لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۸:۴۱

زندگی پس از جنبش مهسا را شهروندان چگونه می‌بینند و روایت می‌کنند؟


«مقاومت در برابر جریان زندگی همیشه محکوم به شکست بوده است، توسط هر نهاد و حکومت و مسجد و کلیسایی. انگار که ما هم این را بعد از "زن زندگی آزادی" و قیام ژینا با گوشت و پوست و استخوان‌مان باور کردیم.»

این را شهروندی در تهران در دومین سالگرد جنبش «زن زندگی آزادی» به رادیوفردا می‌گوید.

عرصهٔ سیاسی ایران در دهه‌های اخیر دچار فرازونشیب‌های بی‌شمار شده و خصوصاً در یک دهۀ اخیر کشور شاهد بروز جنبش‌هایی اعتراضی بوده که هریک از دیگری فراگیرتر و سرکوب آن‌ها هم گسترده‌تر بوده است.

آخرین نمونۀ آن اعتراض گسترده‌ای بود که در پی جان باختن مهسا امینی در بازداشت گشت ارشاد در شهریور ۱۴۰۱ شکل گرفت؛ جنبشی که به نام شعار اصلی آن «زن زندگی آزادی»، «مهسا»، یا «ژینا» در جهان پرآوازه شد.

اعتراضات سال ۱۴۰۱ با سرکوب بسیار شدید از جانب حکومت مواجه شد و بنا بر گزارش‌ها بیش از ۵۰۰ کشته هم بر جا گذاشت. هزاران نفر نیز در جریان سرکوب اعتراضات بازداشت شدند که هنوز تعداد قابل‌توجهی از آنان دوران حبس خود را می‌گذارنند. چندین معترض نیز در پرونده‌های مرتبط با این اعتراضات اعدام شدند.

این روزها از اعتراض خیابانی به‌شکلی که در ۱۴۰۱ جریان داشت خبری نیست، اما دو سال بعد از آن جنبش اعتراضی، شهروندان ایرانی می‌گویند این جنبش برای بسیاری از آن‌ها «درونی» شده و به عرصه‌های مختلف زندگی آن‌ها رسوخ کرده است؛ چرا که «‌مقاومت در برابر جریان زندگی همواره به شکست می‌انجامد».

شاید حجاب و مقابله با اجباری بودن آن مهم‌ترین مصداق این «درونی» شدن باشد، اما جنبه‌های مختلفی از زندگی اجتماعی مردم در ایران در دو سال اخیر دستخوش تغییر شده است.

این گزارش، با استناد به گفت‌وگو با شهروندانی در چند شهر ایران، داستان این تغییرات اجتماعی را روایت می‌کند.

تهیۀ این گزارش که علاوه بر نسخۀ صوتی روایت مکتوب آن را هم می‌توانید در ادامه بخوانید، نتیجۀ مرور روایت‌های نوشتاری، صوتی و تصویری شهروندان ایرانی است؛ آن‌هایی که به‌رغم سرکوب گسترده، اجازه نداده‌اند صدایشان خاموش شود و به ثبت آن‌چه در این دو سال گذشت، ادامه داده‌اند.

زندگی پس از مهسا به‌روایت‌ شهروندان ایرانی
please wait

No media source currently available

0:00 0:15:37 0:00
لینک مستقیم

به‌عنوان خبرنگاری که اجازهٔ فعالیت در داخل مرزهای ایران را ندارد، صفحهٔ موبایل یا کامپیوتر جایی است که از طریق آن تحولات اجتماعی را رصد می‌کنم. پیگیری رویدادهای دو سال اخیر اما حس دیگری داشته است. نه‌تنها به عنوان یک خبرنگار بلکه به‌عنوان زنی متولد سال‌های پس از انقلاب ۵۷ که کودکی و جوانی‌اش را در ایران گذرانده است، رصد آن‌چه پس از شهریور ۱۴۰۱ در ایران می‌گذرد، نوعی شگفتی توامان به همراه دارد.

با این حال خواندن روایت زنان و مردان و جست‌وجو در میان تصاویر آن‌ها در شهرهای مختلف کشور،‌ شنیدن پادکست ها و البته گپ‌وگفت‌های شخصی با شهروندان و صاحبنظران هنوز هم پاسخ قطعی به این سؤال من نمی‌دهد که چه چیز در این دو سال تغییر کرده است.

وقتی اخیراً از یکی از آشنایانم در ایران در این باره پرسیدم، با زاویه‌دید او متوجه شدم که شاید سؤال رو باید طور دیگری پرسید؛ این‌که به‌جای این‌که بپرسیم پس از «زن زندگی آزادی» چی عوض شد، بهتر است بگوییم چی عوض نشد؟

«زن زندگی آزادی» یا «ژن ژیان ئازادی» شعاری است که از زبان کُردی به فارسی وارد شد و سپس به زبان‌های بیشماری در گوشه‌وکنار جهان فریاد زده شد. حتی در همین هفته‌های اخیر، زنان در هند آن را روی پلاکاردی با خود به میان اعتراضات‌شان در خیابان برده بودند؛ شعاری که هرکس از ظن خود با آن یار شد.

پریسا که در ایران زندگی می‌کند و می‌خواهد هویتش محفوظ بماند، می‌گوید شروع جنبش «زن زندگی آزادی» یک بهت بزرگ بود؛ حرف‌ها و شعارهایی که از یک بیداری خبر می‌داد و مهم‌ترین مشخصهٔ آن خودِ شعار « زن زندگی آزادی» بود که به‌گفتهٔ پریسا، با همهٔ سادگی‌اش، کامل و حقیقی بود و هست.

گشت‌وگذار در روایت‌ها ازجمله در «دیده‌بان آزار» که پلت‌فرمی آنلاین دربارهٔ حقوق زنان است، مرا به موضوع «مرئی شدن» می‌رساند؛ مرئی بودنی که طرز پوشش و مشخصاً حجاب یکی از جلوه‌های اجتماعی آن است؛ حجابی که بسیاری از ایرانیان حالا دو سالی است که اجباری بودن آن را برنمی‌تابند. حکومت برای اِعمال حجاب اجباری به شیوه‌های مختلف زورآزمایی کرده، اما هنوز هم گروهی پرشمار می‌خواهند همانی باشند که هستند.

یکی از آن‌ها سروناز است؛ زن جوانی که هم کارمند است و هم دونده و مشاهداتش در این باره را با من در میان می‌گذارد:

«تهران محله به محله فرق دارد. محله‌هایی هم هست که تعداد باحجاب‌ها خیلی بیشتر است، اما یک جاهایی انگار همه بی‌حجاب‌اند و زیبا. یعنی نه این‌که صرفاً حجاب ندارند، بلکه لباس‌های بسیار قشنگ می‌پوشند؛ جوری که اصلاً باورت نمی‌شود که این همان محلهٔ دو سال پیش است که در آن پیاده‌روی می‌کردی.»

سروناز می‌گوید مشابه این وضعیت را کمابیش در دیگر شهرها هم می‌بیند، اما نکتهٔ جالب‌توجهی که به آن دست می‌گذارد، عادت کردن چشم‌ها به نداشتن حجاب اجباری است؛ وضعیتی که به‌خصوص در فضای شهرهای کوچک از نظر اجتماعی و مذهبی می‌تواند قابل‌توجه‌تر باشد: «مثلاً در شهرهای کوچک آدم‌ها خیلی چشم‌شان عادت کرده که تو روسری نداشته باشی، شالت افتاده باشد یا اصلاً شال همراهت نباشد.»

تغییر فضای اجتماعی و نگاه عمومی به موضوع حجاب را دیگران هم روایت می‌کنند. زن جوانی که ساکن شهری است صدها کیلومتر دورتر از تهران،‌ فضاهای بیرون از شهرها را این‌گونه توصیف می‌کند:

«در طبیعت و کوه، چه برای دویدن برویم چه گردش، اصلاً ترسی نداریم. پیراهن آستین‌حلقه‌ای داریم، یا شلوارک، و اصلاً به این فکر نمی‌کنیم که این کار را نکنیم یا نرویم رستوران بین راه غذا بخوریم. خیلی راحت این کار را می‌کنیم. نگاه آدم‌ها هست، ولی کسی چیزی نمی‌گوید. خودمان انگار از هم این شجاعت را وام می‌گیریم که اتفاقی نخواهد افتاد. من اصلاً در ایران چنین چیزی را در گذشته سراغ نداشتم.»

شجاعت و جسارت مشخصه‌ای است که در دو سال اخیر از افراد بسیاری دربارهٔ آن شنیده‌ام، به‌خصوص وقتی بزرگ‌ترها به نسل جدید‌تر نگاه و قضاوت‌شان می‌کنند؛ نسلی که البته فرزندان پدران و مادرانی هستند که گویی نمی‌خواهند همان قیدوبندها را به نسل بعدی منتقل کنند و گفت‌وگو را از همان درون خانه‌ها شروع کرده‌اند.

آیا این می‌تواند به‌معنای شکل‌گرفتن قشری تازه و متفاوت در جامعه هم باشد. این را با روانشناسی در تهران در میان می‌گذارم و او بر پدیدآمدن «پذیرش تفاوت» دست می‌گذارد:

«یک قشری در این میان به وجود آمده که توان گفت‌وگو دارند؛ اغلب هم بچه‌های جوان. به دید آماری من، به‌نظرم این‌ها بیشتر پایهٔ گفت‌وگو هستند و می‌توانند تحمل کنند. مثلاً می‌توانند بگویند تو رأی بده ولی من رأی نمی‌دهم. یا تو فلان کار را بکن اما من نمی‌کنم. گویی راحت‌تر می‌توانند بپذیرند. جنس این رفتار مدارا نیست، جنس آن نوعی پذیرش تفاوت است.»

نمود تغییری را که این روانشناس بر مبنای مشاهدات خودش به آن اشاره می‌کند، می‌توان در رفتارهای دیگر‌ی یافت که مهتاب (نام مستعار زنی جوان در ایران) به آن اشاره می‌کند؛ این‌که وقتی بدون حجاب اجباری رفت‌ؤآمد می‌کند، دیگر با شوخی یا متلک دیگران و به‌خصوص مردان مواجه نمی‌شود: «خیلی وقت است که نشنیده‌ام کسی به شوخی یا متلک بگوید "انقلاب شده؟" یا "شاه برگشته؟"؛ انگار که دیگر جزو اصطلاحات روزمرهٔ مردها برای گفتن به خانم‌ها نیست.»

اما این همهٔ داستان دو سال گذشته نیست. چه فضای آنلاین و شبکه‌های اجتماعی را دنبال کنی و چه پای صحبت شهروندان ایرانی بنشینی، پدیده‌های دیگری هم خودشان را نشان می‌دهند و چه بسا پررنگ‌تر از دیگر موارد. یکی از آن‌ها گسترش خشم است؛ خشمی که با فرازونشیب‌ تحولات در ایران که گاهی نوسانات آن هم نفس‌گیر می‌شود، بروز و ظهور پیدا می‌کند.

نیوشا (نام مستعار زنی در ایران) در این باره می‌گوید خشم مردم از حکومت به‌طور ناگهانی افزایش یافته است. استدلالی که او برای این افزایش خشم می‌آورد، قابل‌توجه است:

«ما تا الان فکر می‌کردیم مطالبه‌گری‌مان هیچ فایده‌ای ندارد. شاید اشتباه کنم، ولی فکر کنم این اولین بار است که با مطالبه‌گری و استمرار مبارزه توانستیم یکی از حقوق ازدست‌رفتهٔ زن‌ها را احیا کنیم. زنان قانون سفت‌وسخت حکومت را دارند می‌شکنند و از بین می‌برند. درک و فهم این وضعیت این خشم رو بالا می‌آورد که چرا ما تا الان نتوانسته‌ایم باقی حقوق‌مان را پس بگیریم.»

با این حال ریشهٔ خشم و در کنارش استیصال را می‌توان در یکی دیگر از تغییرات عمدهٔ این دو سال جست‌وجو کرد؛ فشار فزایندهٔ اقتصادی و در نتیجه بی‌ثباتی‌ای که بر همهٔ عرصه‌های زندگی شهروندان ایرانی سایه افکنده است.

زنی جوان در تهران در توصیف تورم و وضعیت اقتصادی می‌گوید «با این‌که سال‌هاست ما منتظر تغییر قیمت بنزین هستیم، گویی تنها مورد ثابت قیمت بنزین است و قیمت باقی چیزها پیوسته در حال کن‌فیکون شدن است».

نگاهی به قیمت دلار آمریکا در بازار آزاد ایران در طی این دو سال شاید شاخص ملموسی برای درک عمیق‌تر بی‌ثباتی باشد. پیش از شکل‌گیری اعتراضات ۱۴۰۱ قیمت دلار در بازار آزاد حدود ۳۲ هزار تومان بود اما کمتر از شش ماه بعد به شصت هزار تومان رسید و هنوز هم با نوسان‌هایی در همان حوالی بالا و پایین می‌شود.

مهشاد (نام مستعار زنی دیگر در ایران) جلوه‌های بی‌ثباتی جاری در جامعه و کشور را این‌گونه توصیف می‌کند:

«بی‌ثباتی در همه چیز وجود دارد. از اقتصاد شروع می‌شود که نمی‌دانید فردا گوشت را به چه قیمتی می‌خرید و سبد خرید ماهیانه شما به‌سادگی قیمتش یک‌باره دو برابر قبل می‌شود تا موج عظیم مهاجرت. شما مدام در حال از دست دادن هستید؛ پول‌تان، کارتان، دوست‌تان و حتی رابطه‌ای که ساخته‌اید. و این خیلی آسیب‌زننده است. آدم‌ها خیلی عصبی و یا افسرده شده‌اند. در محافل بسیار می‌شنوید که مردم بعد از سلام و احوال‌پرسی از همدیگر دربارهٔ قرص افسردگی‌ای که مصرف می‌کنند، می‌پرسند یا این‌که چه زمانی قرار است از کشور بروند.»

مهاجرت هم یکی دیگر از پدیده‌هایی است که در دو سال اخیر بار دیگر شدت گرفته است. بسیاری از کسانی هم که مهاجرت کرده‌اند و یا تصمیم به ترک ایران گرفته‌اند، نیروهای ماهر و تحصیل‌کرده‌اند.

مقصد آدم‌ها هم متنوع شده است؛ پرستارهایی که راهی عمان می‌شوند، پزشکانی که راهی آلمان می‌شوند، نیروهای کار ساختمانی که دنبال شغلی در کشورهای اروپای شرقی هستند و... وضعیتی که دوستی در داخل کشور که از نزدیک شاهد این بار سفر بستن‌ها است، آن را «بسیار تلخ» توصیف می‌کند و می‌گوید موج مهاجرت حتی به کسانی رسیده که کمتر تصور می‌کردی روزی بار سفر ببندند.

اما در کنار همهٔ این‌ها، یعنی شجاعت و جسارت و خشم و بی‌ثباتی و استیصال و فشار، پدیده‌ای دیگر هم در این دو سال بیشتر جلوه‌ کرده است:‌ همدلی

نیوشا که در تهران زندگی می‌کند، می‌گوید به‌نسبت گذشته، مردم در تاکسی و مغازه و پاساژ کمتر مقابل هم قرار می‌گیرند و هوای همدیگر را بیشتر دارند: «بارها برای من اتفاق افتاده که آدم‌های گذری بهت می‌گویند جلوتر گشت هست، نرو، بپوش ، دور بزن...»

کیلومتر‌ها دورتر از پایتخت، سروناز هم بیشتر شدن همدلی میان مردم را تأیید می‌کند و می‌گوید برای او هم بارها پیش آمده که کسی تذکر حجاب داده و او واکنش دیگران و حمایت‌شان را دیده است.

سروناز در این موضوع به وضعیت اجتماعی دیگری هم اشاره می‌کند که از آن با عنوان «شبکه» یاد می‌کند:

«یک نوع شبکه به وجود آمده که ما زنان و مردم از همدیگر و از شرایط یکدیگر می‌پرسیم که مثلاً در شهر تو چه خبر است، وضعیت حجاب چطور است یا...‌ به‌نظرم نیاز به یک نوع حمایت عاطفی و دلداری دادن به همدیگر است تا بگوییم ما هنوز بی‌حجاب می‌رویم. یک شبکهٔ این‌چینی در جامعه وجود دارد.»

و آن سوی رفتاری که این زنان از آن حرف می‌زنند، مردانی هستند که این همدلی را تمرین می‌کنند. مثل مجتبی، مرد جوان متأهلی که بزرگ‌ترین تغییر دو سال اخیر برای او، به‌گفتهٔ خودش، همین تغییر نگاه بوده است:

«پیش‌پاافتاده‌ترین مثال این موضوع حجاب و ماشین است. مثلاً اگر قبلاً در ماشین روسری یا شال همسرم می‌افتاد، فکر می کردم او نمی‌خواهد حجاب داشته باشد ولی همهٔ ما به‌خاطر او هزینه می‌دهیم. ولی از وقتی که نگاهم به مسئله تغییر کرده، ‌فهمیده‌ام که در همهٔ سال‌های گذشته همهٔ ما آزادی‌مان تضییع شده بوده ولی بخش بزرگ‌تری از هزینه را همسرم پرداخت می‌کرده است. الان دیگر فکر نمی‌کنم من لطف می‌کنم که همراهی می‌کنم، الان درک من تغییر کرده و فهمیده‌ام وظیفه دارم شکاف بزرگ هزینه دادن را کم کنم.»

شاید حجاب و ایستادگی زنانی که مخالف اجباری بودنِ آن هستند، جلوهٔ بیرونی تغییرات اجتماعی در دو سال اخیر در ایران باشد، اما نگاه جست‌وجوگرانه به پیرامون خودمان تغییر در لایه‌های مختلف را نشان می‌دهد؛ آشنایی که نخواست بعد از ۱۴۰۱ فضای کاریِ پیشین خودش را تحمل کند، دوستی که روی صحنهٔ رسمی تئاتر و کنسرت نرفت و تصمیم گرفت بدون مجوز کارش را ادامه بدهد، فیلمسازی که دوربینش را بدون طی مراحل قانونی برای ثبت تصویر روشن کرد یا نویسنده‌ای که دارد بدون سانسور کتابش را خودش منتشر می‌کند و...

آرمان (نام مستعار) که در تهران زندگی می‌کند، می‌گوید «مقاومت در برابر جریان زندگی که همواره رو به جلو هم هست، همیشه محکوم به شکست بوده است، توسط هر نهاد و حکومت و مسجد و کلیسایی. انگار که ما هم بعد از «زن زندگی آزادی» و قیام ژینا، این را با عمق گوشت و پوست و استخوان‌مان باور کردیم».

شاید به بیان ساده‌تر بتوان گفت بسیاری تصمیم گرفتند به جای زندگی دوگانه، یکی در خانه و دیگری در اجتماع، یک زندگی داشته باشند. یکی باشند. خودِ خودشان؛ همان‌گونه که خودشان می‌پسندند.

  • 16x9 Image

    هانا کاویانی

    هانا کاویانی، از سال ۱۳۸۶ با رادیو فردا به عنوان خبرنگار و گزارشگر همکاری می‌کند. او در این مدت تحولات سیاسی و دیپلماتیک از جمله فراز و فرودهای مرتبط با پرونده هسته‌ای ایران، و مذاکرات منتهی به توافق هسته‌ای ایران و قدرت‌های جهانی را از نزدیک دنبال کرده است.

XS
SM
MD
LG