قوارهاش معمولاً ۵ متری است. اما بستگی به عرض پارچه دارد. آن طور که میگویند از قوارهای ۱۰۰ هزار تومان میشود خرید تا قوارهای سه میلیون تومان. و شاید حتی بیشتر. اما مهمتر از قیمت جنس آن است. این که زود چروک نشود، الکتریسته نگیرد، به مانتو و لباس نچسبد، البته آشغال هم جمع نکند.
نباید سر بخورد و نگه داشتنش روی سر هم نباید سخت باشد. سنگین هم نباشد که بعد از دو ماه موهای آدم را از ریشه میکند. صاف درآوردن برش آن هم حکایتی است. خیاط ماهر میخواهد و قیچی زن ماهرتر. از همه اینها که بگذری باید تازه یاد بگیری چطوری چادر را سر کنی و رو بگیری.
اما اینها همه حکایت چادر مشکی و زن ایرانی نیست. هفته گذشته گزارشهایی درباره مافیای چادر مشکی در ایران در اخبار اقتصادی منتشر شد. خبرهایی که نشان میداد سالانه بیش از ۱۶ هزار میلیارد تومان در ایران صرف تامین حجاب اسلامی مورد نظر جمهوری اسلامی میشود. ۱۶ هزار میلیارد تومانی که مستقیماً از جیب زنان ایرانی پرداخته میشود.
آن طور که فریدون خاوند، استاد اقتصاد در فرانسه، میگوید، بازار این چادر مشکی هم مثل رنگ آن است، بدون شفافیت.
فریدون خاوند: شماری از رسانههای جمهوری اسلامی گزارشهایی منتشر کردند درباره رانتخواران چادر مشکی. جمشید بصیری، دبیر سابق انجمن صنایع نساجی ایران، از تمرکز بازرگانان وابسته به یک تشکل سیاسی خاص بر واردات پارچه مشکی صحبت کرده. بعضی منابع حساب کردند هر سال یک میلیارد دلار به جیب واردکنندگان پارچه مشکی ریخته میشود. کسانی بر این اساس به مافیای چادرمشکی اشاره میکنند. تایید یا تکذیب این صحبتها طبعاً نیاز به بررسی بیشتری دارد.
یکی از استدلالهای مدافعان خرید و بر سر کردن چادر مشکی این است که این چادر سنت اسلامی ایرانی است که از پیش از انقلاب در ایران رایج بوده، ادعایی که مجید محمدی، جامعهشناس ساکن آمریکا، آن را رد میکند:
مجید محمدی: این سنتی که در ایران وجود داشته قبل از انقلاب با چادر مشکی که جمهوری اسلامی به عنوان حجاب برتر معرفی کرد دو پدیده کاملاً متفاوت هستند. چادری که قبل از انقلاب زنان ایرانی میپوشیدند عمدتاً چادر مشکی نبود. چادرهایی بود با رنگهای متفاوت و با پارچههای بسیار نازک و خنک، بیشتر از جنس کتان، عمدتاً بسیاری از خانمها برای چادرنماز استفاده میکردند. چادر مشکی به عنوان حجاب عمدتاً در خانواده روحانیون در سالهای قبل از انقلاب مورد استفاده قرار میگرفت. بعد به عنوان نماد ایدئولوژیک توسط زنان اسلامگرا، زنان مذهبی مورد استفاده قرار گرفت. حکومت این را بر کلیت جامعه تحمیل کرد. چادر مشکی هیچ گاه لباس ملی ایرانیها نبوده و به نظرم هم این نوع تحمیل شدهاش هیچ گاه به لباس ملی بانوان در ایران تبدیل نخواهد شد. عمدتاً لباس رسمی حکومت است. آن هم لباس رسمی حکومت در دوره آقای خامنهای. در دوره آقای خمینی هم چادر حجاب برتر به شمار نمیآمد. اینها کارهایی است که در دوره آقای خامنهای صورت گرفته.
آن طور که مجید محمدی میگوید باید حساب چادر را از حجاب اجباری جدا نگاه داشت:
ـ حجاب اجباری در سالهای اولیه تاسیس جمهوری اسلامی ابتدا با زور هم به شکل قانون درآمد و در آن موقع هنوز چنین مافیایی شکل نگرفته بود. اما در دوره آقای خامنهای که ایشان حجاب برتر را چادر اعلام کردند به موازات این گونه اصرار حکومت بر این که چادر حجاب برتر است و چادر را اجباری کردند در بسیاری از مدارس و برخی دانشگاهها و در مراکز عمومی تلاش کردند که این را به لباس فرم تبدیل کنند. همراه با این حرکت فرهنگی که از سوی بیت دنبال میشد به موازات با آن چون در کشور ظرفیت کافی برای تولید پارچه مربوط به چادر وجود نداشت، طبعاً آن مافیا هم شکل گرفت. مجوز واردات آن به گروهی خاص داده میشد. نوع خاصی از پارچهها را حکومت اعلام میکرد که زنها باید از آن پارچهها حجاب و چادر خودشان را تهیه کنند. به تدریج یک رابطه ارگانیک بین سبک زندگی که روحانیت داشت بر جامعه تحمیل میکرد در کنار مافیایی که این گونه مواد را به داخل کشور وارد میکرد به تدریج به وجود آمد.
از ۱۶ هزار میلیارد تومان هزینه پوشش اسلامی تا یک میلیارد دلار سود خالص چادر مشکی برای مافیای این پارچه هزینهای است که برای تامین خواستههای جمهوری اسلامی در حفظ حجاب زنان ایرانی از جیب زنان و سبد خانوادهها هزینه میشود.
مجید محمدی: این فقط به چادر مشکی محدود نمیشود. حجاب از شلوار، شلوارهای خاص، رنگهای خاصی که حکومت میخواهد از خانمها بالاخص در ادارات بپوشند، مانتو، روسری، مقنعه، مجموعهای است از انواع پوشش که خانمها باید هزینهاش را بپردازند. لباس فرم را معمولاً دستگاههایی که میخواهند از کارکنان خودشان لباس فرم بپوشند معمولاً هزینه این لباس فرم را هم خودشان تهیه میکنند. اما در جمهوری اسلامی جالب است علاوه بر این که زنان را مجبور میکنند یک نوع پوشش خاصی، رنگهای خاصی، طراحیهای خاصی را بپوشند، خود زنان، خود خانوادهها هستند که باید هزینه گزافی برای تامین مواد مربوطه و لباسهای مربوطه بپردازند.
*
آن طور که خبرهای رسیده از ایران نشان میدهد نه بر سر کردن چادر و نه رعایت حجاب اجباری از سوی زنان سبب نشده که زنان از آزادیهای مورد نظرشان در ایران برخوردار باشند. غنچه قوامی ۲۵ ساله با تابعیت دوگانه ایرانی بریتانیایی و تحصیلکرده رشته حقوق هم نه به دلیل رعایت نکردن حجابش، که برای اصرارش برای دیدن بازیهای تیم ملی والیبال ایران در ورزشگاه حالا در بازداشت به سر میبرد.
غنچه قوامی از روز نهم تیرماه هنگام مراجعه به بازداشتگاهی در خیابان وزرا در تهران برای تحویل گرفتن موبایلش از نیروهای امنیتی که پیش از این او را بازداشت کرده و بعد از ساعتی آزاد کرده بودند بازداشت شد.
به گزارش سازمان عفو بینالملل غنچه قوامی در ۴۱ روز اول در سلول انفرادی بوده و تحت فشار شدید روانی. او تهدید شده که به زندان قرچک ورامین فرستاده خواهد شد. جایی که محکومان جرایم خطرناک هم در آنجا زندانی هستند.
پس از این ۴۱ روز اما از سلول انفرادی بیرون آمده، دیداری با خانوادهاش داشته، اما بدون تفهیم اتهام از دیدار با وکیلش و دسترسی او به پرونده خانم قوامی همچنان در بازداشت به سر میبرد.
ساقی لقایی، روزنامهنگار ساکن واشینگتن، که پرونده غنچه قوامی را پیگیری میکند مهمان برنامه ما است. خانم لقایی چه خبرهایی جدیدی در مورد پرونده غنچه منتشر شده؟
ساقی لقایی: راستش آخرین وضعیت این است که تقریباً از یک هفته پیش وضعیت زیاد تغییری نکرده و ادامه بازداشت موقت ایشان تایید شد همان است. فقط این که اولین مصاحبه خبری درباره دستگیری ایشان در داخل ایران منتشر شد. ایلنا منتشر کرد. دلنوشتههایی که مادرشان مینویسند در خصوص ایشان که فقط دلتنگی و بیخبری است. این جمعه متاسفانه ایشان تماس نداشته با خانوادهاش.
خانم لقایی، پیش از این برادر خانم لقایی در مصاحبه با رادیوفردا گفته بود که گویا وعدههایی که در روزنامههای سراسری جمهوری اسلامی منتشر شده بوده منجر شده به این که غنچه از پدر و مادرش اجازه بگیرد تا به استادیوم بروند. به صدای برادر غنچه گوش کنیم:
ـ همان روز هم پدر و مادرم خیلی اعتراض میکردند که نرو، ممکن است مشکلی پیش بیاید. ولی همان روز روزنامهها نوشته بودند که مثلاً خانمها میتوانند بروند وارد استادیوم شوند کلاً. رئیس جمهور آقای روحانی گفته بود و همان روز غنچه یک روزنامه گرفت به مامانم نشان داد. او هم قبول کرد که میتواند برود. و رفت و دیگر دستگیر شد.
خانم لقایی، چقدر این وعدهها و مسائلی که در رسانههای جمهوری اسلامی منتشر میشود نزدیک به واقعیت است؟
ـ حقیقتش یک مقداری میتوانم بگویم اینها را مردم میتوانند غیرواقعی و تبلیغاتی تلقی کنند، از این جهت که هم آقای روحانی در وعدههای انتخاباتیشان در آزادی زنان و گشایش کار و مسائل زنان صحبت کرده بود. در همین مورد استادیوم، آقای علیرضا طباطبایی وکیل غنچه قوامی با ایلنا مصاحبهای داشت و آنجا گفته بود که غنچه در پی مصاحبه خانم ملاوردی و دعوت ایشان از زنان برای حضور در استادیوم بوده که تصمیم گرفته که برود. و قبل از آن هم بازیهای قبلش وزیر ورزش به همراه خانوادهاش در استادیوم حضور داشته برای تماشای بازی والیبال تیم ملی و این به نوعی میتواند تعبیر شود به حمایت از خانواده و زنان برای حضور در استادیوم. ولی خب متاسفانه مردم را نگذاشتند و زنان ماندند پشت در استادیوم. بعد از آن هم این سکوت دولت خیلی معنادار است. این که هیچ پیگیری نشده. دو هفته پیش یک بیانیه از طرف فعالان مدنی داخلی به رئیس جمهور ارسال شده برای این که کار غنچه پیگیری شود و گشایشی شود در این کار. ولی میبینیم که هیچ صحبتی نیست. سکوت کامل کردند و هیچ خبری هم بیرون نمیدهند و همچنان غنچه در بازداشت مانده. روی این وعدهها نمیشود حساب کرد اصلاً.
سازمان عفو بینالملل خواستار آزادی فوری و بدون قید و شرط غنچه قوامی شده، چرا که این سازمان میگوید او تنها به صورت صلحآمیز از حقوق خودش در زمینه آزادی بیان و تجمع استفاده کرده.