کامبیز حسینی، تهیهکننده برنامههای رادیویی و تلویزیونی، از جمله پارازیت، و همچنین پولتیک و پارادوکس در رادیوفرداست.
سلام من کامبیز حسینی هستم و همانطور که از اسمم پیداست دشمن ایران و ایرانیم. خارجنشینی که رویای خام دارد و با پول کثیف رژیمهای بیگانه ضد ایران بچهکش، قصد سوریه کردن ایران را دارد. لیبی اگر بشویم چه بهتر!
این هفته در آرامش مشغول نوشتن و ساخت برنامه بودیم که ناگهان قاسم سلیمانی کشته شد. این برنامه روایت امروز ماست تا جایی که توانستیم و خبر داشتیم، و البته مهمترین بخش این برنامه صدای شماست.
پارادوکس با کامبیز حسینی: این عکس محسن محمدپور است. محسن محمدپور رو جون مادرت فراموش نکنی. کارگر بود، بنایی میکرد، ۱۷ سالش بود. تو نگاهش یه چیزی بود... نمیدونم ... ولی یه چیزی تو نگاهش بود … فراموش نکن محسن محمدپور رو جون مادرت … فراموش نکن…
ما دهه پنجاه شصتیها با این جمله اینا دیگه رفتنیاند بزرگ شدیم. همیشه قرار بود اینا برن. جنگ شد گفتند اینا دیگه رفتنیاند. نمیدونم تو همه این شوهای تلویزیونی همه میگفتند اینا دیگه رفتنیاند. ولی آخرش اونا نرفتند و اونی که از ممکت رفت ما بودیم! نه اونا!
پارسال همین موقع آقای خامنهای داشت برنامه میداد که چهل سال آینده جمهوری اسلامی چیکار باید بکنید! نه فقط اون بلکه اصلاً چه جوری آماده شید که امام زمان اگه اومد یه وقت هول نشید! امسال و این هفته برگشته به دهه ۶۰ و به بسیجیها میگه از کمیتهها باید دوباره یاد بگیریم و برگردیم به اون دهه!
این دفعه من دیگه طاقتم تموم شد. قاطی کردم. چرا؟ چون واقعاً این دفعه کودتا کردند و براشون هیچی مهم نبود. میدونی چقدر کشتند تا الان؟ حداقل «۱۳۸ نفر» من اصلاً باورم نمیشه. اینترنت رو هم قطع کردند. الان ۶ روزه. من دو روز بدون اینترنت میمیرم. اگه من ایران بودم ۴ روز پیش مرده بودم!
آخه چه فکری با خودت کردی و بعد این کار رو کردی؟ آهان فکری نکردی؟ باشه! ولی سؤال من اینه که آخه مرد حسابی شما که بنزین رو گرون کردی تا حالا یه بار خودت بنزین زدی؟ نزدی دیگه!اصلاً پول بنزین اون بنز ضد گلوله شما رو همین مردم دارند میدن! برات فرقی نمیکنه اصلاً بنزین بشه سه هزار تومن یا صد هزار تومن!
من هر هفته از زیر آوار میام بیرون و دوباره شروع می کنم از نو! من هر هفته دوباره متولد میشم! برنامه در میاد، برنامه همین که در میاد یک ثانیه بعد از پخش میمیره و منم باهاش میمیرم و میرم دوباره زیر آوار! ولی باز هر هفته از زیر آوار میام بیرون و دوباره شروع میکنم از نو!
ساده بگویم که من در برنامه امروز درباره توقیف هنر و تأیید فیلم «خانه پدری» به کارگردانی کیانوش عیاری صحبت میکنم ولی پیش از آن داستان پیادهروی صبحگاهیام کنار دریا را خواهم گفت. این برنامه با یاد و خاطره حسین قره نوشته شد. خوزه آرکادیوی واقعی!
من معمولاً وقتی میرفتم پارک هیچوقت نیمکتی که یکی دیگه روش نشسته بود رو برای نشستن انتخاب نمیکردم. همیشه دنبال نیمکتی میگشتم که خالی باشه. اون روز ولی خیلی خسته بودم.
برنامه این هفته داستان رفتن من به استادیوم آزادی به همراه زنان برای اولین بار در کنار زنان. من در بازی ایران و کامبوج در جایگاه زنان نشستم!
بیشتر