۱۶۵ سال پیش، در مراسم گشایش «کنگره صلح»، ویکتور هوگو، خالق «بینوایان»، برای نخستین بار اصطلاح «ایالات متحده اروپا» را به کار برد، با این آرزو که زمانی جنگ میان روسیه و آلمان، و یا فرانسه و بریتانیا، همانقدر ناممکن شود که جنگ میان بوستون و فیلادلفیا. او روزی را آرزو میکرد که در آن ورقه رأی جای بمب را بگیرد و یک پارلمان بزرگ در اروپای متحد همان نقشی را ایفا کند که مجالس ملی.
پارلمان بزرگ اروپا، که نویسنده بزرگ فرانسوی آرزوی تشکیل آن را داشت، طی چند روز آینده انتخابات تازهای را از سر خواهد گذراند که میتواند برای آینده آن سرنوشتساز باشد. ولی از هم اکنون اشباحی که بر فراز این انتخابات به پرواز درآمدهاند، خبرهای خوشی را نوید نمیدهند.
گذار از دریای خون
رویای ویکتور هوگو، برای آنکه به نخستین مراحل تحقق خود نزدیک شود، میبایست از دریای خون بگذرد. در جنگ ۱۸۷۰، هزاران آلمانی و فرانسوی به خاک افتادند. جنگ اول جهانی، در فاصله سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸، مخوفترین قصابی تاریخ را به وجود آورد و از آن دو توتالیتاریسم بزرگ قرن بیستم میلادی، نازیسم و کمونیسم، سر بر آوردند. و سر انجام جنگ جهانی دوم، که از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ دنیایی را به خاک و خون کشید و جغرافیای سیاسی زمین را دگرگون کرد. پیامدهای این دو جنگ جهانی هنوز بر بسیاری از بحرانهای قرن بیست و یکم میلادی سنگینی میکند.
بدین سان اروپای قرن بیستم، با روی آوردن به هارترین و خونآشامترین غرایز ناسیونالیستی، تا مرز نابودی پیش رفت و دنیایی را نیز در عذاب فرو برد. در بسیاری از کشورهای اروپای غربی، به ویژه آلمان و فرانسه، بقایای این سلاخیهای بزرگ، آن هم در درخشانترین کانونهای تمدن معاصر، رعشه بر اندام انسان میاندازد.
تنها در پایان جنگ دوم بود که فکر پایان دادن به این مصیبت، در راستای رویای نویسنده «بینوایان»، به گونهای جدی پا گرفت. سرچشمه اصلی این مصیبت، رقابت خونین دو ناسیونالیسم فرانسوی و آلمانی بود. برای مهار کردن این دو دیو، و از پای در آوردن آنها، چارهای نبود جز ایجاد پیوندهای اقتصادی میان دو کشور، پیوندهایی چنان عمیق که کینههای جنگجویانه را از میان بردارد و راه را برای همکاری دراز مدت میان آنها باز کند. تنها از این راه میشد دو همسایه را وادار کرد یکدیگر را بشناسند تا شاید زمینه دوستی آنها فراهم آید.
نخستین ابتکار برای پیشروی به سوی وحدت اروپا، پایهگذاری «اتحادیه اروپایی زغال و فولاد» در سال ۱۹۵۱ بود. این دو محصول هوشمندانه انتخاب شده بودند، زیرا در آن سالها دو ستون اصلی صنایع نظامی به شمار میرفتند. میبایست زغال و فولاد، اساس اقتدار و قدرت طلبی آلمان و فرانسه، به صورت مشترک توسط هر دو کشور اداره شوند. چند سال بعد با قرار داد ۱۹۵۷ رم، بازار مشترک اروپا با شرکت شش کشور فرانسه و آلمان و ایتالیا و بنلوکس (بلژیک، هلند و لوکزامبورگ) به وجود آمد.
از آن سال تا به امروز هم همگرایی کشورهای عضو بیشتر شده و هم شمار اعضا افزایش یافته است. بازار مشترک با پیشروی در راه ادغامهای اقتصادی و ایجاد نهادهای تازه به اتحادیه اروپا بدل شده و شمار اعضا نیز از شش به ۲۸ رسیده است. از میان این ۲۸ کشور، ۱۸ عضو با گرد آمدن در یک اتحادیه پولی، پولهای ملی خود را رها کرده و یورو را به عنوان پول واحد پذیرفتهاند.
از «ایالات متحده اروپا»، آنگونه که ویکتور هوگو آرزو میکرد، هنوز خبری نیست، ولی اتحادیه اروپا در تاریخ ۶۳ ساله خود به دستاوردهایی بزرگ رسیده که مهمترین آنها مهار ناسیونالیسم است. جوانان آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و لهستانی، گاه بیخبر از تراژدیهای خونینی که قاره آنها را در وحشت فرو برد، آسوده و سبکبال، بدون پاسپورت، از کشوری به کشور دیگر میروند، هر کجا که بخواهند مأمن میگزینند و کار میکنند. نورمهای اروپا در عرصههای بهداشتی و زیستمحیطی در بالاترین سطح جهانی است. حقوق فردی شهروند اروپایی، بیش از همه مناطق جهان، زیر حمایت قانون است.
بیتفاوتی شهروندان
به رغم همه این دستاوردها، اروپای متحد شور و نشاط دیرینه خود را از دست داده و شهروندانش، با شنیدن سرود ملی این اتحادیه، که موومان چهارم سمفونی نهم بتهوون موسوم به «چکامه شادی» است، همانند گذشته احساس شوق و غرور نمیکنند.
از چهرههای نامدار هوادار اروپای متحد، کسانی چون شومن و دوگل فرانسوی، آدنایر و کهل آلمانی، ویا دو گاسپری ایتالیایی، دیگر خبری نیست. جوانان، که انتظار میرود به منظور حفظ نعماتی چون صلح و امنیت برای دفاع از اروپا به میدان بیایند، در انفعال به سر میبرند.
بهترین جلوه از نفس افتادن اتحادیه اروپا، بیتفاوتی شهروندان آن در رابط با انتخابات پارلمان اروپا است که از ۲۲ تا ۲۵ ماه مه در پایتختهای ۲۸ کشور عضو برگزار میشود. با این انتخابات، ۷۵۱ نماینده به نمایندگی از سوی بیش از ۵۰۰ میلیون نفر اروپایی برای مدت پنج سال به پارلمان اروپا در شهر استراسبورگ فرانسه راه مییابند.
نکته مهم آنکه برای نخستین بار، در این انتخابات، با توجه به ترکیب آینده پارلمان اروپا، رئیس کمیسیون اروپا نیز که در واقع قوه مجریه اتحادیه را در دست دارد، انتخاب خواهد شد. تا امروز رئیس قوه مجریه از سوی سران کشورهای اروپایی انتخاب میشد و این نخستین بار است که این نقش به آرای نمایندگان شهروندان اروپا سپرده شده است.
در بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا، از بسیج عمومی مردم برای شرکت در این انتخابات خبری نیست. از آن نگرانیآورتر، به حرکت در آمدن همه جریانهای ناسیونالیستی و فاشیستی مخالف اتحادیه اروپاست که علناً از مردم میخواهند به آنها رأی بدهند تا بتوانند این اتحادیه را از درون متلاشی کنند.
حزب «جبهه ملی» مارین لوپن در فرانسه، «یوکایپ» در بریتانیا، «حزب خلق» در دانمارک، حزب «آزادی» هلند، «دموکرات»های سوئد، «فنلاندیهای واقعی» در فنلاند و احزاب و جریانهای دیگری از این دست، همگی مرگ «اتحادیه اروپا» را فریاد میزنند.
این جریانهای عمدتاً پوپولیستی، به شدت ضد مهاجرین و به ویژه مسلمانان و هوادار بازگشت به هویت ملیاند. خطر در آنجا است که شماری از این احزاب و جریانها ممکن است در انتخابات پارلمان اروپا در کشورهای خود بیشترین در صد آرا را به دست آورند.
در فرانسه، خانم مارین لوپن، رهبر «جبهه ملی»، با تکیه بر ارتجاعیترین گرایشهای ناسیونالیسم فرانسوی، خواستار فروپاشی یورو، بازگشت به پول ملی و پایان اتحادیه اروپا در شکل کنونی آن است. او علناً از هر گونه گرایش هوادار قدرت ملی و مرزهای بسته هواداری میکند.
حزب او در گذشته طرفدار سینهچاک صدام حسین بود و امروز با همان شور و شوق از بشار اسد و ولادیمیر پوتین هواداری میکند. چنین حزبی، با این عقاید، به احتمال فراوان در انتخابات روز یکشنبه فرانسه پیشتاز خواهد بود.
ضعفهای اروپا
اتحادیه اروپا بدون تردید بهشت برین نیست. بحران اقتصادی به خصوص در بخش جنوبی اتحادیه (یونان، اسپانیا، پرتغال و حتی ایتالیا و فرانسه) هنوز فرو ننشسته و بیکاری به ویژه در میان جوانان این کشورها، سخت نگرانیآور است.
یورو، پول واحد ۱۸ کشور اروپایی به یک ارز معتبر بینالمللی بدل شده، ولی منطبق بودن آن بر تمام اقتصادهای منطقه پولی اروپا جای چون و چرای فراوان دارد. چگونه میتوان پذیرفت که یورو به صورت همزمان هم پول آلمان باشد و هم پول یونان؟
از سوی دیگر نهادهای اروپا نیز عمدتاً تکنوکراتهایی را در بر میگیرند که چندان به شهروندان اروپا نزدیک نیستند و زبان دیوانسالارانه آنها سخت ملالآور و به شدت فنی است. این فکر در میان شهروندان اروپا قوت گرفته که تکنوکراتهای بدون احساس، که منتخب مردم هم نیستند، به جای آنها تصمیم میگیرند و در امور داخلی کشورهای آنها دخالت میکنند.
همچنین شکست اتحادیه اروپا در ایجاد یک دیپلماسی مقتدر و یک قدرت نظامی مورد احترام، یکی از سرچشمههای سرخوردگی است.
این ایرادها نامشروع نیستند و تردیدی نیست که اتحادیه اروپا از ضعفهای بسیار رنج میبرد. ولی منصفانه نخواهد بود اگر با تکیه بر این ضعفها، دستاوردهای شگفتآور تاریخی اروپا را نادیده بگیریم. برای نخستین بار در تاریخ قاره کهن، بیش از ۶۰ سال در صلح و آرامش سپری شده و میان ۲۸ کشور عضو اتحادیه اروپا، کمترین اختلاف نظر در مورد مسایل خاک و مرز وجود ندارد.
این پیروزی کوچکی نیست، وقتی در نظر بگیریم که در منطقه ما، خاورمیانه، کشمکشهای ارضی و قومی و مذهبی بیداد میکند و دهها آتش زیر خاکستر هر لحظه میتواند در این جا و آنجا زبانه بکشد. حتی در منطقه آسیایی اقیانوس آرام، به رغم پیشرفتهای بزرگ اقتصادی، دهها کشمکش ارضی و قومی میان چینیها و ژاپنیها و ویتنامیها و کرهایها و غیره میتوانند به یک جنگ مخوف بدل شوند. این موفقیت کمی نیست که اتحادیه اروپا تا امروز توانسته است پرخاشجوترین ناسیونالیسمهای اروپایی را مهار کند.
در عرصه اقتصادی نیز دلیلی ندارد که یونانیها یا اسپانیولیها گناه تمام مشکلات خود را به گردن اتحادیه اروپا بیندازند. در شماری از کشورهای عضو اتحادیه، و حتی عضو منطقه یورو، در صد بیکاران در سطح پایینی است. بعضی از کشورهای سابقاً سوسیالیستی، که در پی فروریزی دیوار برلن به اتحادیه اروپا پیوستند، از آنچه در درون این مجموعه به دست آوردهاند، بسیار شادمانند.
با این همه نمیتوان انکار کرد که بدبینی نسبت به وحدت اروپا در افکار عمومی کشورهای عضو اتحادیه اروپا بالا گرفته است. بر پایه آخرین نظرخواهی در فرانسه، تنها ۴۰ درصد از مردم این کشور عضویت کشورشان را در اتحادیه اروپا مثبت تلقی میکنند. این گرایش منفی، همراه با خطر اوجگیری «جبهه ملی»، در کشوری دیده میشود که در زایش و رشد اتحادیه اروپا نقشی تعیینکننده داشته است.
حیف است که اروپای متحد و دمکرات و هوادار صلح، آنگونه که آرزوی ویکتور هوگو بود، قربانی پوپولیستها و فاشیستها بشود، کسانی که کف بر دهان به گذشتههای سیاه افتخار میکنند و به ارزشهایی جز نژاد و خون و پرخاشجویی علیه این و آن، باور ندارند.
پارلمان بزرگ اروپا، که نویسنده بزرگ فرانسوی آرزوی تشکیل آن را داشت، طی چند روز آینده انتخابات تازهای را از سر خواهد گذراند که میتواند برای آینده آن سرنوشتساز باشد. ولی از هم اکنون اشباحی که بر فراز این انتخابات به پرواز درآمدهاند، خبرهای خوشی را نوید نمیدهند.
گذار از دریای خون
رویای ویکتور هوگو، برای آنکه به نخستین مراحل تحقق خود نزدیک شود، میبایست از دریای خون بگذرد. در جنگ ۱۸۷۰، هزاران آلمانی و فرانسوی به خاک افتادند. جنگ اول جهانی، در فاصله سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸، مخوفترین قصابی تاریخ را به وجود آورد و از آن دو توتالیتاریسم بزرگ قرن بیستم میلادی، نازیسم و کمونیسم، سر بر آوردند. و سر انجام جنگ جهانی دوم، که از سال ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ دنیایی را به خاک و خون کشید و جغرافیای سیاسی زمین را دگرگون کرد. پیامدهای این دو جنگ جهانی هنوز بر بسیاری از بحرانهای قرن بیست و یکم میلادی سنگینی میکند.
بدین سان اروپای قرن بیستم، با روی آوردن به هارترین و خونآشامترین غرایز ناسیونالیستی، تا مرز نابودی پیش رفت و دنیایی را نیز در عذاب فرو برد. در بسیاری از کشورهای اروپای غربی، به ویژه آلمان و فرانسه، بقایای این سلاخیهای بزرگ، آن هم در درخشانترین کانونهای تمدن معاصر، رعشه بر اندام انسان میاندازد.
تنها در پایان جنگ دوم بود که فکر پایان دادن به این مصیبت، در راستای رویای نویسنده «بینوایان»، به گونهای جدی پا گرفت. سرچشمه اصلی این مصیبت، رقابت خونین دو ناسیونالیسم فرانسوی و آلمانی بود. برای مهار کردن این دو دیو، و از پای در آوردن آنها، چارهای نبود جز ایجاد پیوندهای اقتصادی میان دو کشور، پیوندهایی چنان عمیق که کینههای جنگجویانه را از میان بردارد و راه را برای همکاری دراز مدت میان آنها باز کند. تنها از این راه میشد دو همسایه را وادار کرد یکدیگر را بشناسند تا شاید زمینه دوستی آنها فراهم آید.
نخستین ابتکار برای پیشروی به سوی وحدت اروپا، پایهگذاری «اتحادیه اروپایی زغال و فولاد» در سال ۱۹۵۱ بود. این دو محصول هوشمندانه انتخاب شده بودند، زیرا در آن سالها دو ستون اصلی صنایع نظامی به شمار میرفتند. میبایست زغال و فولاد، اساس اقتدار و قدرت طلبی آلمان و فرانسه، به صورت مشترک توسط هر دو کشور اداره شوند. چند سال بعد با قرار داد ۱۹۵۷ رم، بازار مشترک اروپا با شرکت شش کشور فرانسه و آلمان و ایتالیا و بنلوکس (بلژیک، هلند و لوکزامبورگ) به وجود آمد.
از آن سال تا به امروز هم همگرایی کشورهای عضو بیشتر شده و هم شمار اعضا افزایش یافته است. بازار مشترک با پیشروی در راه ادغامهای اقتصادی و ایجاد نهادهای تازه به اتحادیه اروپا بدل شده و شمار اعضا نیز از شش به ۲۸ رسیده است. از میان این ۲۸ کشور، ۱۸ عضو با گرد آمدن در یک اتحادیه پولی، پولهای ملی خود را رها کرده و یورو را به عنوان پول واحد پذیرفتهاند.
از «ایالات متحده اروپا»، آنگونه که ویکتور هوگو آرزو میکرد، هنوز خبری نیست، ولی اتحادیه اروپا در تاریخ ۶۳ ساله خود به دستاوردهایی بزرگ رسیده که مهمترین آنها مهار ناسیونالیسم است. جوانان آلمانی و انگلیسی و فرانسوی و لهستانی، گاه بیخبر از تراژدیهای خونینی که قاره آنها را در وحشت فرو برد، آسوده و سبکبال، بدون پاسپورت، از کشوری به کشور دیگر میروند، هر کجا که بخواهند مأمن میگزینند و کار میکنند. نورمهای اروپا در عرصههای بهداشتی و زیستمحیطی در بالاترین سطح جهانی است. حقوق فردی شهروند اروپایی، بیش از همه مناطق جهان، زیر حمایت قانون است.
بیتفاوتی شهروندان
به رغم همه این دستاوردها، اروپای متحد شور و نشاط دیرینه خود را از دست داده و شهروندانش، با شنیدن سرود ملی این اتحادیه، که موومان چهارم سمفونی نهم بتهوون موسوم به «چکامه شادی» است، همانند گذشته احساس شوق و غرور نمیکنند.
از چهرههای نامدار هوادار اروپای متحد، کسانی چون شومن و دوگل فرانسوی، آدنایر و کهل آلمانی، ویا دو گاسپری ایتالیایی، دیگر خبری نیست. جوانان، که انتظار میرود به منظور حفظ نعماتی چون صلح و امنیت برای دفاع از اروپا به میدان بیایند، در انفعال به سر میبرند.
بهترین جلوه از نفس افتادن اتحادیه اروپا، بیتفاوتی شهروندان آن در رابط با انتخابات پارلمان اروپا است که از ۲۲ تا ۲۵ ماه مه در پایتختهای ۲۸ کشور عضو برگزار میشود. با این انتخابات، ۷۵۱ نماینده به نمایندگی از سوی بیش از ۵۰۰ میلیون نفر اروپایی برای مدت پنج سال به پارلمان اروپا در شهر استراسبورگ فرانسه راه مییابند.
نکته مهم آنکه برای نخستین بار، در این انتخابات، با توجه به ترکیب آینده پارلمان اروپا، رئیس کمیسیون اروپا نیز که در واقع قوه مجریه اتحادیه را در دست دارد، انتخاب خواهد شد. تا امروز رئیس قوه مجریه از سوی سران کشورهای اروپایی انتخاب میشد و این نخستین بار است که این نقش به آرای نمایندگان شهروندان اروپا سپرده شده است.
در بسیاری از کشورهای عضو اتحادیه اروپا، از بسیج عمومی مردم برای شرکت در این انتخابات خبری نیست. از آن نگرانیآورتر، به حرکت در آمدن همه جریانهای ناسیونالیستی و فاشیستی مخالف اتحادیه اروپاست که علناً از مردم میخواهند به آنها رأی بدهند تا بتوانند این اتحادیه را از درون متلاشی کنند.
حزب «جبهه ملی» مارین لوپن در فرانسه، «یوکایپ» در بریتانیا، «حزب خلق» در دانمارک، حزب «آزادی» هلند، «دموکرات»های سوئد، «فنلاندیهای واقعی» در فنلاند و احزاب و جریانهای دیگری از این دست، همگی مرگ «اتحادیه اروپا» را فریاد میزنند.
این جریانهای عمدتاً پوپولیستی، به شدت ضد مهاجرین و به ویژه مسلمانان و هوادار بازگشت به هویت ملیاند. خطر در آنجا است که شماری از این احزاب و جریانها ممکن است در انتخابات پارلمان اروپا در کشورهای خود بیشترین در صد آرا را به دست آورند.
در فرانسه، خانم مارین لوپن، رهبر «جبهه ملی»، با تکیه بر ارتجاعیترین گرایشهای ناسیونالیسم فرانسوی، خواستار فروپاشی یورو، بازگشت به پول ملی و پایان اتحادیه اروپا در شکل کنونی آن است. او علناً از هر گونه گرایش هوادار قدرت ملی و مرزهای بسته هواداری میکند.
حزب او در گذشته طرفدار سینهچاک صدام حسین بود و امروز با همان شور و شوق از بشار اسد و ولادیمیر پوتین هواداری میکند. چنین حزبی، با این عقاید، به احتمال فراوان در انتخابات روز یکشنبه فرانسه پیشتاز خواهد بود.
ضعفهای اروپا
اتحادیه اروپا بدون تردید بهشت برین نیست. بحران اقتصادی به خصوص در بخش جنوبی اتحادیه (یونان، اسپانیا، پرتغال و حتی ایتالیا و فرانسه) هنوز فرو ننشسته و بیکاری به ویژه در میان جوانان این کشورها، سخت نگرانیآور است.
یورو، پول واحد ۱۸ کشور اروپایی به یک ارز معتبر بینالمللی بدل شده، ولی منطبق بودن آن بر تمام اقتصادهای منطقه پولی اروپا جای چون و چرای فراوان دارد. چگونه میتوان پذیرفت که یورو به صورت همزمان هم پول آلمان باشد و هم پول یونان؟
از سوی دیگر نهادهای اروپا نیز عمدتاً تکنوکراتهایی را در بر میگیرند که چندان به شهروندان اروپا نزدیک نیستند و زبان دیوانسالارانه آنها سخت ملالآور و به شدت فنی است. این فکر در میان شهروندان اروپا قوت گرفته که تکنوکراتهای بدون احساس، که منتخب مردم هم نیستند، به جای آنها تصمیم میگیرند و در امور داخلی کشورهای آنها دخالت میکنند.
همچنین شکست اتحادیه اروپا در ایجاد یک دیپلماسی مقتدر و یک قدرت نظامی مورد احترام، یکی از سرچشمههای سرخوردگی است.
این ایرادها نامشروع نیستند و تردیدی نیست که اتحادیه اروپا از ضعفهای بسیار رنج میبرد. ولی منصفانه نخواهد بود اگر با تکیه بر این ضعفها، دستاوردهای شگفتآور تاریخی اروپا را نادیده بگیریم. برای نخستین بار در تاریخ قاره کهن، بیش از ۶۰ سال در صلح و آرامش سپری شده و میان ۲۸ کشور عضو اتحادیه اروپا، کمترین اختلاف نظر در مورد مسایل خاک و مرز وجود ندارد.
این پیروزی کوچکی نیست، وقتی در نظر بگیریم که در منطقه ما، خاورمیانه، کشمکشهای ارضی و قومی و مذهبی بیداد میکند و دهها آتش زیر خاکستر هر لحظه میتواند در این جا و آنجا زبانه بکشد. حتی در منطقه آسیایی اقیانوس آرام، به رغم پیشرفتهای بزرگ اقتصادی، دهها کشمکش ارضی و قومی میان چینیها و ژاپنیها و ویتنامیها و کرهایها و غیره میتوانند به یک جنگ مخوف بدل شوند. این موفقیت کمی نیست که اتحادیه اروپا تا امروز توانسته است پرخاشجوترین ناسیونالیسمهای اروپایی را مهار کند.
در عرصه اقتصادی نیز دلیلی ندارد که یونانیها یا اسپانیولیها گناه تمام مشکلات خود را به گردن اتحادیه اروپا بیندازند. در شماری از کشورهای عضو اتحادیه، و حتی عضو منطقه یورو، در صد بیکاران در سطح پایینی است. بعضی از کشورهای سابقاً سوسیالیستی، که در پی فروریزی دیوار برلن به اتحادیه اروپا پیوستند، از آنچه در درون این مجموعه به دست آوردهاند، بسیار شادمانند.
با این همه نمیتوان انکار کرد که بدبینی نسبت به وحدت اروپا در افکار عمومی کشورهای عضو اتحادیه اروپا بالا گرفته است. بر پایه آخرین نظرخواهی در فرانسه، تنها ۴۰ درصد از مردم این کشور عضویت کشورشان را در اتحادیه اروپا مثبت تلقی میکنند. این گرایش منفی، همراه با خطر اوجگیری «جبهه ملی»، در کشوری دیده میشود که در زایش و رشد اتحادیه اروپا نقشی تعیینکننده داشته است.
حیف است که اروپای متحد و دمکرات و هوادار صلح، آنگونه که آرزوی ویکتور هوگو بود، قربانی پوپولیستها و فاشیستها بشود، کسانی که کف بر دهان به گذشتههای سیاه افتخار میکنند و به ارزشهایی جز نژاد و خون و پرخاشجویی علیه این و آن، باور ندارند.