ساعت رو زنگ گذاشتم تا صبح زود بیدار شم و بهش زنگ بزنم. گفتم من زنگ میزنم تا برای تو پول تلفن نیفته. گفت حالا همش هم که روی خط نیستیم یه جاهایی قطع میکنم ولی همچنان باهات در تماسم و بهت تکست میزنم و گزارش میدم. گفتم نه بابا با «واتس آپ» تماس میگیرم مجانی میفته برام.
میخواستم هر جوری شده تو این واقعه تاریخی سهیم باشم. میخواستم وسط داستان باشم. تو هفتههای گذشته از زمان مرگ دختر آبی تو همین برنامه زمین و زمان رو به هم دوخته بودم که این چه وضعشه آخه!
ساعت زنگ زد و من بیدار شدم. چند ساعتی به بازی ایران و کامبوج مونده بود و قرار بود برای اولین بار بعد از انقلاب بره استادیوم. باورش نمیشد. من هم باورم نمیشد که این اتفاق داره میفته.
شب قبلش که حرف می زدیم گفت: واقعاً باید یکی جونش رو از دست میداد تا اینجوری بشه؟ بهش گفته بودم که فقط اون نبود ولی مرگ دختر آبی تأثیر بسزایی داشت. گفته بودم که فیفا فشار آورده و ضمناً فعالان حقوق زنان سالهاست که پیگیر این داستانند و کم نیاوردند.
محکم زدم رو ساعت و خاموشش کردم و از جا پریدم. همونجا رو تخت گوشی رو برداشتم و زنگ زدم. پرسیدم کجایی؟ گفت رسیدم استادیوم. گفتم هر چی میبینی بگو. هر چی که دید گفت و من هم باهاش رفتم تو استادیوم.
برنامه این هفته همین داستانه. داستان رفتن من به استادیوم آزادی به همراه زنان برای اولین بار در کنار زنان. من در بازی ایران و کامبوج در جایگاه زنان نشستم!
و دیدم که تو به تب راضی نشدی!