قسمتهایی از گفتوگوی من با درون خودم:
برنامه از روند طبیعی خودش داره خارج میشه!
چی میگی هنوز شروع نشده!
شروع میشه. تو چی می گی؟ اینجا چیکار میکنی؟
چه جوری آدم استخدام میکنید؟
باید طنز داشته باشی. بتونی بخندی تحت هر شرایطی.
تحت هر شرایطی؟
هر شرایطی.
از من تست طنز بگیر؟
یه چیز خنده دار بگو ملت حال کنند. چیپ نباشه و مفهوم داشته باشه و ملت رو به فکر واداره.
سخت شد
سخته دیگه. الکی که نیست.
میدونی چه جوری هر چی که میشه مردم میگن «اینا دیگه رفتنیاند»؟
آره.
الان بعد از آبان ۹۸ همه دارن میگن اینا دیگه رفتیان.
خوب.
ما دهه پنجاه شصتیها با این جمله اینا دیگه رفتنیاند بزرگ شدیم. همیشه قرار بود اینا برن. جنگ شد گفتند اینا دیگه رفتنیاند. جنگ تموم شد همین شد. خمینی مرد. بنزین ۱۰۰ تومن شد. تیم ملی نرفت جام جهانی. نمیدونم تو همه این شوهای تلویزیونی همه میگفتند اینا دیگه رفتنیاند. ولی آخرش اونا نرفتند و اونی که از ممکت رفت ما بودیم! نه اونا!
بامزه! قوی نبود ولی اوکی بود ! من کلاً با این طرز تفکر یه مشکلی هم دارم.
آهان بوگو!
ببین ملت به اندازه کافی داستان غم انگیز و نا امید کننده دارند چیزی که باعث تغییر میشه امیده. اگه امید به تغییر نباشه که کسی چیزی رو تغییر نمی تونه بده. این چیزی که گفتی تهش نا امیدیه من نیستم این جور طنز رو.
شما یه چیز امیدوار کننده بگو!
من فکر میکنم اینا ترسیدند! و مردم باید به این داستان امیدوار باشند چون اینا ترسیدند!
به چه داستانی؟
همین داستان تغییر دیگه.
الان مسئله اصلی اینه؟
مسئله اصلی همینه. باور و امید که اینا دیگه رفتنیاند!
استخدام شدم؟
بودجه نداریم! برو فردا بیا!