری برای اِعمال سلیقه و حتی طرز فکر خود بر هیچ‌کدام از شاگردانش نداشت

نام‌هایی مانند رضا فرخفال، حسین مرتضاییان آبکنار، حسین سناپور، کورش اسدی، شهلا پروین‌روح و دیگرانی که همراه گلشیری مشق داستان می‌کردند، آن‌قدر دچار فراوانی سبک و شیوه‌اند که به‌راحتی می‌توان از آن به‌عنوان مظهر آزادمنشی او و پرهیزش از نوچه‌پروری در ساحت جلسات ادبی خود یاد کرد.

گلشیری داستان‌نویس

وسواس گلشیری در حوزه زبان داستان و انتخاب واژگان بر کسی پوشیده نیست. گلشیری گاه در پیچاپیچیِ زبان و فرم داستان به افراط می‌رسید که نمونه آن را می‌توان در داستان «دخمه‌ای برای سمور آبی» دید که ادای دینی بود به «سه‌قطره خون» صادق هدایت. یا به‌گفته خودش، در هما‌وردی با تاریخ بیهقی داستان «معصوم پنجم» را می‌نویسد.

حتی معروف‌ترین داستان او «شازده احتجاب» که به قول خودش «خوش‌اقبال‌ترین اثرش» بود نیز به دلایل گوناگون، ازجمله نثر خاص گلشیری، برای خوانندگان غیرنخبه اثری است سخت‌خوان و دور از دسترس.

صفحه‌ای از داستان شازده احتجاب به خط هوشنگ گلشیری
صفحه‌ای از داستان شازده احتجاب به خط هوشنگ گلشیری

نقد دیگری که برخی نویسندگان و منتقدان به هوشنگ گلشیری وارد می‌کنند، قهرمان‌های اغلب یک‌جور و نوعاً برگرفته از شخصیت خود اوست؛ مردانی معلم یا روشنفکر یا شاعر یا نقاش.

فقدان نسبی تنوع در قهرمانان داستان‌های گلشیری این تصور را قوی‌تر می‌کند که او در تمام آن‌ها بخشی از خود را کاشته و قصه‌های او عموماً حدیث‌نفسی است از گلشیری روشنفکر معاصر در جامعه ایران، با همه سردرگمی‌ها و شکایت‌ها و عاشق شدن‌ها و نگاه گاه تلخ او به دنیای پیرامون. در عرصه عمومی داستان، ناتوانی او وقتی برجسته می‌شود که مثلاً بخواهد یک مغازه‌دار با سواد متوسط در طبقه متوسط را با دغدغه‌های روزمره زندگی بسازد با زبان عامیانه و روزمرگی‌هایش.

از طرف دیگر، تسلط فرم بر داستان‌های او و دلدادگی‌اش به فرم گاهی قصه را کم‌رنگ و سیر آن را از سرراستی درمی‌آورد. به طوری که شکست‌های زمانی و پرش‌های راوی در رمانی مثل «کریستین و کید» روند خوانش (به‌معنای فرآیند خواندن و درک و تفسیر و هم‌ذات‌پنداری) آن را برای مخاطب غیرحرفه‌ای ادبیات داستانی سخت می‌کند. هرچند، این نتیجهٔ برداشت دانسته و خودخواسته خود گلشیری از داستان‌نویسی بود و چندان شکایتی هم از آن نداشت.

با تمام این احوال، شاید بتوان گفت که هوشنگ گلشیری در زمانه خود آکادمیک‌ترین (نزدیک‌ترین معادل برای تعبیر «دانشگاهی» در عین فقدان همیشگی رشته داستان‌نویسی در دانشگاه‌های ایران) داستان‌نویس و معلم داستان‌نویسی و نقد داستان فارسی بود و بهترین منبع ارتباط بین متون کهن ادبی با داستان‌نویسی معاصر و بهترین پژوهشگر در حوزه نقد داستان.

خوشبختانه دوران زیست هوشنگ گلشیری با فراگیری اینترنت در ایران همراه شد و آثار بسیاری از او یا مرتبط با آثار او ماندگار شد و اینک صفحات متعددی از پژوهش و نقد و پایان‌نامه‌های دانشجویی نیز با کمی جست‌وجو در دسترس همگان است. در کنار این آثار، جای خوش‌اقبالی است که به‌همت اولیه همسرش فرزانه طاهری وب‌سایت بنیاد گلشیری نیز سرپا شد و با کوشش مدام پسرش باربد، این پایگاه از آثار مکتوب و صوتی به‌جا‌مانده از هوشنگ گلشیری همچنان تازه و غنی‌تر می‌شود.

نمی‌شود همه این‌ها را با لحنی چنین بی‌تفاوت نوشت و باز به تلخی و سختی و وحشتی که در سال‌های آخر عمر او، به‌خصوص در زمان قتل‌های زنجیری نویسندگان با «آن‌همه عزایی که بر سرش ریخته بودند»، اشاره نکرد؛ کابوس قاتلانی در اتصال مستقیم با رأس حکومت که سایه به سایه تعقیبش می‌کردند، آن‌گونه که حتی برای خرید سیگار روزانه‌اش هم نمی‌توانست بی‌هراس از خانه بیرون برود.

این‌ها فقط پاره‌ای از درد‌های نویسنده روشنفکری بود که همپای برخی یارانش در برابر سانسور و خفقان و استبداد قد راست کرده بود و خیال نشستن هم نداشت.

هوشنگ گلشیری هرچه بود و هرکه بود، حالا دیگر نامش در کنار نام درخشان‌ترین‌های ادبیات مدرن ایران همچون صادق هدایت و صادق چوبک نشسته است.

نظرات طرح‌شده در یادداشت‌های نویسندگان لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.
XS
SM
MD
LG