معمولا میگوییم شخصیتهای تاریخی به خاطر اعمالشان به یاد میمانند. مارتین لوترکینگ چگونه انسانی بود؟ برای پاسخ به این سئوال بهتر است ابتدا برای شناخت اعمالش نگاهی به زندگینامهاش بیاندازیم و بعد برای شناخت ذهنی که در پشت آن اعمال بود فلسفه او را بشناسیم.
بسیاری از روی زندگی مارتین لوترکینگ در مورد او قضاوت میکنند و این برای آنها به معنای اعمال اوست. در مورد زندگی شخصی و اجتماعی مارتین لوترکینگ تقریبا همه چیز گفته شده است. ولی در مورد فلسفه او مطالب چندانی نوشته نشده. پس به نظر میرسد پاسخ به این سئوال فقط با مطالعه خواستگاههای روشنفکرانه ذهن مارتین لوتر کینگ به دست میآید.
مبارزه علیه بیعدالتی
برای مطالعه فلسفه مارتین لوتر کینگ باید مسیر رشد او از پسر و نوه یک کشیش کلیسای تعمیدی تا بدل شدن به پیامآور «عدم خشونت» را بررسی کرد.
او از همین روند چیزی را استخراج کرد که بعدها آن را «انقلابی در ارزشهای» جامعه آمریکا نامید. انقلاب یک تحول اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است که انسانها از طریق آنچه که میاندیشند، احساس میکنند و انجام میدهند و ارزشهایی که به افکار، احساس و اعمال خود پیوند میزنند را خلق میکنند. در مورد مارتین لوتر کینگ این ارزش، عدم خشونت بود. انقلابی که با این ارزش همراه شد دمکراتیزه کردن آمریکا بود. به همین خاطر بزرگترین دستاورد مارتین لوتر کینگ بدون هیچ تردیدی مبارزه «غیر خشونتآمیز» او علیه بیعدالتی بود.
برای مارتین لوتر کینگ جنبش خشونتپرهیز سیاهپوستان ایالات متحده تلاشی برای دمکراتیزهتر کردن دمکراسی آمریکا بود. ولی در عین حال با فرمولبندی آرزوی خود برای پایان دادن به تبعیض نژادی و ایجاد همبستگی تلاش کرد که معنای جدیدی به مفهوم دمکراسی ببخشد.
کاربرد عملی عدم خشونت هیچگاه از پیام فلسفی او برای بسط عشق و عدالت جدا نبود. بازبینی و بازسازی عشق در آیین مسیحیت توسط مارتین لوتر کینگ، به عنوان استدلالی نیرومند برای احقاق حقوق سیاهپوستان، در واقع تایید اصول اعتقادی او برای انقلاب خشونتپرهیز بود. او بیعدالتیهای اجتماعی و سیاسی جامعه آمریکا را با ایدهها و ارزشهایی به چالش کشید که با مطالبات انسانگرایی و احقاق حقوق همگان در آن دوره انطباق داشت.
بیتردید آنچه جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به آن نیاز دارد تاثیرگذاری بیشتر ایدههای مارتین لوتر کینگ است. هیچ تفکر دیگری به اندازه عدم خشونت تا این حد تاثیرگذار و عمیقا انسانی نبوده است.
آنچه که واتسلاو هاول، سیاستمدار و نویسنده چک، آن را «نیروی ضعیفان» توصیف کرده است محصول عدم خشونت بود و مارتین لوتر کینگ این را میدانست. او با فراگرفتن و ترویج این آرمان، عدم خشونت را به جنبش اصلی دهههای بعد بدل کرد. با مطالعه فلسفه و پایههای فکری او در زمینه عشق، عدالت و برابری نژادی در مییابیم که آنچه او را به یک نابغه و شخصیت تاریخی بزرگ تبدیل کرد اکنون توسط مبارزان راه آزادی و دگراندیشان در سراسر جهان توسعه یافته و تعمیق شده است.
توصیف فداکاریهای مارتین لوتر کینگ که روند تاریخ در آمریکا و قرن بیستم را متحول کرد عملا غیرممکن است. اما با بازکاوی بنیانهای فلسفه او میتوان نبوغ واقعی ذهنیت خشونتپرهیز و فعالیتهایش را بازشناخت و در مقایسه با سایر رهبران تاثیرگذار جنبش سیاهپوستان آمریکا مثل مالکوم ایکس آن را تجزیه و تحلیل کرد.
هم مارتین لوتر کینگ و هم مالکوم ایکس، رهبران آمریکاییهای آفریقاییتباری بودند که آرزوهای بزرگی در سر داشتند. آرزوی آنها به عنوان آمریکاییهای سپاهپوست، نه تنها توجه جامعه آمریکا بلکه مبارزان راه آزادی در سراسر جهان را به خود جلب کرد.
مارتین لوتر کینگ آرزوی خود را شکل داد ولی این نه تحت شرایط مطلوب او بلکه تحت تاثیر ارزشها و افکاری شکل گرفت که با آنها برخورد کرد. به همین خاطر برای شناخت فلسفه او باید فلسفهای را که به او شکل داد بشناسیم. فقط از طریق بررسی رشد و شکلگیری اجتماعی، سیاسی، مذهبی و فلسفیاش میتوانیم جوهره افکار و دستاوردهای تاریخی عظیم او را بشناسیم.
در حقیقت برای مارتین لوتر کینگ خیلی ساده بود که نظریه عدم خشونت را یک فلسفه توانمندساز بداند و خوشبین باشد که از نظر اجتماعی و سیاسی امکان تحقق دارد، چون خود او نماد مشخصی از تحقق آن بود. پس زمینههای فرهنگی، تحصیلات بسیار خوب و آگاهی اجتماعی تیزبینانه، شرایط را برای تبدیل شدن او به یک رهبر مدنی و معنوی جنبش برابریخواهی در آمریکا در زمانی که موقعیت مناسب بود، فراهم کرد.
ولی تمام این محاسن و دستاوردها نمیتوانست مارتین لوتر کینگ را به رهبر جنبش حقوق مدنی بدل کند اگر او تصمیم میگرفت در شمال آمریکا بماند و اگر رزا پارک از دادن صندلی خود به یک مرد سفیدپوست سرپیچی نمیکرد. فقط پذیرش شغل کشیشی در کلیسای تعمیدی دکستر آونیو در شهر مونتگومری نبود که مسیر تاریخ آمریکا را متحول کرد، در عین حال زندگی شخصی مارتین لوترکینگ تحت تاثیر حوادث نامترقبه متحول شد و او را به جامعه سیاهپوستان در مونتگمری نزدیک کرد.
دانش او به عنوان یک کشیش کلیسای تعمیدی که الهیات و فلسفه تحصیل کرده بود به او امکان داد تا خود را برای ایفای نقش تاریخی رهبری یک جنبش مردمی آماده کند. او خیلی دقیقتر از هم عصران خود میدید که تبعیض نژادی با دمکراسی آمریکا تضاد دارد. او به عنوان فیلسوفی که آثار هگل را مطالعه کرده و تحت تاثیر شیوه تحلیل دیالکتیکی او بود از دمکراسی آمریکا درکی پردازشی و تکوینی داشت.
مارتین لوتر کینگ تصویر جدیدی از آمریکا ساخت، تصویر شفقت و عدالت که میتواند بر شرارتهایی چون تکبر، غرور و تبعیض فائق آید.
از نگاه او، مفهوم دمکراسی به معنای اقدامات ضروری بیشتر علیه بیعدالتی بود. او در مورد تفاوت دمکراسی به عنوان «سندی نرم» و یا «کنش سخت» صراحت داشت. این خود را در درک او از دمکراسی به عنوان اصول راهنمای مسئولیتهای شهروندان نشان میداد. در عین حال، او از منظری فلسفی به دمکراسی مینگریست که بین عدالت و بیعدالتی تمایز روشنی قائل میشود. او در دفاع از حق سیاهپوستان برای مبارزه علیه بیعدالتی به تعدادی از نویسندگان و متفکران از جمله مهاتماگاندی، راینهولد نیبور، سقراط، پل تیلیش و آگوستین قدیس رجوع میکرد.
آرزوی همبستگی
مارتین لوتر کینگ در مبارزه برای احقاق حقوق سیاهپوستان و بعد علیه بیعدالتیهای اقتصادی در آمریکا شرکت کرد ولی همواره امیدوار بود که اولا در جنبش حقوق سیاهپوستان خشونت را با عدم خشونت جایگزین کرده و ثانیا اصول دمکراسی را به عرصههای زندگی اجتماعی و اقتصادی نیز تسری دهد.
به عبارتی دیگر خوشبینی او در مورد سرشت انسان بر اساس اعتقادش به طلوع و پیشرفت عدم خشونت در تاریخ بشر و نهادینه شدن آشتی و «جامعه محبوب» استوار بود. به این ترتیب برای مارتین لوتر کینگ جنبش خشونتپرهیز سیاهپوستان ایالات متحده تلاشی برای دمکراتیزهتر کردن دمکراسی آمریکا بود. ولی در عین حال با فرمولبندی آرزوی خود برای پایان دادن به تبعیض نژادی و ایجاد همبستگی تلاش کرد که معنای جدیدی به مفهوم دمکراسی ببخشد.
به این ترتیب او بیشتر از افکار و اقدامات هر آمریکایی دیگر هم نسل خود، در بنا کردن بنیانهای انقلاب در ارزشهای جامعه آمریکا و در عین حال جهان ما نقش داشت. او تصویر جدیدی از آمریکا ساخت، تصویر شفقت و عدالت که میتواند بر شرارتهایی چون تکبر، غرور و تبعیض فائق آید.