لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۶:۳۵

زبان‌های سه‌گانه شرق مسلمان


در بسیاری کتاب‌های تاریخ و تذکره‌ها، سه زبان اصلی دنیای اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی را «السنه ثلاثه» یعنی زبان‌های سه گانه نامیده‌اند. بعد از اسلام این سه زبان و فرهنگ بقدری با هم آمیختند که امروزه تفکیک آن‌ها غیر ممکن است.

ما بطور خلاصه به سرگذشت هرکدام از این زبان‌ها و مناسبات متقابل آن‌ها بعد از ظهور اسلام اشاره خواهیم کرد.

اواخر ساسانیان و اوایل حمله اعراب کدام زبان‌ها در ایران تکلم می‌شد؟

روزبه پوردادویه معروف به ابن مقفع، متفکر بزرگ ایرانی قرن دوم هجری (هشتم میلادی) و از چهره‌های برجسته نثر عربی که آثار مهمی مانند کلیله و دمنه را از فارسی میانه به عربی ترجمه کرد، می‌گوید که در ایران آن دوره پنج زبان مورد استفاده مردم بود: پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی. به گفته او پهلوی زبان اصفهان، همدان، نهاوند و آذربایجان است. دری زبان دولت و دیوان مثلا در تیسفون (یکی از پایتخت‌های ایران باستان) است. پارسی زبان فارس و موبدان زرتشتی است. خوزی زبان خوزستان است (که احتمالا‌‌ همان باقیمانده زبان مرده ایلامی باشد) و پادشاهان در محافل خصوصی به آن سخن می‌گفته‌اند و بالاخره سریانی‌‌ همان آرامی است (لازار ۱۹۹۳.)

وقتی ایران به تصرف اعراب در آمد، از نظر زبان، دو زبان غیر ایرانی (یعنی خارج از گروه زبان‌های هند و اروپایی) که تا آن موقع کم و بیش در مناطق حاشیه و یا بیرون ایران بودند مانند دو سیل پر قدرت و مستمر در سرزمین ساسانیان جاری گشتند:

(۱) عربی از جنوب و غرب، یعنی بصره و تیسفون، یعنی میانروان (بین النهرین) و

(۲) ترکی از فرارود (ماورالنهر)، سغد و خوارزم.

اما تاثیر این دو زبان به‌‌ همان مناطق حاشیه‌ای محدود نماند. بعد از چند قرن، در زمان سلجوقیان، خط، واژگان و اصطلاحات عربی، فارسی معاصر را چه در سطح کتبی و چه حتی شفاهی از بغداد تا ولایت سغد در آسیای میانه فراگرفته بود. از سوی دیگر ترکی در دربار‌های خلفای عرب عملا تبدیل به زبان نخست لشکریان شده بود و از دوره غزنویان و سلجوقیان به بعد حتی زبان پادشاهان و شاهزادگان ایران هم بود.

سرگذشت زبان‌ها:

از دو سه قرن بعد از اسلام تا تخمینا ۸۰۰ سال بعد، زبان و فرهنگ فارسی با دو زبان دیگر شرق مسلمان یعنی عربی و تا حدی ترکی طوری عجین شد که در زمان صفویان دیگر سرگذشت ایران و زبان فارسی را ممکن نبود بدون در نظرگرفتن تاثیر این دو عامل مهم زبانی و سیاسی به درستی درک نمود – دو سیل زبانی و فرهنگی عربی و بعد از مدتی ترکی که ظهور اسلام در سرزمین ایران تاریخی بوجود آورد.

از نقطه نظر ایران، تصرف امپراتوری ساسانی در سال ۶۳۳ با فتح تیسفون، پایتخت امپراتوری آغاز شد. در کمی بیشتر از ۳۰ سال بعد، با تصرف خراسان و فرارود (ماورا النهر) تقریبا همه امپراتوری ساسانی زیر حاکمیت خلافت اسلامی قرار گرفته بود. روند اسلام آوردن ایرانیان و تاثیر قدرتمند زبان و فرهنگ عربی بر ایران شروع شده بود.

مدتی بعد، ابتدا بتدریج و آنگاه به شدتی مستمر، سیل دومی، این بار از فرارود برخاست – این بار نه به دست اعراب و نه با پیام دینی دیگر و نوین.

بعد از تصرف ایران از سوی اعراب در طرف غرب، درو پیکر آسیای میانه در جانب شرق هم باز شد: هم برای ترک‌ها که به تدریج بسوی خراسان روان شوند و هم اعراب و بخصوص ایرانیان تازه مسلمان که ترک‌ها را به اسلام جلب کنند. ترکی شدن زبان سمرقند و خوارزم هم‌‌ همان وقت بصورتی جدی شروع شد. اما سیل اصلی نفوذ و مهاجرت ترکان به ایران و آناتولی قرار بود ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد، یعنی همزمان با غزنویان و سلجوقیان شروع شود.

گروه بزرگی از قبایل صحراگرد و دام پرور ترک آسیای میانه که تا آن وقت از شمال خزر بسوی غرب در حال مهاجرت بودند، این بار با فروپاشی امپراتوری ساسانی به راحتی از آسیای میانه بطرف خراسان و مابقی ایران روان شد. کوچ اصلی آنان از قرن دهم و یازدهم شروع شد و تقریبا ۵۰۰ سال طول کشید. نام آن‌ها «اوغوز» و یا به عربی «غز‌ها» بود. معروف‌ترین شاخه اوغوز‌ها سلجوقیان بودند که برخلاف اکثر ترکان مهاجر دیگر، مسلمان شده بودند و اتفاقا اغلب به تشویق متصوفین ایرانی به اسلام می‌گرویدند.

آن‌ها برای گوسفندان خود مراتع سبز جدیدی جستجو می‌کردند و در عین حال آماده بودند برای غنایم جنگی به هر طرف که دست داد حمله کنند – همچون سرباز و یا امیر و اگر شد، حتی سلطان. آن‌ها بخصوص می‌خواستند برای جهاد و کسب غنیمت و قدرت به کشور‌های غیر مسلمان و به ویژه بیزانس ثروتمند حمله ور شوند.

قرار بود این دو سیل نظامی، فرهنگی و زبانی که‌گاه برای جامعه یکجا نشین ایرانی بسیار دردناک هم بود، سرنوشت منطقه را بزودی تماما زیر و رو کند. اما این سکه مانند همیشه دو رو داشت.

نفوذ زبان و فرهنگ عربی بعد از یکی دو قرن، زبان و فرهنگ فارسی ایران را غنی‌تر کرده تبدیل به زبان، فرهنگ، هنر و ادب مورد احترام تمام شرق مسلمان نمود: از کاشغر و سمرقند تا قونیه وقاهره. در دهلی و قسطنطنیه شاعران و سلاطین به این «فارسی نو» شعر می‌گفتند، بهترین حافظ‌شناسان از بوسنى برمی‌خاستند و دیر‌تر، در بلاد فرنگ، ریاضیات خوارزمى، فلسفه رازی و طب ابن سینا را درس می‌دادند.

از سوی دیگر در کشوری که حاکمیت ملی خود را با زوال ساسانیان از دست داده بود، حکومت و فتوحات ترکان، «ایرانیت» را بتدریج به ایرانیان باز گرداند و زمینه را برای ابتدای ایران معاصر که با صفویان شروع شد، مهیا نمود. صدارت، منشی‌گری و مدیریت دیوان با ایرانیان بود. در مقایسه با سلاطین و لشکریان ترک، ایرانیان بومی تجربه بیشتری در دولتداری داشتند. اما دولت در درجه اول به سلطان قدر قدرت، لشکر و نظام متکی بود. این هم مهارت و تخصص ترک‌ها بود. بدون حفظ نظام و دولت، بعید بود آن مدیریت ایرانی هم مثمر ثمر باشد.

خود ترکان که در راه آناتولی و قفقاز بیش از همه در آذربایجان جمع شده بودند زبان این خطه را ترکی کردند اما خودشان ایرانی شدند. در مقابل ترکان عثمانی در غرب و اوزبکان در شرق، شاید آن‌ها حتی ایرانی‌تر از دیگر ایرانیان هم شدند.

خویشاوندان و هم قومان‌‌ همان قبایل ترک که از ایران گذشته به بیزانس هجوم برده بودند در آنجا به تنهائى و بدون اعراب دو سیل دیگر به راه انداختند: آن‌ها هم دین و هم زبان اکثریت بیزانس، جانشین و ادامه دهنده امپراتورى روم و مرکز مسیحیت شرقى ارتدکس را عوض کرده امپراتورى عثمانى را بنا نهادند که ۶٠٠ سال پا بر جا بود تا اینکه در قرن بیستم همچون آخرین امپراتورى بزرگ اسلامى به تاریخ پیوست.

سرگذشت فارسی

هنگام تصرف ایران از سوی اعراب، فارسی در مرحله «میانه» خود بود. معمولا می‌گویند فارسی «معاصر» و یا «نو» بعد از قبول اسلام شروع شده است. طبیعتا نفوذ خط، واژگان و اصطلاحات عربی و اسلامی هم جزو ویژگی‌های فارسی معاصر به حساب می‌آید.

اما قبل از اینکه به فارسی معاصر بپردازیم، نگاه دیگری به فارسی میانه بکنیم – یعنی‌‌ همان فارسی که هنگام ظهور اسلام در ایران رایج بود.

اگر از فاصله دور تری نگاه کنیم، شاید بتوان کلا «زبان‌های ایرانی میانه» را به دو و یا سه شاخه اصلی تقسیم کرد.

  • (الف) شاخه جنوبی و غربی که‌‌ همان فارسی میانه است که زیر شاخه‌های اصلی‌اش عبارت از پهلوی و پارتی (اشکانی) است. بنظر برخی مورخین و زبان‌شناسان (پری ۲۰۱۲، لازار ۱۹۹۳) این دو گونه متقابلا قابل فهم بوده‌اند. اما پارتی بزودی در فارسی مستحیل می‌شود و در زمان ظهور اسلام حتی در شرق ایران و مناطق آسیای میانه هم عملا اثری از آن نمی‌ماند.
  • (ب) زبان‌های شرقی ایرانی عبارت از خوارزمی، سغدی (که بعدا از بین می‌رود و امروزه فقط یغنابی در تاجیکستان باقیمانده کوچکی از آن است)، زبان سکایی (عبارت از ختنی و تومشقی)، و زبان قبایل اسکیت و سارماتی که زبان اوستی در شرق دریای سیاه باقیمانده آن است و
  • (ج) احتمالا ارمنی. در این مورد همه اتفاق نظر ندارند. بعضی‌ها تاریخ جدایی روشن‌تر ارمنی باستان از زبان‌های ایرانی را مربوط به دوره فارسی باستان می‌دانند و برخی دیگر بر آن‌اند که ارمنی در گروه زبان‌های هند و ایرانی زیر گروهی مستقل و مخصوص به خود است. آنچه که مورد قبول اکثریت بنظر می‌رسد (جاکالون ۱۹۹۸) این است که بعد از هخامنشیان (حدودا صد سال قبل از میلاد در دوره اشکانیان، پارتی‌ها) اولین دولتداری ارامنه بین ایران اشکانی و بیزانس بوده و مدت کوتاهی بعد اکثر ارامنه مسیحی شده‌اند. در این دوره پادشاهی کوچک ارمنستان از نظر سیاسی در کشاکش ایران و بیزانس قرار داشت، اما با شکست اشکانیان بدست ساسانیان و رسمیت یافتن آیین زرتشتی در ایران بعنوان «دین رسمی و دولتی»، تمایل ارامنه بیشتر به سود بیزانس تغییر یافته و همین روند در تحول و تکامل زبان و خط ارمنی که در همین دوره به وجود آمده هم تاثیر مهمی داشته است. جالب است که این زبان ارمنی کلاسیک از‌‌ همان دوره اشکانیان که تحت تاثیر فارسی میانه قرار می‌گیرد تا قرن نوزدهم اساسا «زبان کلیسا» بوده و برای مردم عادی سخت فهم به حساب می‌امده است. ارمنی معاصر در قرن نوزدهم بر اساس زبان مردم ایروان تکوین می‌شود.

در دوره فارسی میانه یعنی مدت زمان هزارساله بین هخامنشیان و اسلام در سرزمین‌های ایران کدام زبان‌ها مورد استفاده قرار می‌گرفت؟

بنظر ریچارد فرای (این لینک) باید دید در هر مرحله معین کدام گونه کدام زبان در کجا و کدام سطح رایج بوده است. او از این گونه‌ها صحبت می‌کند: (۱) زبان «رسمی» نوشتاری، (۲) زبان «رسمی» گویشی، (۳) زبان دینی، (۴) لهجه‌های محلی. و (۵) زبان تجارت.

فرای برای شهر‌ها و مناطق زیرین شرق ایران از این زبان‌ها نام می‌برد:

سمرقند و بخارا: (۱) سغدی، (۲) اوستایی برای زرتشتیان، آسوری برای مسیحیان، اشکانیان و مانویان، (۴) لهجه‌های سغدی و (۵) سغدی و فارسی.

در باختر (بلخ): (۱) فارسی، (۲) فارسی، (۳) اوستایی برای زرتشتیان، سانسکریت و پراکریت برای بودائی‌ها، (۴) لهجه‌های باختری- بلخی و (۵) فارسی.

در خوارزم: (۱) ایرانی خوارزمی، (۲) ایرانی خوارزمی، (۳) اوستایی برای زرتشتیان و آسوری برای مسیحیان، (۴) لهجه‌های خوارزمی و (۵) خوارزمی و سغدی.

در مناطق دیگر ایران مانند سیستان، بلوچستان، مدائن و همدان، ماد بزرگ و ماد کوچک یعنی آتروپاتن هم وضع مشابهی موجود بود (آتروپاتن نام قدیمی آذربایجان است که با تکیه به نام ساتراپ این استان بعد از حمله اسکندر رایج شد.) در این مناطق غربی، مرکزی و شمالی ایران آنچه که با شرق ایران فرق بزرگتری داشت زبان گفتاری و یا محاوره‌ای و محلی – منطقه‌ای و شاید هم تا حدی زبان دینی بود و گرنه زبان مشترک باز فارسی میانه (به عبارتی دیگر پهلوی) بود – چه به شکل قدیمی‌تر آن یعنی پارتی میانه و چه به صورت جدید ترش یعنی فارسی میانه.

تا ۲۰۰ سال بعد از میلاد زبان پهلوی پارتی (و یا پهلوی اشکانی و یا پهلوی غربی و شمالی) با لهجه‌های گوناگونش از بیستون تا فرارود زبان مشترک نوشتاری و گفتاری ایران بود. اما در هر منطقه هر کس گونه زبان خود را بکار می‌برد مانند فارسی در فارس و همدان و سیستان وهرات، خوارزمی در جنوب دریاچه آرال، و در شمال و غرب آذری تاتی و تالشی و کردی یعنی گونه‌های تاریخی این گویش‌های غربی ایرانی. حتی ایلامی تا دو سه قرن پیش از میلاد در نقاط پراکنده‌ای از خوزستان به حیات خود ادامه داده است. در بعضی جا‌ها نیز ارمنی و زبان‌های سامی مانند آرامی آسوری و عربی تکلم می‌شده است.

تا ظهور اسلام در قرن هفتم، فارسی از فارس و خوزستان به سیستان، خراسان و فرارود هم گسترش یافته تبدیل به زبان رسمی نوشتاری و گفتاری مناطق پارتی زبان شده بود. پارتی که بسیاری از واژگانش وارد فارسی شده بود، بتدریج جای خود را به فارسی مشترک ایران یعنی فارسی میانه داده بود و لهجه‌های پارتی دیگر فقط در روستا‌های شمال، غرب و شرق ایران رایج بود. در غرب، شمال و شمال غربی ایران یعنی ماد و آتروپاتن (یارشاطر ۲۰۱۱) نیز فارسی میانه زبان مشترک و رسمی به شمار می‌رفت، اما گونه هاى محلى مانند آذرى نیز بین مردم رایج بود.

فقط تعداد محدودی از این لهجه‌ها و زبان‌های ایرانی (مانند سغدی) آثار مکتوب از خود بجا گذاشته‌اند. از اکثر آن‌ها اثر نوشتاری چندانی باقی نمانده و فقط واژه‌ها، اشعار علیحده و یا ذکر نام آن‌ها در آثار ثانوی است که‌گاه ما را بیاد این زبان‌ها و یا لهجه‌ها می‌اندازد (مانند آذری) در حالیکه بعضی‌های دیگر کاملا از بین رفته‌اند (مانند خوارزمی ایرانی)، یا اینکه آثاری جزیی از آن‌ها بجا مانده (مانند شغنانی) و یا گونه هائى هستند که اولین آثار مکتوب و ذکر نامشان جدید‌تر است و به چند قرن پس از اسلام مربوط می‌شود (مانند کردى). این، چیز عجیبی نیست چرا که در گذشته اصولا تالیف و انتشار کتاب بسیار محدود بوده و ثانیا زبان اصلی تالیف، گونه معیار و یا مشترک زبان و یا زبان‌های یک کشور بوده (و هنوز هم چنین هست) و نه گونه‌های محلی و محاوره اى آن. از این جهت است که مثلا اولین آثار پشتو در قرن هفدهم تالیف می‌شوند و یا تا قرن بیستم به اثری مکتوب به تاتی و یا گیلکی بر نمی‌خوریم.

همین فارسی مخلوط با عناصر پارتی و دیگر عناصر زبان‌های محلی ایرانی است که تبدیل به زبان رسمی نوشتاری و گفتاری ایران در دوره «فارسی میانه» شده و بعد‌ها دردوره اسلام نام فارسی «دری» گرفته است.

همین فارسی بود که اعراب برای تماس با ایرانیان بکار می‌گرفتند و همین فارسی بود که ضمن اختلاط با واژگان عربی و تاثیر پذیری از فرهنگ اسلامی بزودی تبدیل به فارسی معاصر شد.

فارسی بعد از اسلام

هنگامی که ایران و روم به جنگ و نزاع‌های بی‌نتیجه و پر خرج خود ادامه می‌دادند در شبه جزیره عربستان دین جدیدی در حال شکل گیری بود که قرار بود بزودی همه منطقه شرقی نفشه ما را فراگیرد. از نظر نظامی عرب‌ها بازیگری جدی بنظر نمی‌رسیدند و شاید هم ایرانیان و رومیان بهمین جهت آن‌ها را جدی نگرفتند.

بزودی لشکر عربی اسلام مواضع روم و ایران را در فلسطین، بین النهرین، شام و مصر شکست داد. نیروهای هراکلیوس، قیصر بیزانس، به آناتولی عقب نشینی کردند. احتمالا هراکلیوس افسوس می‌خورد که شهرهایی که از ایرانیان گرفته بود به دست اعراب افتاده است اما ایرانیان در وضع بدتری نسبت به رومیان قرار داشتند.

تا سال ۶۵۱، اعراب، ولایت مرو واقع در خراسان را هم گرفتند و بجز چند استثناء مانند طبرستان بین کوه‌های البرز و دریای خزر و یا نقاط حاشیه‌ای امپراتوری در شرق و شمال غرب، ایران ساسانی را به تبعیت خلافت اسلامی در آوردند. تا صد سال بعد این مناطق و در عین حال بخش‌های وسیعتری در قفقاز، هند، آسیای میانه، آفریقای شمالی و شرقی نیز به تصرف اعراب در آمد و اکثر مردم آن بتدریج مسلمان شد. این درعین حال پایان دست اندازی‌های آن خان‌نشین‌های حاشیه‌ای مانند خزرهای شمال دریای خزر بود که دولت منسجم و قدرتمندی نداشتند و فقط به حمله و غارت متکی بودند.

امپراتوری جدید و پهناور اسلامی – عربی در عین حال که پایان حاکمیت ملی و یا منطقه‌ای دولت‌های بیشماری بود، از نظر باورهای دینی، فرهنگ، زبان و خط کتابت این کشور‌ها عامل قدرتمند و متحد کننده‌ای هم بود.

در رابطه با دوره بلافاصله پس از اسلام، شاهرخ مسکوب از «اقلا دو قرن بهت و کرختی و بیحالی روانی» ایرانیان سخن می‌گوید (مسکوب، ص ۱۵). بنا به بعضی منابع، از سال ۶۵۰ تا حدود دویست سال بعد چیزی به فارسی نوشته نشد. البته مغان و موبدان زرتشتی، هنگامی که دور برگشته و دور اسلام شده بود، خود را به کنج خلوت کشیده می‌نوشتند. ولی آن‌ها هنوز آثار مربوط به آیین زرتشتی را آن هم به فارسی میانه یعنی‌‌ همان گونه‌ای که به «پهلوی» معروف شده بود می‌نوشتند اگر چه احتمالا خواننده چندانی نداشتند.

این دوره «کرختی» در عین جنگ، بی‌ثباتی و از دست رفتن حاکمیت ملی و عظمت ساسانی و با وجود رسمیت یافتن عربی، دوره جا افتادن و تشکل فارسی معاصر و یا «فارسی نو» هم بود که امروزه زبان معیار («استاندارد») و مشترک ایران است. «تاریخ سیستان» می‌نویسد که اولین شعر فارسی معاصر در قرن سوم هجری (نهم میلادی) در سیستان، یعنی شرق ایران نطفه گرفت.

دویست سال بعد از تصرف ایران و دیگر مناطق مشرق زمین، در شرق و سپس مرکز ایران، امیران محلی پیدا می‌شوند که بنام خلیفه اسلام خطبه می‌خوانند و حکم می‌رانند اما در واقع اساس حکومت بومی خود را می‌گذارند. صفاریان، طاهریان، سامانیان، دیلمیان، آل بویه…

«تاریخ سیستان» می‌نویسد: وقتی یعقوب لیث منشور حکومت سیستان و بلوچستان و کابل و هرات گرفت «شعرا او را شعر گفتندی به تازی… پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت. محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر فارسی اندر عجم او گفت» (پری ۱۹۹۳). این حدودا سال ۲۵۰ هجری قمری یعنی سال ۸۶۵ میلادی یعنی کمی بیشتر از هزارو صد سال پیش بود.

از آن تاریخ تا بیش از هزار سال بعد، دقیقترش تا اوایل قرن بیستم، فارسی نو در سرتاسر شرق مسلمان، زبان مورد احترام و مشترک علم، ادب، فرهنگ و شعر و به گفته برخی، دومین زبان مراوده در دنیای اسلام بود. تنها در قرن بیستم و بدنبال استقلال یافتن کشور‌های خرد و کلان عربی و ترک زبان (جمهوری‌های مسلمان شوروی سابق، کشور‌های عربی خاورمیانه و آفریقا)، رسمیت یافتن گونه‌های مختلف زبان‌های ایرانی و ترکی در کشور‌های علیحده و بخصوص دو عامل دیگر: تغییرات الفبایی و املایی و همچنین باصطلاح «پاک کاری» لغوی و دستوری در هرزبان نو ملی، تاثیر و محبوبیت فارسی نسبت به پیش تنزل یافت.

اما خود همین رخشندگی هزارو اندی ساله فارسی بدنبال اشغال ایران و حاکمیت زبان و فرهنگ عربی، معمایی بزرگ است که بعضی دانشمندان کوشش به توضیح آن کرده‌اند.

ییشک یک عامل مهم این بوده است که فارسی حتی در دوره میانه و باستان خود به درجات گوناگون اما فزاینده تبدیل به زبان مشترک ایرانیان شده و ضمنا به تدریج ساده‌تر شده بود اگرچه بعضی زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی مناطق دیگر از بین رفتند، بعضی دیگر پا برجا ماندند و یا گونه‌های جدیدی بوجود آمدند.

اگر با تحول زبان‌های باصطلاح «معیار» و مشترک دیگر مقایسه کنیم، زبان فارسی خیلی زود وارد روند «معیار گشتن» شده و مورد قبول عامه در جنوب و شرق، شمال و غرب ایران تاریخی قرار گرفته است. گونه‌های منطقه‌ای و محلی، «رقیب» و جایگزین «زبان ادبی» نشده‌اند. آن‌ها تا حدی که امکانات دست داده به حیات خود ادامه داده و یا ازبین رفته، جای خود را به گونه‌ها و لهجه‌ها (و یا زبان‌های) نو داده‌اند. این یک دلیل احتمالی ریشه دواندن زبان مشترک و ادبی فارسی است.

جان پری به یک دلیل دیگر اشاره می‌کند (پری، ۲۰۱۲). بنظر او بر خلاف بعضی زبان‌ها و حتی برخلاف اوستایی و یا مثلا سانسکریت «ودیک» که زبان گروه و یا دین و آیین بخصوصی بودند، فارسی، بخصوص در دوره معاصر و نو خود زبان همه بود – از زرتشتی، مسیحی و بودایی تا مسلمان و شامان. این در عین حال لازمه یک زبان امپراتوری بشمار می‌رفت که زبان‌ها، ادیان و اقوام گوناگون را در بنیه خود داشت و نیازمند ارتباط زبانی، اجتماعی و فرهنگی باآن‌ها بود.

سوال دیگری هم هست: بجز حکومت‌های بیشتر منطقه‌ای صفاریان، طاهریان و سامانیان، اقلا ازغزنویان تا صفویان، یعنی برای مدتی نزدیک به ۵۰۰ سال، ایرانیان غالبا تحت حاکمیت حکومت‌های ترک زبان و یا مغولی بودند که هنوز کاملا ایرانی بومی نشده بودند یعنی ریشه‌های مهاجرت قبیله‌ای آن‌ها از آسیای میانه به ایران (و سپس آناتولی) تازه و سبز بود. در این صورت گسترش زبان فارسی در این حداقل ۵۰۰ سال از آسیای میانه تا آسیای صغیر و از هند تا قفقاز و کریمه در شرایط حاکمیت ترک زبانان را چگونه می‌توان توضیح داد؟

واسیلی و. بارتولد، یکی از معروف‌ترین «تورکولوگ‌های» جهان، می‌گوید قبیله‌های «بدوی» در متصرفات خود فرهنگ، دولتداری و اغلب زبان ملت مغلوب را قبول کرده رواج داده‌اند. بنظر بارتولد استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت این سلسله‌های قبیله‌ای شده و راه و روش قبایل ترک هم در کشور هایی که فتح و بر آن‌ها حکومت کرده‌اند همین بوده است (بارتولد، ص ۱۰). نمی‌توان فراموش کرد که از سلطان محمود غزنوی گرفته تا ملکشاه سلجوقی، تقریبا همه این سلاطین ترک زبان خود به غیر از سلطنت و رهبری دولت و لشکر، بالشخصه حامی و پشتیبان مدیران برجسته و ادیبان و دانشمندان نامی ایرانی بوده و بالفعل برای اعتلای دولتداری، فرهنگ و ادب ایران کوشش نموده‌اند.

عربی و گسترش آن

گستره خلافت عباسی در سال ۸۵۰ میلادی
گستره خلافت عباسی در سال ۸۵۰ میلادی

اولین نشانه‌های زبان عربی و یا باصطلاح «پروتو عربی» در جنوب شبه جزیره عربستان یعنی یمن کنونی پیدا شده است که الفبا‌های ابتدایی خود را داشتند و بعد‌ها از بین رفتند. عربی کنونی تنها لهجه باقیمانده اما رایج زبان‌های شمال شبه جزیره عربستان است که در دوره باستان وجود داشتند. عربی معاصر صد سال پیش از اسلام قوام گرفت و با قران کریم بصورت استاندارد و کلاسیک در آمد. الفبای کنونی عربی مبتنی بر نظام «ابجد» است که ریشه آن هم مانند الفبای عبری از الفبای فنیقی و آرامی است.

در سال ۶۱۱ میلادی، عربی فقط زبان مردم قبایل شبه جزیره عربستان بود که جمعیت زیادی هم نداشت. صد سال بعد اعراب مسلمان از اسپانیا تا سند در پاکستان امروز و فرارود آسیای میانه در ایران ساسانی را تحت حاکمیت خود درآورده بودند. در تاریخ مکتوب بشری تعداد امپراتوری هایی که به این سرعت و وسعت گسترش یافته مدت زیادی پا برجا مانده‌اند زیاد نیست. تعداد حتی کمتری از آن‌ها باعث دگرگشت دین و زبان برخی از مناطق تحت تسلط خود شده‌اند. امپراتوری‌های خلفای راشدین، امویان و عباسیان در ۵۰۰ سال بعد از ظهور اسلام توانستند اسلام را به دین اکثریت آسیای میانه، پاکستان و ایران کنونی، می‌انرودان، خاورمیانه و شمال و شرق آفریقا تبدیل کنند و از عراق تا مصر و مراکش زبان بسیاری از مناطق تحت سلطه خود را به عربی تغییر دهند.

بیشک یک علت مهم گسترش زبان عربی فتوحات اسلامی بوده که آن هم زیر پرچم دینی جدید یعنی اسلام انجام گرفته است. با این ترتیب همانند رابطه تنگاتنگ اوستایی و آیین زرتشتی، عبری و دین یهود، و یا لاتین – یونانی و مسیحیت، بقا و گسترش زبان عربی نیز به جز عامل نظامی و سیاسی، دلایل روشن دینی نیز داشته است.

پیش از اسلام خط عربی چندان مورد استفاده نبود اما زبان شفاهی و بخصوص شعر شفاهی عربی رواج بسیاری بین قبایل صحراگرد یافته بود. تقریر قران و اشعار اعراب بدوی که «عربی سره» شمرده می‌شد پایه عربی کلاسیک را بوجود آورد که بخاطر استفاده مستمر و گسترده در دستگاه اداری، نظامی، شرعی، علمی و امور مدنی گسترش یافت. تکیه اصلی دستوری و حتی لغوی عربی کلاسیک بر قران باعث شده است که از ظهور اسلام تا کنون زبان «کتابی» و یا «ادبی» عربی فرق چندانی نکند در حالیکه کاربرد شفاهی آن در کشورهای مختلف عربی بسیار رنگارنگ است.

در سرزمین‌های شرقی امپراتوری روم از قبیل سوریه، فلسطین و مصر، زبان یونانی از فتوحات اسکندر مقدونی در سده چهارم قبل از میلاد تا تقریبا هزارسال بعد زبان حکام، لشکر و مدیران دولتی بود. بغیر از این، احتمالا بخشی از مردم شهر‌ها هم یونانی زبان بودند اگرچه مردم روستا‌ها مانند قرن‌ها پیش از آن به زبان‌های خود از قبیل آرامی جدید آشوری (سریانی) و یا مصری (بعد‌ها موسوم به قبطی) تکلم می‌کردند. در آناتولی و یا باقیمانده بیزانس و یا روم شرقی هم وضعیت مشابهی موجود بود با این فرق که در اینجا یکی دو زبان دیگر از قبیل لهجه‌های گوناگون فارسی میانه (پهلوی) و زبان ارمنی نیز تکلم می‌شد.

عربی در شمال آفریقا هم که زبان‌های قبطی، یونانی، لاتین و بربری رایج بود رسوخ کرد و به زبان اکثریت تبدیل شد. اگرچه امروزه درمصر قبطی و یا یونانی دیگر عملا از بین رفته، اما بربر‌ها که بیشتر در صحرا‌ها زندگی می‌کردند در لیبی و بخصوص الجزائر و مراکش کنونی توانسته‌اند تا حدی زبان خود را حفظ کنند.

در بیزانس و یا امپراتوری روم شرقی اعراب نتوانستند بدنه اصلی آناتولی را فتح کنند. این کار ۴۰۰-۵۰۰ سال بعد از اسلام نصیب ترک‌های سلجوقی شد. اما میانرودان و یا بین النهرین یعنی عراق و غرب آنکه پیوسته بین ایران و روم مورد کشاکش بود مسلمان و بخش جنوبی آن عرب زبان شد در حالیکه تا اسلام، زبان مردم این مناطق همانند سوریه و لبنان کنونی یونانی، آرامی و فارسی بود.

مدتی بعد از ظهور اسلام، خلافت اسلامی پایتخت خود را از شام (دمشق) به بغداد در نزدیکی پایتخت سابق ایران ساسانی بیستون آورد و این اقدام تاثیر اسلام و زبان عربی را در می‌انرودان بیشتر هم کرد.

کوچ انبوه اعراب ابتدا شهر‌ها و بتدریج شهرستان‌ها و روستا‌های خاورمیانه عربی کنونی را فراگرفت. در شمال عراق کردی احتمالا بخاطر کوهستانی بودن منطقه پا برجا ماند. اما زبان شهر‌های می‌انرودان و طبقه حاکم، دیوان و لشکر که تا آن زمان فارسی بود از بین رفت و عربی جایگزین آن شد. بتدریج در عرض پانصد سال بعد شهرهای کوچک و روستا‌های منطقه هم که آرامی و یا آسوری و یونانی زبان بودند عربی زبان شدند اگرچه هنوز گروه‌های کوچکی از زبان‌های باستانی در همه این کشور‌ها به حیات خود ادامه می‌دهند (جانسون، ص ۱۰۶).

لشکر اسلام توانست ایران ساسانی را که هم بخاطر اختلافات درونی و هم جنگ‌های فرسایشی با روم فرتوت شده بود در مدت کوتاهی تحت تسلط خود در آورد. اما چگونه شد که برخلاف میانرودان و یا مصر، زبان ایران عربی نشد؟

بنظر بعضی از دانشمندان احتمالا یک علت این امر آن بوده است که در زمان ظهور اسلام، فارسی در سرتاسر ایران، چه شهر‌ها و چه روستا‌های آن، زبان غالب و پخته‌ای بوده و ثاتیا ایران «سرزمین اصلی» این زبان بوده که قرن‌ها همچون زبان اصلی یک امپراتوری وسیع عمل کرده است. از سوی دیگراعراب اگرچه بدنبال اشغال ایران در بعضی شهر‌های آن مستقر شده‌اند اما اکثر آن‌ها نه برای زندگی و اقامت، بلکه برای فتح و حکومت کردن آمده و سپس رفته‌اند و ثانیا تعداد آن‌ها انبوه نبوده است (جانسون، همانجا.)

اینجا در رابطه با تغییر زبان و دین شاهد سه دگرگشت هستیم: بعضی‌ها مانند اکثر شهریان جنوب عراق، سوریه و لبنان و سپس روستا‌های این مناطق هم دین و هم زبان خود را عوض کردند. امروزه این‌ها اکثریت مسلمان و عربی زبان سرزمین‌های خود را تشکیل می‌دهند.

بعضی از گروه‌های مردم مانند مسیحیان سوریه و لبنان، قبطیان مصر و یا دروز‌های لبنان عربی زبان شدند اما دین خود را تغییر ندادند. این‌ها امروزه در سرزمین‌های خود مانند سوریه، مصر و لبنان اقلیت‌های نسبتا کوچکی هستند.

بعضی‌ها مانند ایرانیان و کرد‌های می‌انرودان اسلام را پذیرفتند اما زبان خود را تغییر ندادند.

بعضی‌ها هم مانند یهودیان فلسطین و اسرائیل و یا ایزدیان شمال میانرودان نه دین و نه زبان خود را تغییر دادند.

بیشک واکنش هر کدام از این گروه‌های مردم علل اجتماعی، تاریخی و فرهنگی مخصوص خود را داشته است.

زبان فارسی در ایران پا برجا ماند و طوری که در پیش هم دیدیم، حتی نسبت به قبل شکوفا‌تر و غنی‌تر شد. می‌توان گفت دویست سال بعد از اسلام دوران شکوفایی شعر و ادب، علم، هنر و فلسفه ایرانی-اسلامی شروع شد و این در مقایسه با دوره‌های قبل و بعد از اسلام دوره‌ای براستی «طلایی» بود.

بدنبال ظهور اسلام فارسی میانه و یا پهلوی که دیگر زبان سرتاسری و مشترک ایران بود دو پشتوانه اساسی خود یعنی دولت ساسانی و دین زرتشتی را از دست داده بود.

در مقابل، بدنبال حاکمیت اعراب و قبول اسلام، در ایران هم زبان عربی به جهت قرانی بودن خود و فراگیری همه علوم و موضوعات دینی و فلسفی، شرعی، حقوقی و علمی، تاثیر بسیارو همه جانبه‌ای بر زبان فارسی گذاشت. این تاثیر از خط، واژگان و صرف و نحو گرفته تا حتی تلفظ و طبیعتا الفباء و املاء نمایان بود.

بیشک برآورد درصد وامواژه‌های عربی در فارسی می‌تواند بسیار گوناگون باشد و بسته به دوره و موضوع تالیف و خود مولف فرق کند. اما طبق بعضی تخمین‌ها درقرن دهم م سهم واژگان و تعابیر و اصطلاحات عربی در فارسی متوسط آثار ادبی ۳۰ درصد بود و این مقدار ۲۰۰ سال بعد یعنی در قرن دوازدهم تا پنجاه درصد رسیده بود (صادقی، ۲۲۹-۲۳۱). به تخمین پری امروزه سهم لغات و اصطلاحات عربی در یک «واژگان روزمره ادبی» فارسی حدود چهل در صد است (پری ۲۰۱۱). اما طوریکه گفتیم دامنه این تاثیر فرا‌تر از واژگان می‌رود و بسیاری از زمینه‌های دستور زبان و حتی نظام تلفظ را بی‌تاثیر نمی‌گذارد.

ایرانیان بعد از قبول خط و الفبای عربی برای بهتر نوشتن زبان خود چهار حرف جدید (پ، چ، ژ، گ) را به الفبای عربی اضافه کردند که در نتیجه به خط و الفبایی که امروزه ایرانیان بکار می‌برند خط عربی – فارسی و یا صرفا «خط فارسی» می‌گویند. حروف چهارگانه فارسی حتی در متون عربی و دیگر زبان‌ها مانند ترکی و بخصوص در املای کلمات غیر عربی هم بکار برده می‌شد. ضمنا در مقابل تاثیر شدید واژگان عربی بر فارسی، واژگان فارسی نیز بر عربی بی‌تاثیر نیوده است.

با اینهمه، بنظر بسیاری از پژوهشگران، در هزار سال بعد از شروع تاثیر عربی بر فارسی، ایرانیان زبان و فرهنگ خود را بخوبی حراست کرده غنی‌تر کرده‌اند تا جاییکه یکی دو قرن بعد از اسلام، فارسی تبدیل به زبان شعر، هنر و ادب عالم اسلام شد و مدت‌ها این موقعیت خود را حفظ کرد.

پری می‌نویسد ایرانیان بطور سنتی از زبان خود پاسداری کرده بطوری معتدل (و نه به درجه تندروانه ترک‌ها) کوشش کرده‌اند تا جایی که می‌شود از بکارگیری بیش از حد لغات عربی دوری کنند و واژگان تکنیکی مدرن را طبق اصول زبان فارسی و برمبنای واژگان فارسی ساخته، رایج نمایند. بنظر او حتی در دوره جمهوری اسلامی نیز که وزن دین و زبان عربی نسبت به دوره قبل از آن بیشتر شد، این روند کلی حفظ و اصلاح زبان فارسی همراه با احتیاط کاری و دوری از اقدامات تندروانه در سیاست زبان، ادامه یافته است (پری، همانجا).

به احتمال زیاد تاثیر پذیری فارسی از زبان عربی به غنای آن ودرخشش هزار ساله‌اش بعد از اسلام کمک زیادی نموده و در عین حال حد نگهداری سنتی ایرانیان در اصلاحات زبان فارسی نیز در تداوم این زبان و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر نقش مهمی بازی کرده است.

ترک‌ها در صحنه

نقشه استان‌های ایران در زمان خلفای عباسی
نقشه استان‌های ایران در زمان خلفای عباسی

وقتی از آمدن ترکان به صحنه تاریخ منطقه ما صحبت می‌کنیم نباید سوء تفاهم پیش آید. البته ریشه هر قوم و زبان بمراتب قدیمی‌تر ازچیزی هست که در کتاب‌های تاریخ بطور مستند در باره آن قوم و زبان آن‌ها قید می‌شود. چیزی که شناخت تاریخ ترکان را مشکل می‌کند این است که اطلاعات مربوط به اولین ترک‌ها که از سیبری جنوبی، منطقه آلتای و مغولستان کنونی به جنوب و غرب کوچ کرده‌اند اصولا از منابع چینی و کمی هم سغدی است، یعنی چیزی از خود ترکان مثلا از ابتدای هزاره یکم میلادی که بصورت قبایل کوچنده زندگی می‌کردند، در دست نیست.

به احتمال قوی بخشی از اجداد ترکان و ریشه زبان آن‌ها را باید در میان اتحادیه قبایلی جستجو کرد که در منابع چینی از آن‌ها همچون «هسیونگ نو» نام برده می‌شود و در غرب با نام «هون‌های آسیایی» و یا هپتالیت‌ها معروف شده‌اند. این مربوط به ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح تا ۵۰۰ سال بعد از میلاد است، که در حوزه جغرافیایی ما به دوره ماد‌ها و هخامنشیان تا فتوحات اسکندر، اشکانیان و ساسانیان مربوط می‌شود.

در این دوره قبایل ترک آسیای میانه مجموعا خارج از حیطه ایران بودند. اولین اثر مکتوب به ترکی که مشخصا از قوم ترک صحبت می‌کند سنگ نوشته‌های اورخون در مغولستان از قرن هشتم میلادی است. اولین دولت ترکی، دولت قبیله‌ای «گوک تورک‌ها» بود که بین ۵۵۲-۷۴۴ میلادی یعنى صد سال قبل از اسلام تا صد سال بعد از اسلام درجنوب سیبری کنونی تاسیس شد و در آسیای میانه و شرق و غرب آن گسترش یافت. از نظر دینی، این هنوز دوره شامان گرایی همزمان با تاثیرات آیین بودا و مانوی در میان قبایل ترک است.

دولت «گوک تورک» از نظر سیاسی و نظامی بین دو امپراتوری چین و ایران ساسانی مانده بود و با هر دو، هم روابط تجاری و فرهنگی و هم‌گاه سایش‌های نظامی و مرزی داشت.

در دولت گوک تورک هنوز نوشتار جا نیافتاده بود اما شاهد شکل گیری زبانی هستیم که امروزه «ترکی باستان» و یا «اویغوری باستان» نامیده می‌شود.

گوک تورک‌ها تنها همسایگان ترک ایران ساسانی نبودند. ترک‌های دیگر نیز که بصورت قبایل کوچنده و دامپرور در استپ‌های آسیای میانه از نقطه‌ای به نقطه دیگر کوچ می‌کردند وجود داشتند. اجداد ترکان اوغوز (به عربی «غز») نیز خارج از حیطه حاکمیت گوک تورک‌ها در حال کوچ مستمر بودند. شاید نتوان قبایل بلغار را که بسوی غرب مهاجرت می‌کردند و بالاخره کاملا اسلاوی شده در بالکان رحل اقامت افکندند کاملا ترکی نامید ولی آن‌ها به هر حال از ایران دور بودند. اتحادیه دیگری از قبایل نیز که «خزر‌ها» نامیده می‌شدند جزو این «قبایل در حرکت» استپ‌ها بودند. آن‌ها در حواشی شمال غربی ایران در آن سوی کوه‌های قفقاز و شمال خزر حضور داشتند و گهگاهی از طریق قفقاز به ساسانی تاخت و تاز می‌نمودند. خزر‌ها برای ایرانیان دردسری مزمن بودند چرا که در رقابت بین ایران و بیزانس، اغلب تحت الحمایه بیزانس قرار داشتند و با این موضع به ایران ضربه زده روستا‌ها و شهرهای مرزی ایران را غارت می‌کردند. منطقه اصلی نفوذ آن‌ها شهر دربند بود که آخرین نقطه مرزی ساسانی در قفقاز بشمار می‌رفت. به غیر از دربند کوه‌های قفقاز راه نفوذ وسیع خزر‌ها و دیگر قبایل شمال کوه‌های قفقاز را بطور نسبتا مطمئنی می‌بست.

در جانب فرارود، سغد و خوارزم به هر حال بخاطر قرار گرفتن در منطقه مرزی قبلا هم با قبایل همسایه ترک زبان رابطه داشتند و حتی بعضی خانواده‌ها از طریق ازدواج و یا به دلایل دیگر در طرف دیگر مرز زندگی می‌کردند و انسان‌ها با همدیگر تماش و تجارت داشتند.

کاشغر، قزاقستان و قرقیزستان کنونى (منطقه وسیعی که در مجموع حدودا همچون «ترکستان» شناخته شده است) خارج از حیطه ایران بود. اما ازبکستان، ترکمنستان و بخشى از تاجیکستان کنونى که اغلب به لهجه هاى شرقى ایرانى تکلم می‌کردند اکثرا ترک زبان شدند. تنها بخشى از مناطق کوهستانى تاجیکستان کنونى و طبیعتا افغانستان، اکثرا ایرانى زبان باقى ماند.

با سقوط ساسانى و حمله اعراب، هرج و مرج و بى نظمى امپراتورى ایران را فراگرفته بود. دولت ساسانی که معروف به داشتن نقطه هاى محکم مرزى بنام «مرزبان» بود، کنترل مرز هاى خود را عملا ازدست داد و این باعث سرازیر شدن انسان‌ها و بخصوص قبایل کوچنده حاشیه هاى مرزى به داخل ایران شد.

در آسیاى میانه کوه هاى هندوکش جنوبى‌تر و شرقى‌تر از آن بود که مانع کوچ هاى بزرگ قبایل استپ‌ها شود. قبل از سقوط ساسانى هم تجارت بین ایرانیان بومى و قبایل چادر نشین آنسوی مرز چیزى براى هر دو طرف سودمند بود. با لغو مرزبانى هاى ساسانى این مناسبات بیشتر شد و حتى‌گاه صورت تهاجم و مهاجرت به خود گرفت. مثال شهر و ولایت خوارزم (در ازبکستان کنونى) از این جهت جالب است.

زبان مردم خوارزم پیش از نفوذ ترک‌ها از آن سوى مرز، یکی از گونه‌های شرقی ایرانی یعنی خوارزمی بود. حتى دردویست سیصد سال نخست بعد از اسلام هم زبان خوارزم کم و بیش به‌‌ همان صورت ایرانى باقى مانده بود اما از قرن دهم به بعد به بعضى منابع برمیخوریم که نوشته‌اند صورت و ظاهر خوارزمیان شبیه ترک هاست و کمی دیر‌تر، آثارى مربوط به دوره مغول‌ها از قرن سیزدم و چهاردهم قید می‌کنند که زبان مردم خوارزم کاملا ترکى شده است (بارتولد ص ١۵٣). با اینهمه زبان کتابت و علم در خوارزم بعد از تسلط ترک زبان‌ها هم قرن‌ها همچنان فارسى ماند.

جالب است که در «دوره طلایی اسلام» یعنی بین سال هاى ۸۰۰-۱۲۵۰ که مرحله اوج علم و فلسفه، فرهنگ و ادب، هنر و معماری عالم اسلام بود، خوارزم همراه با بغداد یکی از مراکز این شکوفایی علمی و فرهنگی بشمار می‌رفت و در همین مرحله، آمیزش جالبی از همزیستی خلاقانه‌ای بین زبان‌ها و فرهنگ‌های اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی در خوارزم به چشم می‌خورد. از سویی مسلمانان و بخصوص ایرانیان سعی در تشویق و ترغیب ترکان به دین اسلام می‌نمودند و از سوی دیگر علمای بزرگی از بغداد برای تدریس به خوارزم و سمرقند و یا بخارا می‌امدند و در مقابل بسیاری از علمای فرارود برای ادامه تحصیل به خراسان و بغداد می‌رفتند.

مهاجرت و اسکان ترک‌ها با هر دو مرحله ایرانى و ترکى زبانى خوارزم همزمان بود. اما همه آثار دانشمندان بزرگى مانند محمد بن موسى خوارزمى، ابو نصر محمد فارابی و ابو ریحان بیرونى به فارسى و یا عربى تالیف شده بود. حتى امیران ترک شده خوارزم که بعد از تغییر زبان این ولایت بر آنجا حکم راندند، مانند دوره خوارزمشاهان ایرانى به تشویق عالمان و ادیبان پرداختند. آن‌ها تا دوره مغول حکومت خود را بر اقصى نقاط ایران گسترش دادند و حتى عنوان قدیمى و فارسى «خوارزمشاه» را براى خود انتخاب کردند.

با مهاجرت، تجارت، تبلیغات اسلامی و در عین حال اسکان و ازدواج هاى بین قومى و بخصوص تاسیس حکومت هاى ترک زبان غزنویان، سلجوقیان و جانشینان آن‌ها از جمله خوارزمشاهیان و ایلخانان مغول که اکثر سربازان و امیران لشکرشان ترک بودند، کم و بیش همین تغییر زبان مردم در شهر‌ها و ولایات دیگر آسیاى میانه از جمله سمرقند و بخارا بوجود آمد. این دوره آمیزش «دهقان و ترک و تازی» بود. شاید بهترین نماد این اختلاط و آمیزش قومی، زبانی، فرهنگی و دینی در سیمای ابونصر محمد فارابی (۸۷۸-۹۵۰ م)، یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان «عصر طلایی» اسلام است که معروف به «معلم ثانی» (بعد از ارسطو) بود. او از خانواده‌ای ایرانی بود. پدرش برای کار در دربار قراخانیان ترک به فاراب ترکستان (اوترار کنونی در قزاقستان) مهاجرت کرده بود. فارابی اکثر عمرش را دربغداد در دارالخلافه عباسیان گذرانید و آثارش را اکثرا به عربی نوشت. در‌‌ همان عصر رخشندگی فرهنگ اسلامی بسیاری از آثار او به لاتین ترجمه شد.

در همین مدت در نواحی شرقی خلافت، یعنی در سیستان، خراسان و فرارود اولین جوانه‌های حکومت‌های محلی و غیر عربی یعنی صفاریان، طاهریان و سامانیان بیرون زد. ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد از تاسیس خلافت اسلامی، خلفا که در بغداد نشسته بودند نمی‌توانستند سرتاسر این امپراتوری وسیع را مستقیما و در عمل مدیریت کنند. آن‌ها به افراد بانفوذ، فرماندهان برجسته و یا روسای بزرگ قبایل وظیفه حکومت در این محل‌ها بنام خلیفه را می‌دادند و در مقابل، این امیران محلی به خلیفه باج می‌سپردند و اگر به قدر کافی قدرتمند می‌شدند حتی باج را هم نمی‌پرداختند. در این دوره و بعد از آنچه خلیفه بغداد باشد و چه نباشد، بین این امیران بزرگ و کوچک محلی رقابت و جنگ بر سر توسعه و حفظ حاکمیت خود جزو برنامه معمولی زندگی بود.

-----------------

(ادامه دارد. در بخش بعد: دگرگشت زبان آذربایجان و بیزانس)

منابع و مطالب دیگر برای مطالعه بیشتر:

  • آموزگار، ژاله و تفضلی، احمد: زبان پهلوی، ادبیاتو دستور آن، تهران 1380، ص 13-14
  • Barthold, V. V.: Orta Asya Türk Tarihi, İstanbul 2015
  • Brice, W. C.: The Turkish Colonization of Anatolia; in: Hendy, Michael, F.: Studies in the Byzantine Monetary Economy c. 300–1450, Cambridge 1985, PDF
  • Cahen, Claude: Pre-Ottoman Turkey: A General Survey of the Material and Spiritual Culture and History, c. 1071-1330
  • ترجمه ترکی: Cahen, Claude: Osmanlılardan Önce Anadolu, İstanbul 2002
  • Frye, Richard N.:History of Persian Language in the East
  • Giacalone, Anna and Ramat, Paolo: The Indo-European Languages; New York 1998
  • لازار، ژیلبر(ترجمه منوچهر مرتضوی): لهجه شناسی زبان فارسی از روی متون سده دهم و یازدهم میلادی، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تبریز، 1340، شماره 57، نسخه پی دی اف
  • Lazar, Gilbert: The Origins of Literary Persian, Foundation of Iranian Studies, 1993
  • مسکوب، شاهرخ: ملیت و زبان، پاریس مهرماه 1368
  • Perry, John R.: New Persian: Expansion, Standardization, and Inclusivity,” in: Brian Spooner and William Hanaway, eds.: Literacy in the Persianate World: Writing and the Social Order, Museum Publications, Philadelphia, 2012, 70-94, PDF
  • Sadeghi, Ali Ashraf: Arabic Elements in Persian, Encyclopedia Iranica, vol. 2, 1986
  • Sims-Williams, Nicholas: Iranian Languages; in: Giacalone, Anna and Ramat, Paolo: The Indo-European Languages; New York 1998
  • سومر، فاروق: نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، تهران ۱۳۷۱
  • اصل ترکی: Sümer, Faruk: Safevi Devletinin Kuruluşu ve Gelişmesinde Anadolu Türklerinin Rolü, Ankara 1999
  • سومر، فاروق: تاریخ ترک زبان شدن آذربایجان ایران مجله موسسه تاریخ ترک، آنکارا، جلد 21، شماره 83، ژوئیه 1957، ترجمه، تلخیص و حواشی عباس جوادی
  • Sümer, Faruk: Azerbaycan’ın Türkleşmesine Umumi Bir Bakış, TTK Belleten, c. 21. s. 83, Temmuz 1957, PDF
  • al-Talbi, Ammar: Al-Farabi, in Prospects, UNESCO, vol. XXIII, no. 1/2, 1993
  • Yarshater, Ehsan: The Iranian Language of Azerbaijan, Encyclopedia Iranica Online, 2011
XS
SM
MD
LG