مناسبات فشرده حکومت اسد با جمهوری اسلامی ایران از جایی برایش به معضل تبدیل شد و از عوامل سقوط آن بود. ترکش این سقوط در ایران میتواند از جهات متفاوت منشأ اثرات مثبت باشد.
سال ۱۴۰۳ به نحوی حیرتانگیز و آچمزکننده سال برهنگی و نخنما شدن «محور مقاومت و عمق استراتژیک» جمهوری اسلامی بود. برای این جامه کم هزینه نشده بود و توهم قدرت ناشی از آن پیوسته در ذهن و سخن خامنهای حی و حاضر بود. او «میدان» یعنی حضور نظامی مستقیم یا نیابتی در منطقه را که منشأ و سازنده «محور مقاومت» بود، فاکتوری مهم در «معادلات قدرت در غرب آسیا و به چالش کشیدن توان و هیمنه آمریکا در منطقه» القا میکرد.
خامنهای پس از هفتم اکتبر تمام قد پشت حملهٔ حماس به اسرائیل ایستاد و آن را «نقطه عطفی تاریخی» در مقابله با «رژیم صهیونیستی» و عامل «ضربهٔ فنی شدن اسرائیل و آمریکا در منطقه» معرفی کرد. این رویداد اما در واقع، سرآغاز ضربه خوردن اساسی و افول شدید قدرت «جبهه مقاومت» شد.
درکی مخدوش و پرآسیب از امنیت و ضربات ناشی از آن
این «جبهه» حالا یعد از ضربات سختی که به حماس و حزبالله وارد آمد، با سقوط اسد بیش از پیش فرو ریخته است. دو رکن دیگر «قدرت» جمهوری اسلامی که امنیت را پیوسته سختافزاری و در دشمنی با اسرائیل و آمریکا و این یا آن کشور دیگر منطقه تعریف کرده است، یکی برنامه موشکی و دیگری برنامه هستهای، نیز با چالشهایی در سطح منطقه و بینالمللی روبرو هستند.
چالش بیست ساله بر سر برنامه هستهای با جهان، هم اختصاص کمکهای گشادهدستانه به «جبههٔ مقاومت» را با مشکل روبرو کرد و هم فراتر از آن کشور را به لحاظ اقتصادی و توسعه در یکی از بدترین شرایط تاریخ معاصر قرار داد و پایههای مشروعیت جمهوری اسلامی را بیش از پیش متزلزل ساخت.
حضور فشرده و فعال جمهوری اسلامی در جنگ داخلی سوریه با اتکا به حزبالله و گروههای فاطمیون و زینبیون و تحت عنوان «دفاع از حرم» (آرامگاه زینب، خواهر امام دوم شیعیان) هم، گرچه در ابتدا رژیم اسد را از سقوط نجات داد و سوریه هم به عنوان مهرهٔ مهم در پازل «جبههٔ مقاومت» و فراتر از آن، سرپل ارتباطات جمهوری اسلامی با حزبالله در لبنان، برقرار ماند، اما به تدریج با حملاتی که اسرائیل متوجه نیروهای نزدیک یا وابسته به ایران و تأسیسات و مهمات آنها در خاک سوریه انجام داد، این نیروها به معضلی برای سوریه بدل شدند.
بخشهایی از جامعهٔ سوریه به این درک رسید که کشورشان میدان مصاف جمهوری اسلامی و اسرائیل شده و حضور این نیروها بیش از آنکه امنیتساز باشد، مخل امنیت و آرامش است، به گونهای که در سالهای اخیر بحثهایی در باره کماعتناشدن رژیم اسد به ایران و عدم همکاری در مقابله حماس و حزبالله با اسرائیل در روزهای پس از هفتم اکتبر هم جدی شده بود.
امتناع از گفتوگو و تقسیم قدرت
بشار اسد در ابتدای جنبشهای موسوم به «بهار عربی» منکر آن بود که باد این ماجرا به سوریه هم برسد. مدعای او این بود که «همبستگی و پیوستگی عمیق میان حکومت و جامعه» مانع هرگونه خطری برای حکومت است. از این رو وقتی که در سال ۱۳۹۰ اولین جرقههای اعتراض در جنوب این کشور زده شد به جای مدیریت بحران و بازخوانی شیوه حکمرانی و گشودن بندهای استبداد و آغاز گفتوگو با مخالفان معتدل، فورأ پای قهر و خشونت حکومتی به میان آمد و در طرف مقابل هم به تدریج میدان به دست نیروهای خشونتگرا و افراطی افتاد و کشور به ورطهٔ جنگ داخلی رفت.
سال ۱۳۹۷ که اسد دوباره با کمک نظامی جمهوری اسلامی و روسیه بر ۷۰ درصد کشور مسلط شد، باز هم سرمستتر از آن بود که باب گفتوگوی جدی با بخشهای معتدل اپوزیسیون را باز کند و کشور بحرانزده را در مسیر حکمرانی مبتنی بر مشارکت بخشهای بیشتری از جامعه و نمایندگان آنها قرار دهد.
تهران هم در این راستا تقاضایی از اسد نداشت، زیرا هر گونه تقسیم قدرت در دمشق میتوانست نیروهایی را وارد شاکله حکومت کند که لزوماً با حضور جمهوری اسلامی در این کشور و تلقی سوریه از سوی تهران به عنوان حلقهای اساسی از «جبهه مقاومت» موافق نباشند.
پیوند فشرده با جمهوری اسلامی و عدم پایبندی دمشق به قطعنامهٔ ۲۲۴۵ سازمان ملل برای گفتوگو و دیالوگ با مخالفان و تقسیم قدرت، تحریمهای شدیدتر علیهٔ دولت اسد را به دنبال داشت؛ تحریمهایی که در کنار فساد و نیز عدم تسلط این دولت بر مناطق و منابع نفتخیز شرق کشور فلاکت کمسابقه اقتصادی را به دنبال آورد و حمایت مردمی از اسد در همان نقاط تحت تسلطش و نیز در میان نیروهای امنیتی و نظامی را با ابهام و تردید روبرو کرد.
همهٔ این عوامل در کنار آمادهسازیهای نظامی و سیاسی مخالفان در ادلب و نقاط دیگر وضعیت شکنندهای را برای حکومت دمشق ایجاد کردند، وضعیتی که جمهوری اسلامی و حزبالله ضربهخورده از وقایع بعد از هفتم اکتبر و نیز روسیهٔ درگیر در جنگ اوکراین نیز در شرایطی نبودند که مانند سال ۲۰۱۵ به سود اسد وارد میدان شوند.
فقدان مقاومت و عقبنشینیهای سریع ارتش در ده روزی که حملات مخالفان جریان داشت و به سقوط اسد منجر شد در وجه عمده به این عوامل برمیگشت، هر چند که ارتباطات مخالفان و کشورهای حامی آنها با کارگزاران لشکری و کشوری حکومت اسد و جلب حمایت آنها و تشویقشان به بریدن از حکومت هم احتمالاً نقش کمی در این ماجرا بازی نکرده است.
آیندهٔ مبهم سوریه؛ آیندهٔ مبهم جمهوری اسلامی
به رغم همهٔ اقدامات و حرفها و بیانیههایی مثبتی که در مورد آیندهٔ سوریه و صلح و ثبات از سوی گروههای مخالف عنوان شده، هیچ تضمینی نیست که این کشور به شدت فقیرشده، با تنوع قومی و مذهبی، با انبوه شش میلیونی آوارگان ناشی از جنگ داخلی، با نبود تجربه و فرهنگ دمکراسی، با فرادستی گروههایی در مخالفان که به اسلامگرایی افراطی منتسب بودهاند و با تضاد و تقابل منافع کشورهای همسایه در این کشور، لزوماً به سوی صلح و آرامش و دمکراسی گام بردارد یا در این مسیر با چالشهای جدی روبرو نباشد.
اینها همه اما از شکست فاحش و غیرقابل جبران سیاست منطقهای مبتنی بر «میدان و جبهه مقاومت و عمق استراتژیک» جمهوری اسلامی چیزی نمیکاهد. میتوان تصور کرد که رهبر جمهوری اسلامی و هستهٔ سخت حکومت که انتظار فروپاشی حکومت اسد به این سرعت را نداشتند حالا در شوکی عظیم باشند.
با این همه، با شناختی که از خامنهای و حلقهٔ سخت اطراف او در دست است بعید است که بعد از درآمدن از شوک به بازخوانی و درسآموزی از سیاست شکستخوردهٔ منطقهای خود بنشیند و به این درک برسند که امنیت در عرصهٔ داخلی امری نرمافزاری است، و به نوع رابطهٔ نرم و منعطف حکومت با مردم و مطالبات مختلف آنها برمیگردد؛ مطالباتی که پاسخ به آنها ابداً با سیاستهای پرتنش و پرهزینهای که جمهوری اسلامی در دهههای گذشته در منطقه و جهان پیش برده، میسر نیست.
با این همه، ولی فقیه و حلقه نزدیکان او با شکست سختی که در سال جاری در سیاست منطقهای خوردهاند و ضعفی که از این شکست عارضشان شده، در وضعیتی هستند که بیش از پیش میتوانند آماج حمله و نقد منتقدان و مخالفان در داخل و خارج حکومت بشوند و اقتدار خامنهای و هستهٔ سخت قدرت بیش از هر زمان دیگری به چالش گرفته شود.
وضعیتی که برای جامعهٔ ایران متفاوت شده است
شکست سیاستهای خامنهای در کنار تزلزل و تردیدی که از این شکست در وفاداران ایمانی و رانتی سرسخت ولی فقیه به وجود خواهد آمد محمل مناسبتری برای تشدید چالشگریها و فشارهای درون و بیرون حکومت بر هستهٔ سخت قدرت و امکانات تازه و کمسابقهای برای دمکراتیزاسیون و بیرونآوردن ایران از بختک قوانین، ساختارها و رویکردهایی است که ۴۵ سال است کشور را به انحطاط و قهقرا رهنمون شدهاند.
سقوط حکومت اسد به یکی از دیگر از معدود «جمهوریهای موروثی» بدنام در منطقه هم پایان داد و این لکهٔ زشت را که به متسمسکی در دست مخالفان نظام جمهوری و هواداران نظامهای اقتدارگرای موروثی تبدیل شده بود، بیش از پیش از دست آنها گرفت و حتی مدافعان موروثیشدن ولایت فقیه در ایران را هم با مشکلات بیشتری روبهرو کرد.
فراتر از آن، اگر ترکش سقوط اسد و شکست بیسابقهٔ سیاست منطقهای هستهٔ سخت قدرت در ایران روحیه و قدرتی چشمگیر در کلیت جامعه سیاسی و اجتماعی برای تحرک و فشار بر حکومت ایجاد کند و در کوتاه یا میانمدت به خلاصی ایران از «بختک ولایت فقیه» و رهنمونشدنش به نظامی سراپا انتخابی و مبتنی بر مشارکت و رای آزادانه مردم بیانجامد، هم به گونهای مضاعف امری بسیار خشنودکننده است.