۱۵ خرداد گذشته، سایت حقوق بشری ههنگاو گزارش داد که روژین عظیمی، دختر ۱۷ ساله اهل روستای آخکند شهرستان دیواندره، روز ۱۳ خرداد در خانه توسط برادرش با «ضربات متعدد چکش» به طرز فجیعی به قتل رسیده و انگیزه قتل ارتباط روژین با یک پسر بوده است.
پیش از آن، ۲۵ فروردین، هم خبر به قتل رسیدن یک زن ۳۴ ساله اهل شهرستان خوی سروصدا کرده بود که قربانی کودکهمسری شده بود. بنا بر گزارشها، این زن توسط پدر و دو برادرش به قتل رسید و انگیزه آنها از قتل «ناموسی» عنوان شد.
هر سال خبرهای متعددی از قتل یا آزار زنان و دختران توسط نزدیکانشان اغلب با انگیزههای اصطلاحاً «ناموسی» منتشر میشود؛ رویدادهایی که بهگفتۀ فعالان حقوق زنان، بهدلیل نبود قوانین سختگیرانه برای مجازات عاملان همچنان تکرار میشود.
علاوه بر ایران، در دیگر کشورهای منطقه نیز روایتهای زنان و دخترانی که با انگیزههایی از این قبیل در معرض آزار و شکنجه و یا حتی قتل توسط نزدیکان خود قرار میگیرند، همواره منتشر میشود.
یکی از این کشورها لبنان است که با وجود فضای بهنسبت باز اجتماعی، این حوادث در خانوادههای مختلف روی میدهد، هرچند بنا به برخی گزارشها، از هر ۱۰ زن در لبنان شش نفر بهدلیل ملاحظات مربوط به «آبرو و ناموس» خشونتهای جنایی علیه خود را گزارش نمیکنند.
لبنان و زنان قربانی خشونت خانوادگی
از آغاز سال جاری میلادی تا کنون دستکم ۹ زن توسط ابزارهای جرم متنوع و بهدلایل گوناگون بهدست کسانی که روزی آنها را نزدیکترین افراد به خود میپنداشتند، کشته شدند و نام آنها در فهرست قربانیان خشونت خانوادگی ثبت شد؛ فهرستی که هر روز بلندتر میشود.
بنا بر اعلام جمعیت لبنانی «کفا»، از آغاز سال جاری میلادی تا کنون سه زن هم در لبنان از مهلکه خانوادگی جان به در بردهاند. «کفا» (بهمعنای «بس است») یک جمعیت غیردولتی لبنانی است که در زمینۀ مبارزه با خشونت خانوادگی و خشونت علیه زنان فعالیت میکند.
سه زن از آغاز سال میلادی از خشونت خانوادگی جان به در بردند، اما سریال خشونت علیه زنان ادامه دارد. شش زن دیگر ترجیح دادند برای نجات از خشونتی که در معرض آن قرار میگیرند، به زندگی خود پایان دهند، درحالیکه درد و رنج بسیاری دیگر از زنان و دختران پشت دیوارها و درهای بسته پنهان میماند و نالهها و فریادهایشان شنیده نمیشود.
بیشتر داستانهایی که از آنها پرده برداشته میشود، به زنانی بازمیگردد که در معرض خشونت شوهرانشان قرار میگیرند. اما دختران بسیاری هستند که از افشای آنچه توسط پدران و برادرانشان بر سرشان میآید، هراس دارند؛ همانگونه که برپایه گزارش جمعیت «کفا» برای عبیر (نام مستعار) ۱۸ ساله روی داد.
چند ماه پیش پدر عبیر با ازدواج او و جوانی که دوست دارد، مخالفت کرد. اما هنگامی که برای برقراری این رابطه اصرار کرد، پدرش او را زیر کتک گرفت و او را متهم به رابطه جنسی با آن جوان کرد و برای آزمایش بکارت پیش پزشک برد. پزشک هم پس از معاینه او را تبرئه کرد.
عبیر از یک «جنایت ناموسی» نجات یافت زیرا، بر پایه این گزارش، اگر پاسخ پزشک چیز دیگری بود، پدرش آخرین خط صفحه زندگیاش را با خون مینوشت. از سویی، اگر با آن جوان رابطه میداشت و بکارتش را از دست داده بود، خودش پیش از مجبورشدن برای رفتن به پزشک، به زندگیاش پایان میداد.
با همه این اوصاف، او به لحاظ روانی نجات نیافت چراکه آنچه برایش پیش آمد، باعث شد اعتمادش را از دست بدهد به کسی که او را پشتوانه و «سلاح و سپر» خود در برابر هر کسی که بخواهد آزارش دهد، میدانست؛ همان «پشتوانه»ای که گلولههای مرگبار را به سوی روانش شلیک کرد.
برخلاف عبیر، زینب زعیتر از مرگ نجات نیافت. او ماه مارس گذشته با هشت گلوله شوهرش که زینب را به خیانت متهم کرده بود، جان سپرد. بستگانش هم به «شستهشدن بیآبروییشان» افتخار کردند، بهویژه برادرش که با انتشار ویدیوئی تأکید کرد اگر شوهر زینب دست به این اقدام نمیزد، خودش خواهرش را میکشت.
چند روز پیش از آن هم ربیع فرنسیس همسرش سحر و مادر همسرش را با ۹ گلوله کشت و سپس در مقابل چشمان پسرِ بزرگش خودکشی کرد. پسرش صدای شلیک گلولهها را از اتاق خواب شنید، در را شکست و جنازههای غرقهبهخون مادر و مادربزرگش را دید. پدرش اسلحه را به سمت سینۀ خود نشانه رفته بود. تلاش کرد جلوی خودکشی پدر را بگیرد، اما موفق نشد.
جهنم تفکر مردسالار
داستانهای خشونت علیه زنان بیشمار است. داستان ایمان و پنج خواهرش که طی سالها مجبور شدند آن را با جوهر درد و رنج بنویسند، یکی از این داستانهاست.
او به وبسایت شبکه «الحره» گفت که خشونت برادرش از وقتی که به ۱۶ سالگی رسید، آغاز شد: «با کوچکترین اشتباه در معرض خشونت کلامی و بدنی برادرم قرار میگرفتیم، گاهی هم بدون انجام هیچ خطایی. به یاد میآورم یک بار بهمحض رسیدن به خانه یک مشت به صورتم زد و سرم را گرفت و چند بار به دیوار کوبید. احساس کردم جمجمهام خرد شد و اگر مادرم دخالت نمیکرد، اکنون مرده بودم. همۀ این کارش برای این بود که مرا در حال حرفزدن با پسر همسایه دیده بود.»
ایمان تلاش کرد، با فرار از خانه، از این خشونت رها شود تا شاید برادرش با این پیام غیرمستقیم به اشتباهاتش پی ببرد. او به سایت الحره گفت: «در خیابانها راه میرفتم، نمیدانستم کجا باید بروم. بهطور تصادفی داییام را دیدم و او را در جریان گذاشتم. او مرا به خانه برد و مادرم را تهدید کرد در صورت تکرار این اتفاقات، پلیس را در جریان قرار خواهد داد. مادر هم قول داد دیگر اجازه تکرار خشونتهای برادرم را ندهد.»
آنچه بر سر ایمان و خواهرانش میگذشت، باعث شد به اولین خواستگار پاسخ مثبت بدهند تا از جهنمی که در خانۀ برادرشان برایشان ساخته بود، رها شوند. او در این باره گفت: «باید برای خروج از خانه از او اجازه میگرفتیم. او جزئیات لباسهایمان را مشخص میکرد. شلوارهای تنگ و دامنهایی که تا مچ پایمان نمیرسید، ممنوع بود. او دیندار نیست بلکه میخواست ما را کنترل کند، همانگونه که توانسته بود با شخصیت خشنش کنترل پدرم را هم در دست بگیرد. با هر مخالفتی با قوانینش کتک و خشونت نصیبمان میشد.»
برادر ایمان همچنین تلاش کرد مانع از ادامه تحصیل او و خواهرانش شود، اما مادرشان اصرار کرد مدرک بگیرند تا در سختیهای روزگار یاریشان کند. پس از فارغالتحصیلی مانع از اشتغالشان شد.
ایمان میگوید: «همه این کارها برای این بود که جلوی عاشقشدن و رابطۀ جنسیمان را بگیرد. او برای محافظت از بکارتمان ما را در زندان خود قرار داده بود و برایش بکارت بهای جان را داشت. یعنی اگر پیش از رابطه رسمی بکارتمان را از دست میدادیم، سرنوشتمان مرگ بود.»
ساختار حامی خشونت
پشت پرده خشونت خانوادگی در لبنان ساختار کاملی هست که کفه ترازوی آن به سود مردان سنگینی و ارتکاب «جنایت ناموسی» را تسهیل میکند.
فاطمه الحاج، از وکلای مدافع جمعیت «کفا»، در این باره میگوید: «در رأس این سازمان یک نظام پدرسالار سلطهجو وجود دارد. یک دختر از لحظۀ به دنیا آمدن زیر سلطۀ پدر و برادرش قرار دارد. پس از ازدواج زیر سلطۀ شوهرش درمیآید. علاوه بر آن، قوانین کشور زن را تابع مرد قرار میدهد و او را یکی از املاک مرد میداند که باید مطیع او باشد.»
خروج زن از این چارچوب به معنی آن است که «نافرمان شده و باید ادب شود». الحاج ادامه میدهد: «عجیب آنکه ما در قرن بیستویکم هستیم اما هنوز میشنویم که برخی دختران تنها به خاطر شک و گمان ولی خود در معرض خشونت قرار میگیرند، درحالیکه معاینه آنها توسط پزشک تا بهزغم خود ببیند چه بر سر شرفش آمده، برایش بیمانع است. از سوی دیگر، مرد معتقد است زن ملک اوست حتی اگر طلاقش داده باشد،. از این رو شاهد جرایمی هستیم که حتی پس از جدایی روی داده است.»
لورا صفیر، رئیس هیئت لبنانی مبارزه با خشونت علیه زنان، میگوید: «با وجود تفکر مردسالارانه و احکام قضایی آسانگیر و غیربازدارنده در برابر خشونت خانوادگی، حتی قانون حمایت از زمان و دیگر اعضای خانواده از خشونت خانوادگی هم کارساز نیست».
تربیت خانوادگی
لانا قصقص، کارشناس روانشناسی اجتماعی و مدیر جمعیت لبنانی «کلید زندگی»، میگوید: «خشونت خانوادگی عوامل متعدد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و تربیتی دارد. ریشه نخست ماجرا تربیت کودک و محیطی است که در آن بزرگ شده که ساختار سیستم روانی و نگاهش به جنس دیگر را میسازد. آنگونه که برخی میگویند، ماجرا تنها به بحران اقتصادی مرتبط نیست بلکه پایههای تربیتی که خشونت علیه زنان را مجاز میداند، پله نخست است و فشارهای روانی و اقتصادی بر شدت آن میافزاید. اینگونه است که فرد اجازه میدهد نگرشهای مردسالارانه خود را اعمال کند و دست به خشونت کلامی و بدنی علیه زنان بزند».
«جمانه» زن دیگری است که تجربه خود از خشونت خانوادگی را برای سایت «الحره» بازگو کرده است.
جمانه پس از یک داستان عاشقانه با کسی که انتخاب قلبش بود، ازدواج کرد. تنها آرزویش این بود که تا آخر عمر در کنارش بماند و به همراه او خانوادۀ خود را بسازد. او باردار شد و منتظر بود اولین کودکش را در آغوش بگیرد. اما پس از اولین اختلاف، تمام آرزوهایش محو شد.
او میگوید: «بر روی تخت خوابیده بودیم. از حرفهایش درباره مادرم خوشم نیامد و همان حرفهایی را که درباره مادرم گفته بود به مادر خودش نسبت دادم. عصبانی شد و دیوانهوار به شکمم لگد زد. کودکم را که شش ماه در رحمم بود، از دست دادم.»
جمانه از شوهرش شکایت نکرد و پس از چند روز که در خانه خانواده خود سپری کرد، او را بخشید. او میگوید: «به او فرصت دیگری دادم بهخصوص اینکه قول داد دیگر رفتارش را تکرار نکند. اما جهان را به کامم تلخ کرد. طی سالهای پس از آن که چهار فرزند به دنیا آوردم، انواع خشونتها را به من چشاند. او از کتکزدن و فحاشی به من در برابر فرزندانم امتناع نمیکرد. از وقتی که سراغ مواد مخدر رفت، ماجرا بدتر شد. در نهایت از او جدا شدم. بسیار تلاش کرد رابطه را اصلاح کند، اما وقتی دید در تصمیمم جدی هستم، تهدید کرد که نمیگذارد حتی یک روز بدون او طعم خوشبختی را بچشم.»
لورا صفیر میگوید: «مصیبت بزرگ این است که زن در برابر چشمان فرزندانش در گوشههای مختلف منزل و حتی در خیابان و اماکن دیگر در معرض خشونت قرار میگیرد. مشکلات روانی و اجتماعی که کودکان شاهد خشونت از آن را رنج میبرند، با مشکلاتی که زنان و کودکان قربانی خشونت متحمل میشوند، تفاوتی ندارد.»
تهدیدهای بی پایان
رنجهای ایمان تا سالهای سال ادامه یافت و برادرش از رفتارهای خشونتآمیزش علیه او و خواهرانش دست نکشید. او میگوید: «یک روز روبهروی ساختمانی که ساکن هستیم، یکدیگر را دیدیم. پیراهنی که به تن داشتم، خلاف قوانیش بود. آستینهایش به اندازهای که برای ما مشخص کرده بود، بلند نبود. به سمت من حملهور شد. من از ترس دویدم تا اینکه به پاسگاه پلیس رسیدم. گریه میکردم و میلرزیدم. نیروهای پلیس ابتدا گمان کردند در معرض تجاوز قرار گرفتهام.»
ایمان خشونتهای برادرش را برای پلیس بازگو کرد. آنها هم او را احضار و بازجویی کردند. او در دفاع از خود گفت: «آنها ناموس من هستند و باید از آنها محافظت کنم.»
ایمان ادامه میدهد: «او را مجبور به امضای تعهد کردند تا دیگر مرا در معرض خشونت کلامی یا بدنی قرار ندهد. بازجو هم از من خواست در دادستانی علیه او شکایت کنم. من هم مراحل قانونی شکایت را آغاز کردم اما در برابر گریهها و التماسهای مادرم و قولهایش که جلوی او را خواهد گرفت، عقب نشستم. همینگونه هم شد. او دیگر کاری به کار من ندارد و میزان خشونتش علیه خواهرانم کاسته شد.»
البته او در ادامه میگوید: «او امروز با روشهای مختلف با من میجنگد، ازجلمه اینکه مرا تهدید به محرومیت از ارثیه پس از مرگ پدرم میکند یا اخراج من و خواهرم، که همچنان زیر سایه خشونتهای اوست، از خانۀ پدری.»
ایمان در جریان رنجهایش چند بار به خودکشی هم فکر کرده است، اما بهگفتۀ خودش «باورهای دینیام مانع از عملیکردن این افکار شد. آنچه بر من گذشت، بیش از حد تحمل است، اما اکنون به این نتیجه رسیدهام که هیچکس ارزش آن را ندارد که بهخاطرش جانم را از دست بدهم».