تبدیل صحنه رقابتهای ورزشی به خصومتهای اجتماعی و سیاسی امر بیسابقهای نیست، ولی در طول تاریخ اخیر جهان و در مقایسه با سایر شکلهای تروریسم کمتر اتفاق افتاده است. شاید مهمترین مورد این گونه خصومتهای خونین در جریان المپیک ۱۹۷۲ در مونیخ آلمان اتفاق افتاد که در خلال آن فلسطینیها با کشتار دوازده ورزشکار اسرائیلی تا حد زیادی به مشروعیت خود لطمه زدند، هرچند که خواستههای خود را نیز برای اولین بار در سطح جهانی مطرح کردند.
امروز، پس از گذشت بیش از ۴۰ سال از آن واقعه هنوز نمیتوان قضاوت کرد که مرگ ورزشکاران اسرائیلی بر مشروعیت خواستههای فلسطینیها افزود یا برعکس به اسرائیل اجازه داد بر آنان مهر تروریست بزند؟
برادران سارنایف
دوشنبه گذشته در جریان ماراتن تاریخی شهر بوستون ماساچوست در ایالات متحده مورد بسیار پیچیده دیگری از آن چه به طور قطع باید تروریسم نامیده شود روی داد. تا این لحظه اطلاعات دقیقی وجود ندارد که بتوان به استناد آنها به طور قاطع گفت چرا و چگونه این جریان آغاز و با انفجارهای بوستون به اوج رسیده است؛ یا چرا و چگونه برادران «سارنایف» تصمیم گرفتند صحنه ماراتن بوستون را برای اهداف نامعلوم خود به خاک و خون بکشند و انگیزه آنان برای چنین عملی چه بوده است.
در بسیاری از منابع برادران سارنایف به عنوان دو ورزشکار معرفی شدهاند. در یک مورد به نقل از برادر بزرگتر (تمرلن) گفته شده است که تا زمانی که چچن مستقل نشده است مایل است از طریق رقابتهای ورزشی برای آمریکا امتیاز کسب کند، و نه روسیه.
از طرف دیگر گفته میشود همین برادر یک سال پیش به تقاضای روسیه توسط افبیآی و به ظن ارتباط با گروههای افراطی مصاحبه، ولی چون مورد خاصی تشخیص داده نشده آزاد شده است. از طرف دیگر اقامت شش ماهه تمرلن در روسیه نیز از نکات تاریک این پرونده است که احتمال ایجاد رابطه با تروریستها و رادیکال شدن وی را تشدید میکند.
بوستون و ایالات متحده
علاوه بر اهمیت و نقش انقلابی بوستون در تاریخ آمریکا، بوستون برای دستاندرکاران ورزش و دوندگان ماراتن جایگاه ویژهای دارد. افراد زیادی از خانوادههای آمریکایی دستکم یک بار در خلال ۱۱۷ سال تاریخ ماراتن در این دیدار ورزشی شرکت کردهاند. بسیاری هم بیش از یک بار مسافتی قریب ۴۰ کیلومتر را در این شهر دویدهاند. در چند دهه اخیر شرکت دوندگان از سایر نقاط جهان نیز متداول بوده است. معمولا یک دونده با عدهای از اعضای خانواده یا دوستانش در مراسم شرکت میکند و طبعا همراهان در صف هزاران تماشاگرمراسم در اطراف خط پایان به انتظار مشاهده وی صف میبندند. میتوان تصور کرد هیجانات ناشی از نزدیک شدن به خط پایان چگونه میتواند همگی را از توجه به محیط به تمرکز به نفراتی که به خط میرسند معطوف کند. بمبگذاری در متن چنین صحنه لبریز از التهابی نه تنها از فکر جنایتکارانه، بلکه از تفکر تروریستی ریشه میگیرد، هرچند فردی که مرتکب آن میشود به هیچ گروهی مرتبط نباشد. البته اقدامات امنیتی در همه جا و در هر گونه تجمعات مشابه بهخصوص پس از وقایع یازده سپتامبر تشدید یافته، ولی در عین حال احتمال بمبگذاری تا همین سال جاری در ماراتن بوستون بسیار ناچیز بوده است.
(مراسم امسال برای خانواده ما ارزش احساسی مضاعفی داشت، چرا که برادر همسرم دکتر احسان سامعی که استاد دانشگاه دوک است و دارای همسر و چهار فرزند، در ردیف ۴۰ سالهها و پس از عبور از مراحل اولیه تعیین توانایی و به دنبال یک سال تمرین در مراسم شرکت کرده بود. وی جزء کسانی بود که پنجاه دقیقه قبل از انفجار و به سلامت از خط پایان گذشت. عکس این مقاله از مدال و شماره وی گرفته شده است).
سناریوها
بمبگذاری بوستون موضوعات گوناگونی را مجددا مطرح کرد که شامل طیف گستردهای از مسائل میشود. در مورد ارتباط این حادثه با هر یک از صورت مسئلههای زیر هیچ گونه دلیل قانعکنندهای وجود ندارد و نمیتوان تا پایان بررسیهای پلیس به طور قاطع در این مورد قضاوت کرد. لذا این تحلیل فقط به شرح ماجرا و یک سناریوی مهم که بیشتر موجب نگرانی جامعه آمریکا و قطعا جامعه بینالمللی است میپردازد.
این سناریوها عبارتند از:
- ارتکاب عمل مجرمانه به صورت انفرادی (در این مورد دونفره) و بدون وابستگی به هیچ گروه تروریستی. در این صورت یکی از دو نفر عامل تحریک دیگری و مشارکت در ارتکاب جنایت بوده است. در عین حال علت ارتکاب به چنین عملی نیاز به تحقیق دارد.
- ارتباط با تروریسم داخلی، فرد یا افراد یا گروههای مرتبط باید شناسایی شوند.
- تروریسم بینالمللی در شکلی نوین. اگرچه شیوه کار که هدفگیری افراد غیرنظامی یا نماد یک ملت، ایجاد رعب و وحشت و سایر تاکتیکها در این مورد مشاهده میشود، اما این که تاکنون هیچ گروهی از آن حمایت نکرده است به پیچیدگی قضیه میافزاید.
- عدم موفقیت پناهندگان در تطبیق و انطباق با جامعهای که به آن پناهنده شدهاند و از منابع آن استفاده میکنند و حتی برای کسب وضعیت شهروندی قوانین اساسی آن را پذیرفته و نسبت به آن سوگند وفاداری خوردهاند. سخنان عمومی برادر بزرگتر به این شائبه دامن میزند.
- مشکلات اجرایی قانون اساسی ایالات متحده و قوانین خرید و فروش اسلحه که امکان دسترسی به اسلحه را تسهیل و موجبات بهکارگیری آن را در زمینهای غیر از آن چه منظور نظر قانون اساسی است فراهم میکند.
صورت قضیه این است که هر دو مظنون اصلی واقعه ماراتن بوستون که یکی از آنان در خلال عملیات تعقیب و گریز کشته شده و دیگری در بازداشت پلیس است از پناهندگان «چچن» بودهاند که بیش از ده سال در آمریکا اقامت داشته و به شهروندی ایالات متحده درآمدهاند. وضعیت «جوهر سارنایف»، برادر کوچکتر، که از هفت سالگی به آمریکا آمده بیشتر مورد توجه کارشناسان است، چرا که وی باید بیش از برادر بزرگترش در جامعه جدید ادغام شده باشد.
این مقاله با توجه به وابستگی قومی و نژادی دو مظنون که زمانی اهل «چچن» یا به قولی چچنستان بودهاند، به امکان تاثیر عامل اندیشه جهاد در ذهن دو برادر و ارتباط قضیه به تروریسم بینالمللی پرداخته و به سوابق چچنیها در توسل به جهاد با سیستمی که با آن درگیر بودهاند اشاره میکند. آن چه تا امروز از طریق بیانیههای رسمی منتشر شده وابستگی این دو برادر را به تروریسم اثبات نمیکند، ولی در افکار عمومی نگرانی، سوء ظن، و شک و تردید در مورد احتمال وابستگی اینان به جریانی خارج از آمریکا موج میزند. این مقاله بیشتر در جهت چون و چند و چرایی این شک و تردیدها بحث میکند و بدون این که قصد نتیجهگیری خاصی داشته باشد به طرح این سوال میپردازد که چگونه «جهاد» میتوانسته عامل یا انگیزه ذهنی یکی یا هر دو مظنون این واقعه باشد؟ در هر صورت و همان طور که قبلا اشاره شد هنوز خیلی زود است که بتوان در این مورد به نتیجه قطعی رسید وشاید حتی بتوان گفت مرگ برادر بزرگتر این قضیه را به بنبست میرساند.
سابقه تاریخی
در سال ۱۹۹۲، به فاصله کوتاهی پس از این که جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز از اتحاد جماهیر شوروی (سابق) مجزا و مستقل شدند، جمهوری مسلمان چچن نیز تصمیم به اعلام استقلال گرفت. دولت وقت روسیه که جانشین اتحاد شوروی بود در وضعیتی قرار نداشت که با چنین درخواستی موافقت یا مخالفت کند، اما سرانجام در سال ۱۹۹۴ بوریس یلتسین اخطار رئیس جمهور چچن را که تهدید کرده بود چنین عملی موجب توسل و دعوت به «جهاد» از جانب جمهوری چچن خواهد شد را نادیده گرفت - و به امید بالا بردن شانس خود در انتخابات ریاست جمهوری دستور اعزام ۴۰ هزار نیروی نظامی روس به جمهوری مسلمان چچن را صادر کرد.
در حقیقت به مجرد این اقدام روسیه، رهبر چچن دعوت به جهاد کرد ودر نتیجه اعراب و افغانهای مشتاق جهاد از نقاط مختلف دنیا برای دفاع از مسلمانان چچن به این سرزمین سرازیر شدند. در ۱۹۹۵ یکی از این فرقهها بیمارستانی را با ۱۵۰۰ پرسنل و بیمار در شمال به گروگان گرفت تا راه فراری را برای فرمانده نیروهای جهادی خود موسوم به «شامل باسایف» تضمین کند. نتیجه این قضیه مرگ تعداد بیشماری از مردم بیگناه بود. معهذا نیروهای شورشی قضیه بیمارستان را پیروزی تلقی کردند، چرا که ناتوانی و عجز رژیم مسکو را در مقابل جهادگران به مردم روسیه نشان میداد. در ۱۹۹۶ وقتی نیروهای روسی چچن را ترک کردند، «شامل باسایف» یک قهرمان شناخته شد و به عنوان نخست وزیر جدید چچن برگزیده شد. اما خیلی زود همانند دوران پس از عقبنشینی روسها از افغانستان، چچن نیز به دست فئودالها و قانونگریزها افتاد.
در ۱۹۹۹ «باسایف» با همدستی جهادگر عرب «امیر خطاب» تصمیم گرفت در «داغستان» که در همسایگی چچن است اقدام به جهاد کند. «ملا باغالدین» از روحانیون داغستان از این کار حمایت میکرد، چرا که معتقد بود داغستان تنها در صورتی میتواند جزئی از روسیه باقی بماند که روسیه تبدیل به دولتی اسلامی شود!
این شرایطی بود که «ایمن الظواهری» در سال ۲۰۰۱ رویای خود را چنین توصیف میکرد: آزادی قفقاز سرچشمه جهاد خواهد بود و منطقه را به پناهگاه هزاران جهادگر مسلمان از نقاط گوناگون جهان اسلام تبدیل خواهد کرد... اگر مجاهدین چچن و سایر نقاط قفقاز به سواحل غنی از نفت دریای خزر برسند، تنها چیزی که آنان را از افغانستان جدا میسازد سرزمین بیطرف ترکمنستان است... و رویاهایی مانند پیوستن منطقه به کشمیر و قطعهقطعه شدن فدراسیون و تصاعد جهادگری در تاجیکستان و ازبکستان.
دولت اسلامی قفقاز
البته طرح جهادگران در داغستان به نتیجه نرسید و در ۲۰۰۲ جداییطلبان چچن به رهبری باسایف یک بار دیگر به روسیه حمله و ۸۰۰ نفر را در تئاتر مسکو به گروگان گرفتند. در پایان عملیات که سه شبانهروز طول کشید ۱۷۰ نفر کشته شدند. نیمی از ۴۱ نفر گروگانگیر زنان بیوهای بودند که توسط عربها آموزش دیده بودند. در سپتامبر ۲۰۰۴ بار دیگر جداییطلبان چچن به رهبری باسایف مدرسه «بسلان» را محاصره کرده و هزاران معلم و دانشآموز را برای چندین روز گروگان گرفتند. نتیجه کشته شدن ۳۳۰ نفر دیگر بود. یکی از گروگانگیرها به نقل از رهبران شورشیان به تلویزیون دولتی روسیه گفت که گروگانگیری مدرسه گامی است در جهت «شروع جنگی در سراسر قفقاز و تشکیل یک دولت اسلامی».
از چچنها به عنوان قومی یاد میشود که از ۱۹۴۴ که جوزف استالین با انحلال دولت و ملت چچن آنها را به همراه سایر مردم قفقاز به قزاقستان کوچ اجباری داد، بین یک چهارم تا نیمی از جمعیت آن در مناقشات کشته شدند و بسیاری دیگر به نقاط دیگری مهاجرت کردند. در نتیجهٔ این سیاست استالینیستی، به فرهنگ و سوابق تاریخی چچن به عنوان یک ملت مستقل صدمات جبرانناپذیری وارد شد. در دو دهه اخیر نیز چچنیها به نوعی بنیادگرایی مخرب آغشته شدند و یک بار دیگر موجبات سرکوب آنان توسط روسها فراهم آمد. به علاوه نگاه جامعه بینالمللی نگران این ملت شد، چرا که در معرض اندیشههای جهادی قرار گرفتهاند و بالقوه میتوانند به عنوان عوامل تروریسم بینالمللی عمل کنند.
آیا بمبگذاران ماراتن بوستون با انگیزه جهادی دست به چنین عملی زدند؟ آیا نتیجه بازجویی از جوهر سارنایف میتواند ما را به اندیشههای پنهان، ارتباطات، افکار و ذهن برادر بزرگتر تمرلن سارنایف هدایت کند؟ آیا اصولا میتوان شیوه کار و حاصل این بمبگذاری را با نگاهی غیر از تروریسم ارزیابی کرد؟ آیا وقتی بمبگذاران شهروند آمریکا هستند، امکان تروریسم داخلی یا بینالمللی منتفی است، و بالاخره نقش اندیشه جهادی در این ماجرا چیست؟
دکتر جلیل روشندل استاد علوم سیاسی و امنیت بینالملل در دانشگاه کارولینای شرقی در آمریکاست. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استنفورد، دوک، یوسیالای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشته است. از وی تالیفات متعددی در زمینه امنیت بینالملل، خاورمیانه و خلیج فارس منتشر شده است. آخرین کتاب وی روانشناسی اخلاقی تروریسم هفته پیش منتشر شد.
امروز، پس از گذشت بیش از ۴۰ سال از آن واقعه هنوز نمیتوان قضاوت کرد که مرگ ورزشکاران اسرائیلی بر مشروعیت خواستههای فلسطینیها افزود یا برعکس به اسرائیل اجازه داد بر آنان مهر تروریست بزند؟
برادران سارنایف
دوشنبه گذشته در جریان ماراتن تاریخی شهر بوستون ماساچوست در ایالات متحده مورد بسیار پیچیده دیگری از آن چه به طور قطع باید تروریسم نامیده شود روی داد. تا این لحظه اطلاعات دقیقی وجود ندارد که بتوان به استناد آنها به طور قاطع گفت چرا و چگونه این جریان آغاز و با انفجارهای بوستون به اوج رسیده است؛ یا چرا و چگونه برادران «سارنایف» تصمیم گرفتند صحنه ماراتن بوستون را برای اهداف نامعلوم خود به خاک و خون بکشند و انگیزه آنان برای چنین عملی چه بوده است.
در بسیاری از منابع برادران سارنایف به عنوان دو ورزشکار معرفی شدهاند. در یک مورد به نقل از برادر بزرگتر (تمرلن) گفته شده است که تا زمانی که چچن مستقل نشده است مایل است از طریق رقابتهای ورزشی برای آمریکا امتیاز کسب کند، و نه روسیه.
از طرف دیگر گفته میشود همین برادر یک سال پیش به تقاضای روسیه توسط افبیآی و به ظن ارتباط با گروههای افراطی مصاحبه، ولی چون مورد خاصی تشخیص داده نشده آزاد شده است. از طرف دیگر اقامت شش ماهه تمرلن در روسیه نیز از نکات تاریک این پرونده است که احتمال ایجاد رابطه با تروریستها و رادیکال شدن وی را تشدید میکند.
بوستون و ایالات متحده
علاوه بر اهمیت و نقش انقلابی بوستون در تاریخ آمریکا، بوستون برای دستاندرکاران ورزش و دوندگان ماراتن جایگاه ویژهای دارد. افراد زیادی از خانوادههای آمریکایی دستکم یک بار در خلال ۱۱۷ سال تاریخ ماراتن در این دیدار ورزشی شرکت کردهاند. بسیاری هم بیش از یک بار مسافتی قریب ۴۰ کیلومتر را در این شهر دویدهاند. در چند دهه اخیر شرکت دوندگان از سایر نقاط جهان نیز متداول بوده است. معمولا یک دونده با عدهای از اعضای خانواده یا دوستانش در مراسم شرکت میکند و طبعا همراهان در صف هزاران تماشاگرمراسم در اطراف خط پایان به انتظار مشاهده وی صف میبندند. میتوان تصور کرد هیجانات ناشی از نزدیک شدن به خط پایان چگونه میتواند همگی را از توجه به محیط به تمرکز به نفراتی که به خط میرسند معطوف کند. بمبگذاری در متن چنین صحنه لبریز از التهابی نه تنها از فکر جنایتکارانه، بلکه از تفکر تروریستی ریشه میگیرد، هرچند فردی که مرتکب آن میشود به هیچ گروهی مرتبط نباشد. البته اقدامات امنیتی در همه جا و در هر گونه تجمعات مشابه بهخصوص پس از وقایع یازده سپتامبر تشدید یافته، ولی در عین حال احتمال بمبگذاری تا همین سال جاری در ماراتن بوستون بسیار ناچیز بوده است.
(مراسم امسال برای خانواده ما ارزش احساسی مضاعفی داشت، چرا که برادر همسرم دکتر احسان سامعی که استاد دانشگاه دوک است و دارای همسر و چهار فرزند، در ردیف ۴۰ سالهها و پس از عبور از مراحل اولیه تعیین توانایی و به دنبال یک سال تمرین در مراسم شرکت کرده بود. وی جزء کسانی بود که پنجاه دقیقه قبل از انفجار و به سلامت از خط پایان گذشت. عکس این مقاله از مدال و شماره وی گرفته شده است).
سناریوها
بمبگذاری بوستون موضوعات گوناگونی را مجددا مطرح کرد که شامل طیف گستردهای از مسائل میشود. در مورد ارتباط این حادثه با هر یک از صورت مسئلههای زیر هیچ گونه دلیل قانعکنندهای وجود ندارد و نمیتوان تا پایان بررسیهای پلیس به طور قاطع در این مورد قضاوت کرد. لذا این تحلیل فقط به شرح ماجرا و یک سناریوی مهم که بیشتر موجب نگرانی جامعه آمریکا و قطعا جامعه بینالمللی است میپردازد.
این سناریوها عبارتند از:
- ارتکاب عمل مجرمانه به صورت انفرادی (در این مورد دونفره) و بدون وابستگی به هیچ گروه تروریستی. در این صورت یکی از دو نفر عامل تحریک دیگری و مشارکت در ارتکاب جنایت بوده است. در عین حال علت ارتکاب به چنین عملی نیاز به تحقیق دارد.
- ارتباط با تروریسم داخلی، فرد یا افراد یا گروههای مرتبط باید شناسایی شوند.
- تروریسم بینالمللی در شکلی نوین. اگرچه شیوه کار که هدفگیری افراد غیرنظامی یا نماد یک ملت، ایجاد رعب و وحشت و سایر تاکتیکها در این مورد مشاهده میشود، اما این که تاکنون هیچ گروهی از آن حمایت نکرده است به پیچیدگی قضیه میافزاید.
- عدم موفقیت پناهندگان در تطبیق و انطباق با جامعهای که به آن پناهنده شدهاند و از منابع آن استفاده میکنند و حتی برای کسب وضعیت شهروندی قوانین اساسی آن را پذیرفته و نسبت به آن سوگند وفاداری خوردهاند. سخنان عمومی برادر بزرگتر به این شائبه دامن میزند.
- مشکلات اجرایی قانون اساسی ایالات متحده و قوانین خرید و فروش اسلحه که امکان دسترسی به اسلحه را تسهیل و موجبات بهکارگیری آن را در زمینهای غیر از آن چه منظور نظر قانون اساسی است فراهم میکند.
صورت قضیه این است که هر دو مظنون اصلی واقعه ماراتن بوستون که یکی از آنان در خلال عملیات تعقیب و گریز کشته شده و دیگری در بازداشت پلیس است از پناهندگان «چچن» بودهاند که بیش از ده سال در آمریکا اقامت داشته و به شهروندی ایالات متحده درآمدهاند. وضعیت «جوهر سارنایف»، برادر کوچکتر، که از هفت سالگی به آمریکا آمده بیشتر مورد توجه کارشناسان است، چرا که وی باید بیش از برادر بزرگترش در جامعه جدید ادغام شده باشد.
این مقاله با توجه به وابستگی قومی و نژادی دو مظنون که زمانی اهل «چچن» یا به قولی چچنستان بودهاند، به امکان تاثیر عامل اندیشه جهاد در ذهن دو برادر و ارتباط قضیه به تروریسم بینالمللی پرداخته و به سوابق چچنیها در توسل به جهاد با سیستمی که با آن درگیر بودهاند اشاره میکند. آن چه تا امروز از طریق بیانیههای رسمی منتشر شده وابستگی این دو برادر را به تروریسم اثبات نمیکند، ولی در افکار عمومی نگرانی، سوء ظن، و شک و تردید در مورد احتمال وابستگی اینان به جریانی خارج از آمریکا موج میزند. این مقاله بیشتر در جهت چون و چند و چرایی این شک و تردیدها بحث میکند و بدون این که قصد نتیجهگیری خاصی داشته باشد به طرح این سوال میپردازد که چگونه «جهاد» میتوانسته عامل یا انگیزه ذهنی یکی یا هر دو مظنون این واقعه باشد؟ در هر صورت و همان طور که قبلا اشاره شد هنوز خیلی زود است که بتوان در این مورد به نتیجه قطعی رسید وشاید حتی بتوان گفت مرگ برادر بزرگتر این قضیه را به بنبست میرساند.
سابقه تاریخی
در سال ۱۹۹۲، به فاصله کوتاهی پس از این که جمهوریهای آسیای مرکزی و قفقاز از اتحاد جماهیر شوروی (سابق) مجزا و مستقل شدند، جمهوری مسلمان چچن نیز تصمیم به اعلام استقلال گرفت. دولت وقت روسیه که جانشین اتحاد شوروی بود در وضعیتی قرار نداشت که با چنین درخواستی موافقت یا مخالفت کند، اما سرانجام در سال ۱۹۹۴ بوریس یلتسین اخطار رئیس جمهور چچن را که تهدید کرده بود چنین عملی موجب توسل و دعوت به «جهاد» از جانب جمهوری چچن خواهد شد را نادیده گرفت - و به امید بالا بردن شانس خود در انتخابات ریاست جمهوری دستور اعزام ۴۰ هزار نیروی نظامی روس به جمهوری مسلمان چچن را صادر کرد.
در حقیقت به مجرد این اقدام روسیه، رهبر چچن دعوت به جهاد کرد ودر نتیجه اعراب و افغانهای مشتاق جهاد از نقاط مختلف دنیا برای دفاع از مسلمانان چچن به این سرزمین سرازیر شدند. در ۱۹۹۵ یکی از این فرقهها بیمارستانی را با ۱۵۰۰ پرسنل و بیمار در شمال به گروگان گرفت تا راه فراری را برای فرمانده نیروهای جهادی خود موسوم به «شامل باسایف» تضمین کند. نتیجه این قضیه مرگ تعداد بیشماری از مردم بیگناه بود. معهذا نیروهای شورشی قضیه بیمارستان را پیروزی تلقی کردند، چرا که ناتوانی و عجز رژیم مسکو را در مقابل جهادگران به مردم روسیه نشان میداد. در ۱۹۹۶ وقتی نیروهای روسی چچن را ترک کردند، «شامل باسایف» یک قهرمان شناخته شد و به عنوان نخست وزیر جدید چچن برگزیده شد. اما خیلی زود همانند دوران پس از عقبنشینی روسها از افغانستان، چچن نیز به دست فئودالها و قانونگریزها افتاد.
در ۱۹۹۹ «باسایف» با همدستی جهادگر عرب «امیر خطاب» تصمیم گرفت در «داغستان» که در همسایگی چچن است اقدام به جهاد کند. «ملا باغالدین» از روحانیون داغستان از این کار حمایت میکرد، چرا که معتقد بود داغستان تنها در صورتی میتواند جزئی از روسیه باقی بماند که روسیه تبدیل به دولتی اسلامی شود!
این شرایطی بود که «ایمن الظواهری» در سال ۲۰۰۱ رویای خود را چنین توصیف میکرد: آزادی قفقاز سرچشمه جهاد خواهد بود و منطقه را به پناهگاه هزاران جهادگر مسلمان از نقاط گوناگون جهان اسلام تبدیل خواهد کرد... اگر مجاهدین چچن و سایر نقاط قفقاز به سواحل غنی از نفت دریای خزر برسند، تنها چیزی که آنان را از افغانستان جدا میسازد سرزمین بیطرف ترکمنستان است... و رویاهایی مانند پیوستن منطقه به کشمیر و قطعهقطعه شدن فدراسیون و تصاعد جهادگری در تاجیکستان و ازبکستان.
دولت اسلامی قفقاز
البته طرح جهادگران در داغستان به نتیجه نرسید و در ۲۰۰۲ جداییطلبان چچن به رهبری باسایف یک بار دیگر به روسیه حمله و ۸۰۰ نفر را در تئاتر مسکو به گروگان گرفتند. در پایان عملیات که سه شبانهروز طول کشید ۱۷۰ نفر کشته شدند. نیمی از ۴۱ نفر گروگانگیر زنان بیوهای بودند که توسط عربها آموزش دیده بودند. در سپتامبر ۲۰۰۴ بار دیگر جداییطلبان چچن به رهبری باسایف مدرسه «بسلان» را محاصره کرده و هزاران معلم و دانشآموز را برای چندین روز گروگان گرفتند. نتیجه کشته شدن ۳۳۰ نفر دیگر بود. یکی از گروگانگیرها به نقل از رهبران شورشیان به تلویزیون دولتی روسیه گفت که گروگانگیری مدرسه گامی است در جهت «شروع جنگی در سراسر قفقاز و تشکیل یک دولت اسلامی».
از چچنها به عنوان قومی یاد میشود که از ۱۹۴۴ که جوزف استالین با انحلال دولت و ملت چچن آنها را به همراه سایر مردم قفقاز به قزاقستان کوچ اجباری داد، بین یک چهارم تا نیمی از جمعیت آن در مناقشات کشته شدند و بسیاری دیگر به نقاط دیگری مهاجرت کردند. در نتیجهٔ این سیاست استالینیستی، به فرهنگ و سوابق تاریخی چچن به عنوان یک ملت مستقل صدمات جبرانناپذیری وارد شد. در دو دهه اخیر نیز چچنیها به نوعی بنیادگرایی مخرب آغشته شدند و یک بار دیگر موجبات سرکوب آنان توسط روسها فراهم آمد. به علاوه نگاه جامعه بینالمللی نگران این ملت شد، چرا که در معرض اندیشههای جهادی قرار گرفتهاند و بالقوه میتوانند به عنوان عوامل تروریسم بینالمللی عمل کنند.
آیا بمبگذاران ماراتن بوستون با انگیزه جهادی دست به چنین عملی زدند؟ آیا نتیجه بازجویی از جوهر سارنایف میتواند ما را به اندیشههای پنهان، ارتباطات، افکار و ذهن برادر بزرگتر تمرلن سارنایف هدایت کند؟ آیا اصولا میتوان شیوه کار و حاصل این بمبگذاری را با نگاهی غیر از تروریسم ارزیابی کرد؟ آیا وقتی بمبگذاران شهروند آمریکا هستند، امکان تروریسم داخلی یا بینالمللی منتفی است، و بالاخره نقش اندیشه جهادی در این ماجرا چیست؟
دکتر جلیل روشندل استاد علوم سیاسی و امنیت بینالملل در دانشگاه کارولینای شرقی در آمریکاست. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استنفورد، دوک، یوسیالای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشته است. از وی تالیفات متعددی در زمینه امنیت بینالملل، خاورمیانه و خلیج فارس منتشر شده است. آخرین کتاب وی روانشناسی اخلاقی تروریسم هفته پیش منتشر شد.