گذار از فرهنگی بدون نوشتار به فرهنگی با نوشتار معمولا از طرف مورخین بعنوان پایان «ماقبل تاریخ» (پیشا تاریخ) و آغاز «تاریخ مستند» و یا مکتوب شمرده میشود. در عین حال خط، نوشتار و آثار مکتوب چه بصورت هیروگلیف و اندیشه نگار (ایدئو گرام) و یا بخصوص خط و الفباء پیوسته یکی از معیارهای اصلی سنجش تمدن یک سرزمین و یا گروه اجتماعی بوده است.
تقریبا ۳۵۰۰ سال قبل (نیمه دوم هزاره دوم قبل از میلاد) وقتی اقوام ایرانی (از زیر شاخه «هند و ایرانی»ها و شاخه «هند و اروپایی»ها) از آسیای میانه و شمال دریای خزر به فلات ایران کنونی سرازیر شدند، در این فلات بومیان و قبایل تا حد زیاد جدا و دور از همدیگر زندگی میکردند. از فرهنگ و زبان آنها اطلاعاتی باقى نمانده است.
این بومیان «ماقبل ایرانی» فلات ایران نیزهمانند اقوام تازه وارد آریایی و همچنین مردم اکثر اروپا، آسیای میانه و غربی که بصورت قبیلهای و گروهی- قومی زندگی میکردند هنوز صاحب خط و الفبای منسجم خود نبودند.
خط و نوشتار همراه با تمدن بشری از منطقه میانرودان و یا بین النهرین، مصر، آناتولی و بعدا یونان و ایتالیا شروع شد و به دیگر نقاط جهان توسعه یافت.
مادها، پارتیها و پارسها که فلات ایران را گرفتند با استفاده از ضعف امپراتوری آشور، آنها و دیگر همسایگان قدرتمند خود را شکست داده، دولت خود را بزودی تحکیم و گسترش بخشیدند.
آنها هرچقدر که یکجا نشین و شهری میشدند با خط و نوشتار همسایگان خود هم آشنا شده این خطها را با نیازهای خود منطبق کرده به کار مىبستند.
تنها قسمتى از جغرافیاى ایران کنونى که صاحب خط و همچنین تمدن شهری خود و حتى تمدنى بسیار طولانى مدت و غنى بود در حوزه خوزستان کنونى و جنوب شرقى عراق قرار داشت که ایلام (عیلام) نام داشت. اما به روایت منابع همدوره آشوری و بابلی، حیطه قدرت سیاسی و بخصوص فرهنگی ایلام بمراتب گستردهتر از این بود و اقلا بخشهای وسیعی از استان فارس کنونی و منطقه دریای خزر تا خلیج فارس را در بر میگرفت. دو مرکز اصلی این پادشاهی شوش (خوزستان) و آنشان (فارس) بود.
ایلام تمدنی مهم و غنی ایجاد کرده بود که حدودا ۲۷۰۰ سال قبل از میلاد شروع شد و تا بیش از دو هزار سال بعد یعنى اوایل هخامنشیان، پادشاهى، گاه بسیار قدرتمندى را بنیاد نهاد.
زبان ایلامى به گواهى اکثر باستانشناسان و زبانشناسان هیچگونه قرابتى با زبانهاى همسایه یعنى آفرو آسیائى (از جمله سامى) و دیگر زبانهاى بینالنهرین و آناتولى و یا زبانهاى نوظهور ایرانى در آن منطقه نداشت. اما بنظر بعضیها نزدیکیهای ساختاری معینی بین ایلامی و زبانهای دراویدی در (هندوستان باستان) وجود دارد. خط ایلامی که به همراه آشوری، هیتیتی و بابلی نوعی از خطوط میخی باستانی در منطقه بود مدتی طولانی در امپراتوریهای ایرانی مادها و هخامنشیان رواج داشت تا اینکه بالاخره از بین رفت و جای آن را خط و زبان فارسی میانه (پهلوی) گرفت که مبتنی بر الفبای آرامی بود.
بسیاری از نوشتههای دوره هخامنشى، از سغدی و پارتی گرفته تا فارسی با خطى میخى و ملهم از خط میخی آشورى وبابلی درج میشد و حتی سنگ نوشتههای باستانی هخامنشی مانند کتیبه خشایارشاه در شهر وان (ترکیه کنونی) به سه زبان فارسی، ایلامی و بابلی و با خطی میخى نوشته شد که به دستور داریوش یکم ایجاد شده بود و بعنوان «خط شاهنشاهی هخامنشی» معروف شده است.
با اینهمه تولید نوشتارى خط میخی فارسى باستان متعلق به دوره هخامنشی، بسیار کم، محدود و اساسا عبارت از چند سنگ نوشته بود که بدستور پادشاهان هخامنشى حکاکى شده بود. بعد از هخامنشیان و بخصوص در دوره ساسانیان است که تعداد بمراتب بیشتری از آثار فارسی میانه و حتی فارسی باستان از جمله متون زرتشتی نوشته شده است.
در مقابل تعداد بسیار کم آثار نوشتاری فارسی باستان، زبان ایلامی و زبانهاى همسایه سومری، آشوری و یا بابلى نمونه هاى فراوانترى از فرهنگ نوشتارى را ایجاد کرده بودند. براى مثال در دو قرن نوزدهم و هجدهم ق م، همزمان با آمدن آریاییان به فلات ایران که هنوز از نوشتار فارسى خبرى نبود، تنها از بایگانى شهر باستانى شوش پانصد لوحه با خط میخی بدست آمده است (رشاد، ص ۳۷-۳۹) که حکایت از جزییات زندگى اجتماعى و اقتصادى مردم ایلام میکند.
حدود ۶۰۰ سال قبل از میلاد باقیماندههای امپراتورى ایلام از سوی همسایه شمالی خود آشور مورد تهاجم و اشغال قرار گرفته و ضعیف شده بود. دراین شرایط و همزمان با بحران داخلی در خود امپراتوری آشور، ایلام از سوی قبایل ایرانی تحت رهبری پادشاهان ماد تصرف و به بخشی از امپراتوری جدید ماد تبدیل گردید. زبان و فرهنگ ایلامی تا مدتها در چارچوب جدید امپراتوری ایرانی مادها و سپس هخامنشی ادامه یافت اما بالاخره مانند بسیاری از فرهنگها و زبانهای دیگر باستان همچون اکدی (آکادی)، سومری و یا بابلی از بین رفت. مردم پادشاهی ایلام با دیگر اقوام و قبایل ایرانی آمیختند و زبان آنها اگر چه تاثیر خود را به زبان عمومی و مشترک ایرانیان جدید یعنی فارسی گذاشت اما بتدریج بعنوان زبانی زنده از بین رفت.
بعد از هخامنشیان، دوره «فارسى میانه» شروع میشود که خط آن ملهم از خط آرامی یعنی «مادر تقریبا همه خطوط خاورمیانه و اروپا» و از جمله عبری، عربی، یونانی و لاتین است. این خط برعکس خط میخی از حروف عبارت بود اما این حروف اصولا حروف «باصدا» و یا مصوتها را نشان نمیدادند و میبایست بکمک بعضی حروف «بیصدا» و یا صامتها مانند یاء، واو و الف برخی ازاین مصوتها را تصویر نمود. از این جهت خطوطی مانند عبری، عربی و یا خود آرامی (و طبیعتا فنیقی که همه این الفباها از آن نشات گرفتهاند) «صامت-بنیاد» ویا «ابجد» نامیده میشوند. خط آرامی بتدریج جای خط میخی دوره هخامنشیان را گرفت و به خط اصلی زبان فارسی میانه تبدیل شد. ایرانیها هم مانند دیگر ملل دور و نزدیک که از این خط استفاده کردند، بنا به نیازهای خود در این خط و الفبا اصلاحاتی انجام دادند تا جاییکه مثلا الفبای فارسی میانه و یا پهلوی را «الفبای آرامی پهلوی» و یا صرفا «الفبا و یا خط پهلوی» مینامند.
و اما تقریبا در همین دوره تاریخی، در منطقه خاورمیانه، آناتولی، میانرودان، مدیترانه شرقی و شمال آفریقا که مورد توجه ماست، تحولات جالب و از نظر پیشرفت فرهنگی کل بشریت فوق العاده مهمی رخ میداد.
در این منطقه که «هلال حاصلخیز» هم نامیده میشود، خط و نوشتار به مسیر تکامل و تحولی تاریخی افتاده بود. خط فنیقیهای دریا نورد و متعاقبین آرامی آنها نسبتا فراگیر و «الفبایی» بود و صامتها را کلا بخوبی منعکس مینمود. به هر صورت این خط برخلاف خط میخی، الفبایی بود. بهمین جهت آموزش و کاربرد آن آسانتر بشمار میرفت. اما در این خط اشارهای برای آواهای باصدا یعنی مصوت مانند «ای» «آ» و «او» وجود نداشت. بتدریج مردم میانرودان، ایرانیان و دیگر اقوام خاورمیانه این الفبای آرامی را گرفته هرکدام به شکلی مخصوص بخود از آن استفاده نمودند.
در حالیکه بعضیها در مشرق زمین همچنان در بند خط میخی و یا هیروگلیف، اندیشه نگار و لغت نگار (آشوری، بابلی، ایلامی و یا مصری) بودند، اکثر ملل حوزه مدیترانه و شبه جزیره عربستان کنونی به سوی الفباهای صامت بنیاد فنیقی و آرامی حرکت کردند. در مقایسه با لغت نگارها و اندیشه نگارها که تعدادشان (درست مانند اشارات نوشتاری زبان ماندارین چین) سر به هزاران میزد و لازمه استفاده از آنان آموزش و بخاطر سپردن اقلا چند هزار «نگاره» و تصویر بود، امکان خواندن و نوشتن با تفکیک صامتها مانند
b، d، r، q، p، s، d، f
حتی بدون تفکیک دقیق بین باصدا هایی مانند
a، i، u، o، e
بمراتب آسانتر شده بود.
در الفباهای صامت – بنیاد حروف «بیصدا» و یا صامت اغلب کنار هم نوشته میشد و به ندرت از اشاراتی استفاده میگردید که با صداها و یا «با صداها» را منعکس کند. مهمترین زبانهای زنده این دسته عبری و عربی هستند که هر دو خط و الفبای آرامی را اساس قرار دادهاند که خود از خط و الفبای فنیقی منشعب شده است. بعد از ظهور اسلام، فارسی هم الفبای عربی را قبول کرد اما متناسب با نیاز فارسی چهار حرف «پ، چ، ژ» و «گ» به آن اضافه شد که اتفاقا اعراب نیز از این حروف نو به خصوص در نوشتن کلمات غیر عربی استفاده کردند.
از همین جهت است که هنوز امروزه هم در عربی و عبری معاصر صامتها کنار هم نوشته میشوند (مانند «قلب»، «مرد») و خواننده اگر خواندن و نوشتن بداند باید بتواند حدس بزند که تلفظ صحیح و دقیقتر کلمه چطور است – قُلب یا قَلب، مَرد یا مُرد. تنها کمکی که حروف موجود عربی برای آسانتر کردن خواندن مصوتها میکردند استفاده از حروفی مانند «الف، و، ی» «و» و یا علامات اضافی مانند همزه و باصطلاح «حرکه» بود.
در همان اواسط هزاره یکم پیش از میلاد یک تحول دیگر در قبرس و دیگر جزایر دریای اژه بچشم میخورد و آن «خط هجا بنیاد» بود که خود این نظام هم مراحل گوناگونی داشت. برای نمونه برای هر کدام از هجاهای جدا گانه مرکب از یک صامت و یک مصوت مانند «تا»، «تی» «ما» و یا «مو» یک حرف و یا اشاره معین میشد و وقتی این اشارات کنار هم نوشته میشد یک کلمه بوجود میامد.
ایرانیان همانند پیش کسوتان آشوری خود همچنان در مکاتبات خود از خط میخی و بعد از هخامنشیان از خط و حتی زبان آرامی استفاده میکردند و نوشتن و خواندن محدود به طبقه ممتازی عبارت از دولتیان و روحانیون بود اما در غرب یعنی یونان و همچنین جزایر و ساحل غربی آناتولی که بسرعت یونانی میشد، الفباهای «واقعی» بوجود میآمد – الفباهایی که هم حروف باصداها و هم حروف بیصدا را مشخص میکرد و کار خواندن و نوشتن را بصورتی انقلابی آسان مینمود.
اینها را «الفباهای واقعی» مینامند که یونانیان و اتروسکها (لاتین) اولین کاربران آن بودهاند.
حوالى قرن هشتم قبل از میلاد الفبای یونانی برای اولین بار بکار میرود – کم و بیش همان الفبایی که امروز هم مورد استفاده است.
پیدایش و رواج «الفباهای واقعی تحولی بود که شاید به درجه کشف خود نوشتار در سومر و مصر «انقلابی» بشمار میرفت. این الفباها ابتدای خط و الفبای «لاتین» است که امروزه (در کنار نوشتار چینی) پر استفادهترین خط و الفباست و از یونانی، روسی، انگلیسی و آلمانی، فرانسه و ایتالیایی و اسپانیولی گرفته تا صدها زبان اروپایی، آسیایی و یا آفریقایی از این الفبا استفاده میکنند. این الفباهای «واقعی» هم خط و الفبای آرامی و اصل آن یعنی فنیقی را اساس قرار دادند.
الفباهای «هجا بنیاد» رغبت چندانی ندیدند. در مقابلِ، الفباهای «صامت بنیاد» یعنی ابجدی (عربی و عبری) و یا «الفباهای واقعی» لاتین، در بین النهرین، خاورمیانه و حتی آسیا، «رقیبان» این الفباهای جدید یعنی خط و نوشتار میخی (مانند آشوری، بابلی، ایلامی) و یا هیروگلیف (مانند مصری باستان) مدتی همچنان رایج بود، اما بزودی از رواج افتاد.
در این میان بعضیها چند قرن بعد الفباهای «واقعی» مخصوص زبانهای خود را ساختند که آنها هم ملهم از الفبای آرامی بود (مانند ارامنه و گرجیها که در قرن چارم میلادی الفبای مخصوص زبان خود را بوجود آوردند)، طوری که گفتیم، بعد از اسلام، ایرانیان و اکثریت مسلمانان دیگر مانند ترکهای آسیای میانه و سپس آناتولی الفبای عربی را قبول کردند. تقریبا هزار سال بعد بعضیها مانند ترکهای شوروی سابق و یا ترکیه و یا ملل جدید آسیا و آفریقا برای نوشتن زبانهای خود به لاتین رو آوردند و برخی دیگر (مانند یهودیان، اعراب، ایرانیان) به الفباهای صامت – بنیاد عبری و یا فارسی خود وفادار ماندند.
دوره ۱۱۰۰ ساله ایران، یونان و روم
دوره سال ۵۵۰ قبل از میلاد تا ظهور و گسترش اسلام در سال ۶۵۰ یعنى حدود ۱۱۰۰ سال تاریخ اروپا، خاورمیانه، آفریقاى شمالى و آسیاى میانه را که در این سلسه مقالهها مورد توجه ماست، به راحتی میتوان «دوره هزار و صد ساله ایران، یونان و روم» نامید.
در باره این دوره، چه در منابع فرهنگهای باستان بین النهرین، یونان، ایران و حتی اساطیر و کتب دینى مانند تورات و چه دردادههای باستانشناسی اطلاعات و اشارههای کافی و وافی وجود دارد.
در آغاز این دوره یعنی سالهای ۵۵۰ ق م تنها «دولتی» که میتوان از آن بعنوان کشوری منسجم با سرزمین معین و دولت مقتدر بر آن نام برد، امپراتوری هخامنشی ایران است که برای بیش از ۲۰۰ سال نخست وسعت خود را بطور منظم گسترش داد. قبل از آنها امپراتوری مادها بر این منطقه حاکم بود که آن هم مانند بسیاری از دولتهای عهد باستان انسجام دولتی داشت.
ما در اینجا بطور قراردادی مادها را که در باره فرهنگ، زبان و تاریخ آنان اطلاعات کمتری نسبت به دوره متعاقب آنان یعنی هخامنشیان در دست است، همراه با فرهنگهای باستان ماوراالنهر مانند سومر، آشور و بابل جزو مرحله دیگری از تاریخ این منطقه میشماریم و فرض را بر این میگذاریم که با هخامنشیان، فصل نسبتا جدیدتری در تاریخ باستان ایران و منطقه شروع شده است.
و اما یونان هنوز در آغاز این دوره، کشوری منسجم با دولتی واحد نبود. پیشتر، قبایل یونانی زبان به جزایر یونان کنونی رفته مسکون شده بودند. سواحل آناتولی دریای مرمره، دریای اژه و حتی مدیترانه هم بتدریج یونانی میشد و زبان و نوشتار یونانی بخوبی رشد میکرد اما هنوز اختلافات و حتی جنگهای محلی بسیاری بین آتنیها و جزایر و همچنین مناطق آناتولی از جمله «ایونیها» (که کلمه «یونان هم از آن میاید) و «اسپارتا» در سواحل آناتولی غربی وجود داشت. خود یونان هم عموما با نظامی مبتنی بر یک مجموعه «دولتشهر»ها اداره میشد و مهمترین و قدرتمندترین آنها خود آتن بود (بهمین جهت ما در نقشه بالا از دولت ایران نام میبریم اما روی نقشه یونان کنونی نوشتهایم «یونانیان» و نه «یونان»).
اتفاقا از یک جهت شاید هم تصادف خوبی بوده است که یونان بجای یک دولت مرکزی و یکه تازدر سرزمینی وسیع در آسیا، در سرزمینی بمراتب کوچکتر در اروپا نوعی باصطلاح «دمکراسی ابتدایی» را با نظام دولتشهرها تجربه کرده و آن فرهنگ را در تاریخ خود جا انداخته است. شاید بخاطر وسعت سرزمین ایران و شرایط طبیعی آن، روندی مشابه یونان در ایران باستان ممکن هم نمیبود. به هر تقدیر، احتمالا به همین جهت هم هست که شروع اندیشه و فرهنگ کلاسیک یونانی در زمینههای مختلف علمی، فلسفی، تاریخ، اسطوره، طب و نجوم در همین دوره بوده است. معماری، شهرسازی و مجسمه سازی بینظیر یونانی نیز در همین دوره است که شکوفا میشود. تصادف خوب دیگر این است که تاثیرات خارجی و از جمله حملات و کوچهای قبایل صحراگرد اروپا و آسیا اگرچه بعد از مدتی به یونان هم رسیده و از آن جمله آوارها، هونها و آلانها هم به این منطقه هم نفوذ کرده ساکن شدهاند، اما مجموعا زبان و فرهنگ یونانی توانسته همه این آمیزشها را هضم کند و با اینهمه، هویت خود را هم ادامه داده تحکیم ببخشد.
البته یونانیان هم مانند بسیارى از ملل متمدن یعنى «شهرى شده» وقت، خود را متمدنتر از دیگران میپنداشتند و بخصوص در آن دوره که اکثر اقوام هنوز زندگى قبیله اى و کوچنده داشتند، آنها را «بربر» یعنی «نیمه وحشی» و یا «بدوی» مینامیدند، اگرچه تنها مصریان، آسوریان و ایرانیان بودند که از نگاه یونانیان «بربر» نبودند (اورتایلی، ص ۹۶).
آهنگ شکوفایی فرهنگی یونان که مجموعا فرهنگ تاریخ بشری را غنیتر کرده، همیشه با همان سرعت ادامه نیافت اما تاثیرات آن بر تمام دنیا هنوز هم نمایان است. اگر چه ایلیاد و اودیسه هومر که اولین آثار یونان شناخته میشوند ۴۰۰ سال پیش از دوره مورد بحث ما نوشته میشوند اما اوج فرهنگ کلاسیک یونان و رخشندگی «ستارگان» آن مانند هرودوت، طالس، فیثاغورث، هراکلیتوس، و یا سوفوکلس مربوط به همین دوره همزمان با هخامنشیان و جانشینان مقدونی، یونانی، سلوکی و اشکانی آنها در ایران است.
بعد از ظهور اسلام، دوره ایران باستان به پایان میرسد اما امپراتوری روم که ۲۷ سال قبل از میلاد مسیح تاسیس مییابد و ۴۷۶ سال بعد، یعنی نزدیک به ۲۰۰ سال قبل از گسترش اسلام منقرض میشود، در واقع کاملا از بین نمیرود و هنوز بصورت امپراتوری روم شرقی و یا «بیزانس» در قسطنطنیه (استانبول کنونی) و آناتولی ادامه حیات میدهد تا اینکه در سال ۱۴۵۳ از طرف ترکان عثمانی که ادامه دهندگان فتوحات سلجوقیان بودند، از بین میرود.
این دوره در عین حال زمان حملات و تصرفات ایرانیان (بخصوص در زمان کورش و سپس داریوش و خشایارشاه) در سواحل یونانی شده آناتولی و خود یونان، لشکر کشی اسکندر به ایران، سقوط هخامنشیان و بدنبال آن «ایرانی- یونانی» شدن حکومت و دولت داری در ایران است.
از نظر زبان اگر کمی به عقب یعنی دوره پیش از هخامنشیان و بعبارت دیگر دوره امپراتوری مادها برگردیم، باید بگوییم که نوشته معینی از زبان احتمالی «مادی» که زبان دولت و دربار مادها در اکباتان (همدان کنونى) رایج باشد در دست نیست. تنها بعضی آثار ثانوی (ازجمله یونانی) اشاره هایی به برخی واژگان مادی میکنند. اکثر زبانشناسان متخصص این دوره برپایه تحلیل همین واژگان است که بخاطر تشابهات در واژگان و اصول صرف و نحو (چه با مقایسه همزمان و چه تاریخی) به این نتیجه میرسند که اولا احتمالا چیزی بنام زبان مشترک مادی موجود بوده که حد اقل در دربار مادها رایج بوده و ثانیا (باز بر پایه همان مقایسه و تحلیلها)، احتمالا ریشه گویشهای غربی ایرانی مانند آذری باستان، تالشی، تاتی و از سوی دیگر زبانهای ایرانی کنونی در غرب و شمال غربی ایران تاریخی یعنی کرمانجی، سورانی، کلهری، اورامانی و یا زازا و لری مشترکا از همین زبان و یا زبانهای مادی است که شاخه غربی زبانهای ایرانی بشمار میرود و با پارتی و فارسی میانه مخلوط شده است (سیمس ویلیامز، ص ۱۲۵-۱۵۳.)
آثار زبان ایرانیان
۵۴۹ سال قبل از میلاد، وقتی مادها بر سرزمین کنونی ایران حکمفرمایی میکردند بین پادشاه این دولت یعنی آستیاگس و پادشاه محلی منطقه فارس، کورش یکم جنگی رخ داد که منتج به پیروزی سرکرده پارسیان شد. غلبه کورش در آن تاریخ سرنوشت ایران را اقلا تا ۲۲۰ سال بعد معین کرد و تا قرنها بعد بر فرهنگ و اندیشه ایرانیان تاثیری ماندنی گذاشت. کورش و جانشینان او در این مدت نه تنها بر تمام ایران در حیطه مادها حکمرانی کردند بلکه با گسترش غیر منتظره امپراتوری خود، این دولت را تبدیل به بزرگترین دولت آن دوره دنیا نمودند. ایران دیگر هرگز آن وسعت و قدرت را بخود ندید.
اما زبان رایج و مهم در این دولت چه بود؟
پلوتارک مورخ یونانی در کتاب «زندگی تمیستوکلس» که یک ژنرال آتنی دوره جنگهای یونان وایران (۴۹۹ ق م) بود مینویسد:
«(خشایارشاه هخامنشی) به تمیستوکلس اجازت داد تا در باره امور یونان سخن گوید. تمیستوکلس گفت سخن انسان همانند فرشی پر نقش و نگار است و نقش و نگار آن زمانی هویدا شود که فرش را بگسترند در حالیکه اگر فرش تا شود نقش و نگارش از بین رود – و از این جهت او (تمیستوکلس) فرصت خواست. پادشاه را این استعاره خوش آمد و به او فرصت داد. او یک سال وقت خواست. آنگاه بعد از آنکه زبان فارسی را بقدر کافی آموخت، خود (بدون مترجم) با پادشاه سخن گفت… (پلوتارک).
در اینجا موضوع بر سر اولین مرحله زبان فارسی، یعنی «فارسی باستان» است.
البته میتوان سوال کرد که اینها اگر همدیگر را در آتن دیدهاند مگر اشغال آتن از سوی ایرانیان اقلا یک سال طول کشیده که فرصتی برای آموزش فارسی تمیستوکلس باشد؟ اما این مهم نیست. مهم سرنخهایی هستند که در باره زبان فارسی و اصولا مقام آن و زبانهای دیگردر نزد ایرانیان و منطقه در حوالی ۵۰۰-۴۰۰ ق م به دست انسان میآید.
فارسی باستان زبان دوره هخامنشیان است و به تعداد کم و با نوعی از خط میخی روی سنگها و لوحه هایی نوشته شده است. مانند اغلب انواع دیگر این خط، هر کسی به سادگی قادر به خواندن این فارسی نبود. اما ظاهرا فارسی باستان که ابتدا در میان قبایل فارسی زبان ایالت فارس (پارس، یونانی: پارسیس) بکار برده میشده به تدریج بین اقوام همسایه و در مناطق دیگر نیز مورد استفاده قرار گرفته و با روی کار آمدن هخامنشیان به نوعی زبان حکومت و مدیریت دولتی تبدیل شده است. اما زبان رسمی و مشترک بین مناطق مختلف آرامی بوده، طوریکه وقتی یک فرد حکومت پیامی مثلا به سمرقند (که آنجا هم ایرانی زبان بوده اما گویش سُغدی داشته) و یا به مصر و یونان میفرستاد، آن را ابتدا به فارسی باستان به کاتب خود میگفت، کاتب آن را به آرامی مینوشت و به سغد، مصر و یا یونان میفرستاد. در آنجا گیرنده، پیام را که به زبان آرامی بود، میخواند و به زبان خود ترجمه کرده به مخاطب نامه منتقل مینمود. بر عکس هم همین مسیر پیموده میشد. حاکم مصر پیام خود را به مصری باستان به کاتب میگفت. کاتب مصری آن را به زبان آرامی ترجمه میکرد و به پاسارگاد و یا اکباتان میفرستاد که در آنجا به فارسی باستان ترجمه میشد (فرای، پی دی اف.)
از فارسی باستان آثار چندانی در دست نیست و اساسا به سنگ نوشتهها و نوشتههای روی سکهها و یا ظروف مختلف محدود میشود. بعضی از سنگ نوشتههای دوره هخامنشی حتی به سه یا چهار زبان هستند: فارسی، آرامی، آشوری و حتی یونانی. خود سنگ نوشته بیستون که اولین نوشته فارسی محسوب میشود، متنی است در باره پیروزیهای داریوش اول و سرزمینهای تحت حاکمیت او که به سه زبان فارسی باستان، ایلامی و بابلی یعنی اکدی (آکادی جدید) نوشته شده است.
علاوه بر این، چندین نوشته به زبان فارسی باستان موجود است که زبان آن به تشخیص باستانشناسان و زبانشناسان تاریخی از «فارسی باستان» فرق میکند و از این جهت به آن «اوستایی» گفته میشود. از این زبان باستان ایرانیان هم آثار دینی زرتشتی (اوستایی) مانند گاتها (سرودها) و یشتها (نیایشها) باقی ماندهاند اما آنها همه در دورههای بعدی و بخصوص ساسانی نوشته شدهاند.
به این ترتیب بنظر میرسد کاربرد اصلی فارسی باستان بطور شفاهی بود. نوشتهای حتی از منابع ثانوی و غیر ایرانی که دال بر چند و چون این زبان شفاهی فارسی باشد در دست نیست اما زبانشناسان بر این باوراند که فارسی شفاهی در جغرافیای ایران باستان احتمالا بقدر کافی ریشه دوانده و توسعه یافته بود، چرا که ۲۲۰ سال بعد، یعنی بعد از حمله اسکندر و انقراض هخامنشیان نیز همین فارسی مبتنی بر گویش جنوب «گونه معیار» قرار گرفته (و نه گونه مادی و یا شرقی زبانهای ایرانی) و بدین ترتیب این سنت هخامنشیان ادامه یافته و در دوران بعد از اسلام هم همین روند برقرار بوده و استحکام یافته است (لازار، پی دی اف.)
اکثر دانشمندان بر آنند که «فارسی میانه» با پایان دوره هخامنشی شروع شده و این گونه فارسی، نوعی سادهتر از فارسی باستان بوده است. این هم قابل فهم است. حکومت کردن بر یک دستگاه دولتی گسترده با چندین و چند ملیت، قومیت و زبان، بسختی میتواند پذیرای زبان مشترکی باشد که پیچیده و برای آموزش، تکلم و نوشتن بسیار سخت است. با این ترتیب بخصوص بعد از حمله اسکندر مقدونی و و حضور فعالتر زبان و فرهنگ یونانی در ایران، گونههای مختلف فارسی ایران و از جمله «فارسی جنوب» یا باصطلاح «رسمی» و دولتی نیز سادهتر شد و با «فارسی»های شرق و غرب در آمیخت. در همین دوره است که مثلا بعضی حالات اسم، جمع دوگانه و یا انواع فعل (مانند فعل شرطی) در زبان فارسی بتدریج از بین رفته است.
مراحل تاریخی زبان فارسی
اکثر زبانشناسان و مورخین توافق نظر دارند که فارسی سه مرحله فارسی باستان، فارسی میانه و فارسی معاصر دارد:
یکم فارسی باستان (یکی اوستایی که مخصوص موبدان زرتشتی و متون مذهبی بوده و دیگری آن گونه فارسی که از دوره هخامنشی به بعد بر اساس گویش منطقه پارس و با التقاط با فارسی شرقی و یا پارتی و فارسی غربی و یا مادی بوجود آمده)، خط هاى این زبانها میخی ملهم از آشورى و بابلى بوده و خط اوستائى بمراتب پیچیدهتر بوده است تا تلفظ دقیق اوستا را درستتر منعکس کند.
دوم فارسی میانه و یا پهلوی که تقریبا بعد از هخامنشیان رایج شده، شکلی سادهتر و باصطلاح «فرامحلی» از فارسی باستان بوده و از نظر تاریخی مربوط به دوره اسکندر، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان بوده است. خط فارسى میانه «پهلوى» بوده که مبتنى بر الفباى آرامى است که آن هم از الفباى باستانى فنیقى منشعب شده است و عبارت از حروف آواهاى صامت است و براى انعکاس باصداها از بعضى صامتها کمک میگیرد. و
سوم فارسی معاصر یعنی فارسی بعد از اسلام که مهمترین ویژگی چشمگیرش ورود واژگان و ترکیبات عربی به فارسی بوده است. این مرحله است که فارسی معاصر را به زبان فرهنگ و ادب منطقهای وسیع از قاره آسیا تبدیل کرده است: از آسیای میانه و هند و بنگال تا بالکان و خلیج فارس. خط فارسى معاصر ملهم از عربى است که به آنچهار حرف جدید علاوه شده است: پ، چ، ژ، گ. به همین جهت است که به خط کنونی فارسیگاه عربی- فارسی و اکثرا تنها «خط فارسی» میگویند.
ایرانشناس معروف جیمز دارمشتتر در سال ۱۸۸۳ گفته بود که بیشک فارسی معاصر ادامه فارسی باستان و میانه است، «به همان ترتیب که هم فرانسه و هم ایتالیایی معاصرادامه زبان لاتین هستند» (لازار، همانجا).
طبق بعضی بررسیها (اشمیت، ص ۱۶۸-۱۹۶)، فارسی میانه در زمان ساسانیان دیگر جایگزین زبان پارتی خراسان و آسیای میانه شده بود اگر چه زبانهای محلی ایرانی مانند سغدی (بعدا یغنابی) سمرقند و یا زبانهای بدخشی همچنان در سطح محلی موجودیت خود را ادامه دادهاند. همین تحول ظاهرا در مورد زبان مادها هم که در آن مورد اطلاعات چندانی بجز یعضی واژهها از منابع ثانوی باقی نمانده، اتفاق افتاده است. گفته میشود در حالیکه گویشهای شرقی ایرانی امروز مانند یغنابی و شُغنانی باقیماندههای زبانهای شرقی خراسان و آسیای میانه هستند، احتمالا گویشهای آذری باستان و بعدها تاتی، تالشی، لری و یا کردی وارثان زبانهای غربی (مادها) هستند و هر دو گونه شرقی و غربی زبانهای ایرانی با آمیزش با فارسی جنوب زبان مشترک و «معیار» فارسی را بوجود آوردهاند.
خواندن و نوشتن – ۴۰۰ سال قبل از میلاد
گفتیم که نوشتارهای مهم آن دوره را میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
۱. خط میخی و گونههای مختلف آن (پارسى، ایلامی و بابلی)
۲. الفباهای صامت بنیاد (با تعداد بسیار کمی از اشارهها برای نشان دادن بعضی باصداها) (آرامی، فنیقی، نبطی و الفباهای عبری و عربی که از درون آرامی بیرون آمدند)، و
۳. الفباهای «واقعی» (با صامتها ومصوتها) که در سواحل آناتولی، یونان و ایتالیای کنونی بوجود آمدند (مانند فریکی، لیدیایی، یونانی، اتروسکی، لاتین، ونیزی) و بعدها در دو الفبای اصلی لاتین و یونانی خلاصه گشتند.
دویست و پنجاه سال بعد، در سال ۴۱۵ قبل از میلاد این وضع الفباها کم و بیش ادامه داشت اگرچه در کل معلوم شده بود که سمت حرکت بسوی تحکیم «الفباهای واقعی» در غرب و زوال تدریجی خط میخی در شرق است. از الفباهای «میانه» یعنی آرامی، فنیقی، نبطی و چند گونه الفبای «صامت بنیاد» دیگر، نبطی و فنیقی عملا از بین رفت و آرامی تا مدتها ادامه یافت و زمینه ساز الفباهای مهم منطقه از قبیل عبری و عربی شد. از این نقطه نظر بنیاد آنچه که امروز در رابطه با زبانها و نوشتار آنان در منطقه مورد بحث ما یعنی اروپا و خاورمیانه میبینیم، کم و بیش ۴۰۰-۶۰۰ سال پیش از میلاد گذاشته شده است.
هنوز در این دوره اثر چندانی از عربی نیست اگرچه آثار «پروتو عربی» در شبه جزیره عربستان پیدا شده است. در جنوب عربستان یک خط محلی موجود بوده که الفبای آرامی جایگزین آن میشود. خط عربی و عبری که ملهم از آرامی هستند از همین تاریخ تا دوره میلاد یعنی حدودا در عرض ۴۰۰-۵۰۰ سال بعد تشکل مییابد. عربی حتی بعد از مرحله شکل گیریاش اصولا به شبه جزیره عربستان و جنوب بین النهرین محدود بوده است. بعد از حدود ۱۲۰۰ سال و با گسترش اسلام است که عربی در ماوراالنهر و تا حدودی ایران تازه مسلمان، بیشتر توسعه مییابد.
اما دیگر نوشتارهای خطی و «پیشا الفبایی» مانند هیروگلیفها و خطوط میخی که توان همگامی با این تحولات را دارا نبودند بعد از سقوط دولتهای مصر، بابل، آشور، اورارتو و سپس هخامنشی بتدریج از بین رفتند.
طبیعتا در این دوره هنوز از زبان و فرهنگ ترکی در منطقه مورد بحث ما اثر چندانی نیست. اصولا بعد از اسلام است که قبایل ترک زبان از آسیای میانه و تا حد بسیار کمی شمال قفقاز به ایران نفوذ میکنند تا اینکه با غزنویان و سلجوقیان کوچهای مستمر و پر جمعیت قبایل ترک شروع شده برای چهار تا پنج قرن ادامه مییابد.
زبان و الفباهای ارمنی و گرجی هم که الفباهای «واقعی» هستند، حدودا هزار سال بعد، تقریبا در همین دوره یعنی قرن پنجم میلادی ایجاد میشوند.
۵۰۰-۶۰۰ سال قبل از میلاد در واقع دوره وفور و رقابت نوشتارها و الفباها بود. بغیر از آنهایی که در بالا ذکر شد، نظامها و الفباهای مختلفی در نقاط مختلف این منطقه از جمله غرب اروپا (اسپانیای کنونی)، شمال آفریقا و حتی دولتشهرهای کوچک آناتولی و یا جزیره قبرس بوجود آمدند ولی بعد از چند قرن از بین رفتند. بعضی از این نوشتارها و خطها حتی رمز گشایی هم نشدهاند و کسی نمیداند در آثار مکتوب آنها چه چیزی نوشته شده است.
خود سنگ نوشته میخی بیستون را یک افسر بریتانیایی بنام هنری راولینسون که بین سالهای ۱۸۳۴ و ۱۸۴۷ در خدمت ارتش ایران بود بطور کامل نسخه برداری و سپس شروع به رمز گشایی کرد. این اولین رمز گشایی آثار تاریخی با خط میخی بود که بعدا از سوی دانشمندان دیگر ادامه یافت.
تا ظهور اسلام
در اواخر هخامنشیان، فیلیپ مقدونی و بخصوص پسرش اسکندر حاکمیت بر یونان و سپس سرتاسر آناتولی را از آن خود کردند. اسکندر ایران هخامنشی را که بزرگترین امپراتوری جهان آن دوره بود شکست داد. بدنبال مرگ اسکندر که تا آسیای میانه هم پیش رفته بود، حکومت گسترده او بین ساتراپها و یا استاندارانش تقسیم شد. در نتیجه تکه پاره شدن امپراتوری، طبیعی بود که دقت اصلی حکومت مقدونی- یونانی به غرب بود: به آناتولی و بین النهرین و بویژه یونان و مصر – و کمتر به شرق، از جمله آسیای میانه و ایران.
این وضع در سال ۳۰۰ قبل از میلاد بود که تقریبا صد سال طول کشید تا اینکه مدت کوتاهی قبل از میلاد، در غرب، ایتالیای امروزه، امپراتوری جدید روم ایجاد شد که در مدت کوتاهی تبدیل به بزرگترین امپراتوری جدید دنیا گشت. در دوره میلاد مسیح، نقطه عطف تقویم میلادی، امپراتوری روم همه سواحل مدیترانه، بخش بزرگ آناتولی، بالکان، اروپای غربی و شمال آفریقا را گرفته بود.
در سال ۳۶۲ بعد از میلاد امپراتوری روم به اوج قدرت خود رسیده بود. زبان مشترک و رسمی امپراتوری لاتین بود که بعدا بصورت ایتالیایی و فرانسه در آمد و زبانهای همسایه نزدیک و بخصوص اسپانیولی، پرتغالی و رمانیایی را تحت تاثیر مستقیم خود قرار داد. درمناطق گوناگون به نسبتی که هر زبان خود رشد کرده بود، زبانهای محلی نیز بکار برده میشد. این زبانها اغلب هنوز بصورت گویشهای قبیلهای بودند و آثار نوشتاری چندانی نداشتند – با یک استثنای بزرگ: در ۷۰۰-۸۰۰ سال پیش از آن یونانی به زبانی کامل و فراگیر تبدیل شده و از نظرفرهنگ و سنت غنی فلسفه، علم، سیاست، حقوق، معماری و مجسمه سازی با خود روم هماوردی میکرد.
فرهنگ و زبان دو گانه روم و یونان تا امروز رگه اصلی فرهنگ و تمدن اروپایی و غربی را تشکیل میدهد. همزمان، آنچه که به فرهنگ و تمدن سرتاسر روم و بخصوص بخش اروپایی و آناتولی آن تاثیر مستقیم و متحد کنندهای کرد، گسترش دین مسیحیت بود. تا ظهور دین اسلام و توسعه آن در شرق نقشه ما حدودا ۳۰۰ سال مانده بود.
ایران بدنبال دوره بحرانی لشکرکشی اسکندر، ساتراپها و سلوکیان و دولت بومیتر اشکانیان (پارتها) از فرهنگ و زبان یونانی تاثیر بسیاری پذیرفت. «اسکندرنامه» معروف نظامی گنجوی و داستانها و اشعار مردمی نشان دهنده آمیزش فرهنگ ایرانی و یونانی است. اما ایران در نهایت به «اصلیت شرقی» و ایرانی خود باز گشت. امپراتوری جدید ایران یعنی ساسانیان اگر چه به اندازه هخامنشیان قدرتمند نبود، اما پیش کسوت هخامنشی خود را همچون نمونه قدرت، عظمت و دولتداری خود میدید.
در چند سده پیش از اسلام، به غیر از روم و ایران که بازیگران اصلی صحنه بودند، از نظر دولتداری، شاهد ظهور دولتهای کوچکی از قبیل ارمنستان و ایبریا (گرجستان کنونی) نیز هستیم. این دو دولت که میان دو امپراتوری روم و ایران «گیر کرده بودند»، در واقع با تصمیم قبول مسیحیت، عملا به سوی امپراتوری روم گذشته و با وجود اختلافات دیگر، خود را تحت حمایت آنها قرار دادند. طبق بعضی روایات پادشاهان ارمنی که خود از تبار اشکانی بودند، سقوط دولت اشکانیان بدست ساسانیان را قبول نکرده در رویارویی با ساسانیان که آیین زرتشتی را «دین رسمی» ایران اعلام نمودند، متحد روم شدند (مک اودی، ص ۱۰۲). اما نمیتوان شک کرد که قبول مسیحیت هم در این جانبگیری سهیم بوده است.
در جنوب یعنی شبه جزیره عربستان تقریبا ۳۰۰ سال پیش از ظهور اسلام هنوز شاهد ساختار پیشرفتهای از دولتداری و سازمان اجتماعی مشابه با بین النهرین، ایران و یا روم نیستیم اما زبان عربی مراحل شکل گیری و انسجام خود را که در قرن ششم میلادی شروع شده بود تا درجه معینی به سر رسانیده بود. روند تحکیم و گسترش «عربی کلاسیک» با ظهور و گسترش اسلام تحقق خواهد یافت.
در مقیاسی دیگر و با تعداد بمراتب بیشتری از جمعیت، وضع کم و بیش مشابهی در اروپای خارج از امپراتوری روم وجود داشت. از فینها و ژرمنها گرفته تا کلتها و گوتها قبایل و طوایف بیشتر هند و اوروپایی زبان مرتبا در حال کوچ، اسکان، درگیری و آمیزش با همدیگر بودند. هنوز خبری از قومیت و یا زبان آلمانی و یا بریتانیایی، روسی و یا فرانسوی نبود. مثلا اقوام رنگارنگ ژرمن مانند آنگلها، ساکسونها، آلمانها، تورینگها و غیرهگاه با همدیگر وگاه بر ضد همدیگر اتحادیههای قومی و قبیلهای خود را میساختند. بغیر از تحول و تشکل تدریجی زبان و فرهنگ آلمانی از بین این فراز و نشیبهای قومی و جمعیتی، اقوام ژرمنی آنگل، ساکسون و یوت در قرنهای بعدی به جزایر بریتانیا تاخته در آنجا با اختلاط با پیکتها، برتونها و ایریشهای بومی بتدریج زبان انگلیسی و فرهنگ جدید انگلیسی را ایجاد کردند که امروزه «آنگلو ساکسون» نام گرفته است. فرانکها هم به نوبه خود قرار بود در آمیزش و رویارویی با دیگراقوام، قومیت خود را ایجاد کنند که بعد از امپراتوری فرانکها به دو دسته بزرگ فرانسویها و آلمانیها تقسیم شد. بین بسیاری قبایل دیگر، از جمله بین اسلاوها تفکیک و تمایزی بعنوان روسها و لهها و چکها نشده بود و مردم مناطق سواحل دریای بالتیک (استونی، لیتوانی و لتونی امروز) بصورت قبایلی مختلط زندگی میکردند.
برای شکل گیری بسیاری از زبان هایی که امروز میشناسیم، اقلا ۵۰۰-۶۰۰ سال دیگر لازم بود.
دو استثنای مهم اروپایی، زبانهای یونانی و لاتین بودند.
این وضع در امپراتوری روم هم که مرکب از اقوام و ملل گوناگون و رنگارنگی بود ظاهرا فرق چندانی نمیکرد. اما در حیطه حاکمیت روم روند استحاله و شکل گیری قومی، زبانی و فرهنگی -اجتماعی طبیعتا منظمتر و سریعتر از مناطق حاشیهای در جریان بود.
بیرون از مرزهای امپراتوری روم مهمترین واقعه سالهای ۳۰۰ تا ۵۰۰ میلادی شروع کوچ، حملات، اسکان و آمیزش قبایل هون از شرق به غرب بود. ماهیت قومی و زبانی هونها مانند اکثر اتحادیههای قبیلهای قبل و بعد از آنها مخلوط بوده است. بعضی از مورخین آنها را نزدیک به قبایل ترک دورههای بعدی میدانند. در اینکه هونها هم از مناطق کوهستان آلتای در چین و مغولستان برخاستهاند شکی نیست اما این منطقه موطن اقوام و زبانهای گوناگون از جمله آلتایی و در عین حال هند و اروپایی هم بوده است. اما نمیتوان شک کرد که اگر هم قبایل هون مخلوط بوده و هرچه به غرب کوچ کردهاند مخلوطتر هم شدهاند، اما اجداد ترک هایی که از این به بعد در صحنه تاریخ خواهیم دید جزو آنها و یا همراه با آنان بودهاند.
در حوالی سال ۳۵۰ م شاخه جنوبی هونها بنام «هونهای سفید» و یا هپتالیان بخش اعظم فرارود (ماوراالنهر) شامل سغد، باختر و خوارزم را از دست ایرانیان ساسانی گرفتند. از آن به بعد بود که ترکیب قومی و زبانی فرارود تغییر یافت و با کوچهای بعدی و مستمر قبایل ترک از قرن هفتم به بعد، زبان و فرهنگ ترکی در این منطقه صاحب مقام برتری گشت.
شاخه غربی هونها در جریان کوچ چند قرنی خود به سوی اروپا، در این مقطع تاریخی موفقیت مشابهی نداشت اما به کوچ و رویاروییها، اسکان و آمیزشهای خود ادامه میداد. در همین دوره بود که آلانها و دیگر قبایل هند و اروپایی که در استپهای اوراسیا در شمال خزر بودند تحت فشار هونها هر چه بیشتر رو بسوی غرب گذاشتند.
بلغارهای اوراسیا هم اتحادیه قبیلهای بودند که گفته میشود با هونها مرتبط بودند و اقلا بخشی از آنها با اجداد قبایل ترک هم تبار محسوب میشوند. بخش مهمی از آنها که مانند هونها به غرب کوچ میکردند در بالکان، کم و بیش بلغارستان کنونی، اقامت گزیدند و با اسلاوهای محلی کاملا امتزاج یافتند. قومیت و زبان آنها در اوراسیا هرچه بود، آنها امروزه از نظر زبان، فرهنگ و تبار با مردم اسلاو بالکان آمیخته شدهاند.
اوستروگوتها هم بخشی از این سرزمین را که تا دریای بالتیک ادامه داشت در دست خود داشتند و نوعی امپراتوری قبیلهای ایجاد کرده بودند.
اما در «شمال آرام» تحولاتی که اهمیت دارد این بود که اسلاوها سلطه خود را گسترش دادند و در مقابل، بالتها ناچار به عقب نشینی در مقابل اسلاوها گشتند. مشابه این روند با فینها اتفاق افتاد که لاپها را کنار زدند و هرچه بیشتر به سمت قطب شمال راندند و در نتیجه، زبان آنها، هم تضعیف شد و هم تحت تاثیر شدید زبان در حال انسجام فینها (فنلاندی) قرار گرفت.
از قرن چهارم تا ظهور اسلام در اواسط قرن هفتم میلادی حوادث مهمی اتفاق افتاد که شاید در راس آن بتوان از سقوط امپراتوری روم نام برد که در درجه اول زیر فشار حملات، غارت، و در عین حال آمیزش قبایل بدوی («بربر») ژرمن، گوت، واندال، هون و دیگر دستههای قبیلهای انجام گرفت. مورخین هنوز هم در این باره بحث میکنند که چگونه شد که وقتی قبایل بدوی به گالها در فرانسه کنونی حمله کردند و یا خود روم را غارت و ویران نمودند، ارتش امپراتوری روم که زمانی لرزه بر اندام همه مردم منطقه میافکند قادر به هیچ گونه عملیات موثر دفاعی نشد.
در نتیجه سقوط امپراتوری روم این امپراتوری «به سوی شرق عقب نشست.» جانشین امپراتوری ««روم غربی» بیزانس («روم شرقی») بود که ابتدا یونان، ایتالیا و بخش اعظم آناتولی را دربر میگرفت اما بتدریج در یونان و آناتولی خلاصه شد. پایتخت بیزانس، قسطنطنیه بود.
ایران ساسانی با بیزانس، همسایه و درعین حال درگیر بود. قبایل بدوی شمال، شرق و غرب هنوز برای هر دو امپراتوری «درد سر»های زیادی ایجاد میکردند و در رویارویی دو طرفگاه به این وگاه به دیگری کمک مینمودند.
ایران به غیر از بیزانس با دو چالش دیگر روبرو بود: اولا از طرف اقوام ترک از شمال شرق یعنی آسیای مرکزی که از هر ضعف دولت ساسانی برای نفوذ و مهاجرت استفاده میکردند و ثانیا از سوی نیروی جدیدی از جنوب یعنی اعراب که زیر بیرق اسلام قصد داشتند تمام خاورمیانه، آفریقای شمالی و آناتولی را تصرف کنند.
بین سالهای ۶۳۳ و ۶۵۴ ایران ساسانی تحت تصرف حاکمیت خلفای اسلامی درآمد. در تاریخ ایران فصل جدیدی شروع شده بود که مستقیما به زبان و فرهنگ این سرزمین هم تاثیر عمیقی میگذاشت.
اما تصرف تمام آناتولی یعنی باقیمانده امپراتوری روم شرقی نصیب اعراب نشد. این کار را تقریبا هزار سال بعد ترکان عثمانی با فتح قسطنطنیه عملی کردند که نامش بعد از آن «استانبول» شد.
در زمینه زبان، نتیجه این دو روند در ایران یعنی حمله اعراب و مهاجرتهای ترکان، از سویی قبول اسلام و خط عربی با اصلاحات فارسی و نفوذ چشمگیر زبان عربی به فارسی و از سوی دیگر حاکمیت قبایل ترک زبان از قبیل غزنویان و سلجوقیان، دگرگشت زبان اکثریت مردم آذربایجان و طبیعتا آناتولی و همچنین نفوذ معین زبان و فرهنگ ترکی در ایران بود که البته در مقایسه با نفوذ عربی چیزی جزیی مینمود ولی بهر حال قابل توجه بود.
————————
(ادامه دارد. دربخش بعدی: زبانهای سه گانه شرق مسلمان)
منابع:
- Frye, Richard N.:History of Persian Language in the East
- Janson, Tore: The History of Languages, Oxford 2012
- Lazard, Gilbert: The Origins of Literary Persian, Foundation of Iranian Studies, 1993
- Ortaylı, İlber: Türklerin Tarihi, İstanbul 2015
- Perry, John R.: Arabic Elements in Persian, Iranica Online, 2011
- Rashad, Mahmoud: Iran; Geschichte, Kultur, Frankfurt 1989
- Sadeghi, Ali Ashraf: Arabic Elements in Persian, Iranica Online, 2011