من در شهری زندگی میکنم که سالی یک بار سران همه کشورهای دنیا به همراه خدم و حشمشان قرقش میکنند و برای ما جز خیابانهای بسته و علامتهای قرمز و صدای آژير پلیس ارمغان دیگری ندارند!
سالی یک بار پیادهرویهای روزانه مردمان این شهر به علت انسداد خیابانها برای یک هفته بیشتر میشود و به هر جا که مینگری، مأموری مخفی عینک دودی به چشم دارد تو را میپاید که مبادا به آن یارو که دارد محافظتش میکند چپ نگاه کنی!
من اما هدفون به سر در میان این همه «سکیوریتی» در خیابانها قدم بر میدارم و میخوانم: ترانهای در سر دارم که نخواهم سرود من هرگز!
همه اینها که گفتم برنامه این هفته را متشکل میشود که طنز سیاهی از سوی «رادیوهای بیگانه» است و به دنبال انتقام گرفتن از زندگی و «زندگی کردن» در میان آشوب و غلغله خبری میگردد.
لذتی که در انتقام گرفتن از زندگی با زندگی کردن هست در بخشیدن آن نیست!
انتقام خود را از زندگی با «زندگی کردن» بگیر!